دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکنچون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ایبوی شراب می زند خربزه در دهان مکن روز الست جان تو خورد میی ز خوان توخواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن دوش شراب ریختی وز بر ما گریختیبار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن من همگی تراستم مست می وفاستمبا تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌اماو است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن ای همه خلق نای تو پر شده از نوای توگر نه سماع باره‌ای دست به نای جان مکن نفخ نفخت کرده‌ای در همه دردمیده‌ایچون دم توست جان نی بی‌نی ما فغان مکن کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسدناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن ناله مکن که تا که من ناله کنم برای توگرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبوکای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتاگفت که مادرت منم میل به دایگان مکن باده بنوش مات شو جمله تن حیات شوباده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن باده عام از برون باده عارف از درونبوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن