میلی صفحه خبر لوگو بالا
میلی صفحه خبر موبایل

«روزها می‌جنگم، شب‌ها کابوس می‌بینم»

در دنیای سینمای مستند، جایی که اغلب فیلم‌ها با لایه‌ای از قهرمان‌پروری یا شعار‌های ایدئولوژیک پوشانده می‌شوند، فیلم «دو هزار متر تا آندریوکا» ساخته میستیسلاو چرنوف، مانند یک خنجر تیز به قلب مخاطب فرو می‌رود
کد خبر: ۱۳۴۶۲۸۶
| |
2532 بازدید
«روزها می‌جنگم، شب‌ها کابوس می‌بینم»
به گزارش تابناک، این فیلم، که در سال ۲۰۲۳ اکران شد و برنده جایزه اسکار بهترین مستند بلند شد، نه تنها روایتی خام و بی‌پرده از محاصره شهر ماریوپل در اوایل تهاجم روسیه به اوکراین است، بلکه یک شاهکار سینمایی است که مرز‌های واقعیت و کابوس را محو می‌کند.
 
 چرنوف، روزنامه‌نگار و فیلمساز اوکراینی که خود بخشی از تیم خبری آسوشیتد پرس بود، دوربینش را به عنوان یک شاهد عینی برمی‌دارد و ما را به عمق جهنمی می‌برد که در آن انسانیت زیر باران بمب‌ها و تیر‌ها له می‌شود. این فیلم نه یک گزارش خبری خشک است و نه یک درام هالیوودی؛ بلکه یک تجربه احساسی نابودکننده که مخاطب را وادار می‌کند تا جنگ را نه از دور، بلکه از نزدیک لمس کند – با تمام درد، خستگی و پوچی‌اش.
یکی از قدرتمندترین لحظات فیلم، جایی است که یکی از سربازان اوکراینی با صدایی لرزان و چشمانی خیره به افق، اعتراف می‌کند: «روز‌ها می‌جنگم، شب‌ها کابوس می‌بینم، دیگه نمی‌دونم کدومش واقعیه». این جمله، مانند یک خلاصه شعری از کل فاجعه جنگ اوکراین عمل می‌کند.
 
یکی از قدرتمندترین لحظات فیلم، جایی است که یکی از سربازان اوکراینی با صدایی لرزان و چشمانی خیره به افق، اعتراف می‌کند: «روز‌ها می‌جنگم، شب‌ها کابوس می‌بینم، دیگه نمی‌دونم کدومش واقعیه». این جمله، مانند یک خلاصه شعری از کل فاجعه جنگ اوکراین عمل می‌کند. چرنوف با هوشمندی، این لحظه را بدون هیچ موسیقی پس‌زمینه‌ای یا افکت‌های دراماتیک ضبط کرده؛ فقط صدای باد و غرش دور گلوله‌ها در پس‌زمینه، که انگار خود جنگ دارد نفس می‌کشد. این سرباز، که صورتش پر از خطوط خستگی و زخم‌های تازه است، نماد هزاران جوانی است که در خط مقدم گیر افتاده‌اند. او نه یک قهرمان اساطیری است و نه یک قربانی منفعل؛ فقط یک انسان معمولی که مرز بین زندگی واقعی و کابوس‌های شبانه‌اش محو شده. این صحنه، مخاطب را به فکر می‌اندازد: چطور می‌توان در چنین جهنمی، هنوز انسان ماند؟ چرنوف با تمرکز روی جزئیات کوچک – مانند لرزش دست سرباز هنگام صحبت یا نگاه خالی‌اش به دوربین – این اعتراف را به یک ضربه احساسی تبدیل می‌کند که تا مدت‌ها پس از پایان فیلم، در ذهن مخاطب می‌ماند.
 
اما فیلم فراتر از این اعترافات فردی می‌رود و لحظات روزمره را به نماد‌هایی عمیق تبدیل می‌کند. مثلاً صحنه‌ای که یکی از سرباز‌ها سیگار برگی را به دوستش می‌دهد و با لبخندی تلخ می‌گوید: «نه، خودت بپیچ. وقتی خودت می‌پیچی، بیشتر طول می‌کشه، بیشتر لذت می‌بری». در نگاه اول، این یک شوخی ساده بین رفقاست؛ یک لحظه سبک در میان آشوب. اما در زمینه جنگ، این دیالوگ لایه‌های پنهانی پیدا می‌کند.
 
«روزها می‌جنگم، شب‌ها کابوس می‌بینم»
 
 سیگار دیگر فقط یک عادت نیست؛ بلکه یک  عادت مقدس برای کش دادن زمان است. در جایی که هر ثانیه ممکن است آخرین باشد، پیچیدن سیگار به معنای چند لحظه بیشتر نفس کشیدن، چند لحظه بیشتر با هم بودن، و شاید چند لحظه بیشتر امید به زنده ماندن. دوربین چرنوف با ظرافت، روی دست‌های کثیف و زخمی سرباز‌ها زوم می‌کند، و صدای خنده‌شان – که ترکیبی از شادی واقعی و ترس پنهان است – مانند یک موسیقی تلخ در فضا می‌پیچد. این لحظه، یادآور فیلم‌های کلاسیک جنگی مانند «اینک آخرالزمان» فرانسیس فورد کوپولا است، اما بدون هیچ اغراقی؛ فقط واقعیت خشن که مخاطب را وادار می‌کند فکر کند: این جوونا چقدر فرصت دارن تا دوباره بخندن؟
 
و چه چیزی بیشتر از این لحظات کوچک، دل آدم را می‌شکند؟ صحنه پیدا کردن یک گربه ولگرد در روستای جنگ‌زده آندرییوکا، جایی که سرباز‌ها آن را نوازش می‌کنند و با خود می‌برند، یکی از این جواهرات فیلم است. این گربه، با چشمان وحشت‌زده و بدن لاغرش، نماد معصومیت از دست رفته است. سربازها، که خودشان مانند حیوانات شکارشده در سنگر‌ها زندگی می‌کنند، با نوازش گربه، لحظه‌ای از انسانیت را بازمی‌یابند. این صحنه، بدون دیالوگ زیاد، نشان می‌دهد که حتی در عمق مرگ، زندگی همچنان پافشاری می‌کند. اما چرنوف اجازه نمی‌دهد این لحظه‌ها به شیرینی مصنوعی تبدیل شوند؛ بلافاصله پس از آن، صدای انفجار‌ها برمی‌گردد و ما را به یاد می‌آورد که این آرامش موقتی است.
 
پایان فیلم اما، نقطه اوج این تلخی است. پس از ماه‌ها جنگیدن، خونریزی و فداکاری، سرباز‌ها روستای آندرییوکا را بازپس می‌گیرند. پرچم آبی و زرد اوکراین بر فراز ساختمان نیمه‌ویران برافراشته می‌شود، سرباز‌ها گریه می‌کنند، همدیگر را در آغوش می‌کشند، و برای لحظه‌ای، امید در هوا موج می‌زند. اما سپس، تیتراژ می‌آید و با حروفی سرد و بی‌رحم اعلام می‌کند: «چند هفته بعد، روستا دوباره سقوط کرد». این پایان، مانند یک سیلی محکم به صورت مخاطب است؛ هیچ پایان خوش هالیوودی، هیچ سخنرانی الهام‌بخش. فقط سکوت، صدای باد در خیابان‌های خالی، و روستایی که دوباره به دست مرگ افتاده. چرنوف حتی زحمت اضافه کردن یک جمله امید مصنوعی را به خود نمی‌دهد؛ او می‌داند که جنگ واقعی همین است – یک چرخه بی‌پایان از پیروزی‌های موقتی و شکست‌های ویرانگر. این سکوت پایانی، قدرتمندتر از هر سخنرانی سیاسی عمل می‌کند و به مخاطب می‌گوید: «جنگ همه چیز را می‌بلعد، حتی امید را».
پرچم آبی و زرد اوکراین بر فراز ساختمان نیمه‌ویران برافراشته می‌شود، سرباز‌ها گریه می‌کنند، همدیگر را در آغوش می‌کشند، و برای لحظه‌ای، امید در هوا موج می‌زند. اما سپس، تیتراژ می‌آید و با حروفی سرد و بی‌رحم اعلام می‌کند: «چند هفته بعد، روستا دوباره سقوط کرد»
 
 «دو هزار متر تا آندریوکا» یکی از سخت‌ترین تجربه‌های سینمایی سال‌های اخیر است – فیلمی که بدون فیلتر، بدون قهرمان‌سازی و بدون شعار، واقعیت جنگ را عریان می‌کند. اما دقیقاً به همین دلیل، ضروری است. هر کسی که جنگ را از دور، با اخبار تیتروار یا پست‌های شبکه‌های اجتماعی نگاه می‌کند، باید این فیلم را ببیند. چرنوف نه تنها یک مستندساز است، بلکه یک شاهد تاریخی که با دوربینش، ما را مجبور می‌کند تا ببینیم، احساس کنیم و فکر کنیم. این فیلم نه تنها یک اثر هنری است، بلکه یک هشدار اخلاقی برای جهان./ منیره رقابی
میلی صفحه خبر موبایل
اشتراک گذاری
برچسب ها
سلام پرواز
سفرمارکت
گزارش خطا
مطالب مرتبط
برچسب منتخب
# جنگ ایران و اسرائیل # آژانس بین المللی انرژی اتمی # نرخ سوم بنزین # قیمت دلار # قیمت سکه # ونزوئلا
نظرسنجی
آیا به عنوان زن حاضرید با مهریه 14 سکه «بله» را بگویید؟
مرجع جواهرات