در مورد روسیه، ترامپ بهشدت از دو دهه سیاست آمریکا (و حتی سند امنیت ملی خودش در ۲۰۱۷) که روسیه را نیرویی فزاینده خصمانه و تهاجمی ــ در جهان و بهویژه در حوزه نفوذ شوروی سابق ــ میدانست، فاصله گرفته است.
به گزارش سرویس بین الملل تابناک، «باربارا لیف» دستیار وزیر خارجه سابق آمریکا در مقالهای در موسسه مطالعات خاورمیانه دانشگاه ملی سنگاپور به بررسی نقش قدرتهای بزرگ در خاورمیانه پرداخته که در ادامه آمده است.
اصطلاح «رقابت قدرتهای بزرگ» که طی دهه گذشته در محافل دانشگاهی و اندیشکدههای ایالات متحده بسیار تکرار شده است، شایسته دقت و حتی تردید بیشتری بهعنوان چارچوبی برای توصیف سیاستگذاری آمریکا در خاورمیانه است.
واشنگتن و پکن در نقشهای جداگانه و خودخواسته عمل کردهاند که به ندرت به رقابت مستقیم و رودررو منجر شده است. از دست رفتن تدریجی و سپس چشمگیر نفوذ روسیه در آنجا و درگیر شدنش در جنگ اوکراین باعث شده است هیچ دولتی در آمریکا از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ کرملین را بیش از یک عامل مزاحم در خاورمیانه تلقی نکند.
با این حال، از آغاز قرن بیستویکم، دولتهای پیاپی آمریکا بهتدریج هم در گفتار و هم در سیاست نسبت به جمهوری خلق چین و روسیه موضع سختتری اتخاذ کردند. خیزش اجتنابناپذیر پکن بهعنوان قدرتی اقتصادی و نظامی در سطحی نزدیک به آمریکا ــ با مجموعه ارزشهایی متفاوت که خواهان بازطراحی نظم بینالمللی بر مبنای آن بود ــ نگرانیهای واشنگتن را تثبیت کرد.
سرکوب فزاینده در روسیه ولادیمیر پوتین در داخل و مداخلات خشونتآمیز در خارج نیز پیوسته برای آمریکا و بهطور فزایندهای برای متحدان ناتو دلیل نگرانی فراهم آورد.
با این حال، «رقابت قدرتهای بزرگ» اصطلاحی بسیار تازه در واژگان رسمی ایالات متحده است که نخستین بار بهعنوان چارچوبی در «راهبرد امنیت ملی» دولت ترامپ در سال ۲۰۱۷ پدیدار شد و ابتدا هم به پکن و هم به مسکو اطلاق گردید.
دولت بایدن به این خطمشی در قبال چین ظرافت بیشتری افزود، اما تهاجم روسیه به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲ سیاستهای آمریکا را به مسیری سوق داد که بیشتر یادآور تلاش دوران جنگ سرد برای مهار و بازداشتن اتحاد جماهیر شوروی در فعالیتهای بیثباتکننده جهانی بود.
در حالیکه دولت دوم ترامپ هنوز «راهبرد امنیت ملی» منتشر نکرده است، نشانههای اولیه حاکی از آن است که قصد دارد چین را بهعنوان یک رقیب راهبردی در نظر گیرد که باید عمدتاً از طریق تعرفههای تنبیهی، جداسازی اقتصادی، بازدارندگی و محدودیتهای شدید بر فناوری آمریکا مهار شود (هرچند گیجکننده است که خود ترامپ همزمان خواستار ایجاد رابطهای بسیار شخصی با همتای مقتدر چینیاش است).
در مورد روسیه، ترامپ بهشدت از دو دهه سیاست آمریکا (و حتی سند امنیت ملی خودش در ۲۰۱۷) که روسیه را نیرویی فزاینده خصمانه و تهاجمی ــ در جهان و بهویژه در حوزه نفوذ شوروی سابق ــ میدانست، فاصله گرفته است.
در حالیکه رفتار بیثباتکننده پوتین تغییر نکرده، ترامپ چرخشی تند از تلاش برای مهار مسکو داشته و ظاهراً مصمم است روسیه را همسطح آمریکا در نظر گیرد، علیرغم کارنامه ویرانگر آن در قرن بیستویکم و افول اعتبارش بهعنوان یک قدرت بزرگ.
از پایان جنگ سرد تاکنون، ایالات متحده خاورمیانه را بهعنوان عرصهای ویژه برای رقابت با هیچ قدرتی ــ نه با جمهوری خلق چین و حتی کمتر با روسیه ــ تلقی نکرده است.
در واقع، واشنگتن و پکن در منطقه در مسیرهای جداگانه عمل کردهاند و هر یک منافع اقتصادی و سایر منافع امنیت ملی خود را در نقشهایی کاملاً متفاوت پی گرفتهاند؛ با تنها موارد معدود و مقطعی از رقابت مستقیم.
در تمام این دوره، آمریکا بار یک نقش خاص را بر دوش کشیده است: موازنهگر خارجی و ضامن امنیت برای منطقهای که به دلیل منابع عظیم انرژی، اهمیتی حیاتی برای اقتصاد جهانی داشته است.
این منطقه پیوسته «فرصتهایی» بیپایان برای ایالات متحده فراهم کرده تا این نقش را ایفا کند ــ از جنگهای داخلی گرفته تا جنگهای بزرگ و کوچک؛ چهار جنگ داخلی و چهار خیزش مردمی که در سال ۲۰۱۱ به تغییر رژیم منجر شد و پس از آن نزاع سیاسی تند در خلیج فارس.
حملات «منطقه خاکستری» ایران به کشتیرانی در خلیج فارس، حمله جسورانه آن به زیرساختهای نفتی عربستان در ۲۰۱۹، و حمایت طولانیمدت از نیروهای نیابتی منطقهای، فضایی از ناامنی فزاینده در میان شرکای عرب آمریکا و اسرائیل ایجاد کرد.
با اعلام صریح این نقش در ژانویه ۱۹۸۰ (دکترین کارتر)، ایالات متحده در برابر تهدیدهای خارجی و منطقهای (اتحاد جماهیر شوروی، عراق، ایران) عمل کرد ــ گاهی در مقام رهبر ائتلافهای موقت و اغلب بهتنهایی.
در مقابل، چین به شکلی عمل کرده که بهروشنی نشان میداد هیچ علاقهای به رقابت یا حتی سهیم شدن در نقش امنیتی آمریکا ندارد. برعکس، پکن از تعهد یکجانبه آمریکا به حفاظت از سه گذرگاه حیاتی خاورمیانه برای تضمین جریان آزاد انرژی و تجارت جهانی سود برده است.
جز در مواردی نادر و صرفاً در حد شعار در زمان بحرانهای منطقهای، پکن تا حد زیادی از عرصه دیپلماتیک نیز فاصله گرفته و حتی از مشارکت در همکاریهای چندجانبه امنیتی (مانند مقابله با دزدی دریایی یا اسکورت کشتیهای تجاری در برابر حوثیها در بابالمندب) پرهیز کرده است.
در عوض، چین تمرکز خود را صرفاً بر دسترسی به منابع انرژی خلیج فارس و سایر نقاط منطقه، اجرای پروژههای زیربنایی سودآور، و ایجاد پیوندهای نفوذ با کشورهای کلیدی عرب و ایران قرار داده است.
همانگونه که دکتر «جاناتان فولتون» اشاره کرده است، همزمان با صعود جهانی چین، تعاملات پکن در منطقه هم عمیقتر و گستردهتر شده است، اما خاورمیانه همچنان میدان اصلی رقابت با واشنگتن نیست.
صحنه رقابت آمریکا و چین ــ هرچند جهانی است ــ بیشتر در سازمان ملل، شرق آسیا یا دریای جنوبی چین بوده است و کمتر در خاورمیانه، با استثناهایی معدود (برای نمونه، تلاش چندین دولت آمریکا برای متوقف کردن گسترش هوآوی در منطقه).
آیا این تخصیص خودخواسته نقشهای متفاوت و ظاهراً غیررقابتی از سوی آمریکا و چین تا آینده دور ادامه خواهد یافت، پرسشی باز است. خاورمیانه از زمان ۷ اکتبر ۲۰۲۳ دگرگون شده است، با تغییرات چشمگیر در توازن قوا میان دو دشمن دیرینه، اسرائیل و ایران.
تقریباً نابودی «محور مقاومت» ایران، تهران را از مجموعهای از ابزارها که طی چهار دهه شکل گرفته بود محروم کرد — ابزارهایی که تهدیدی علیه مجموعهای رو به گسترش از کشورهای عربی همراه با اسرائیل ایجاد میکردند: تغییرات ناگهانی رژیم در لبنان و سوریه که کاملاً به ضرر تهران بود، ضربات نظامی میان ایران و اسرائیل که ایران را از سامانههای دفاع هوایی خالی گذاشت، و یک کارزار ۱۲ روزه بیامان اسرائیل که رهبری نظامی و امنیتی ایران و نیز زیرساختهای برنامههای هستهای و موشکهای بالستیک آن را بهشدت نابود کرد.
این اثرات با حملات آمریکایی تشدید شد که عمدتاً سایتهای کلیدی غنیسازی اورانیوم ایران را از کار انداختند.
جایگاه اسرائیل اکنون بهطور چشمگیری ارتقا یافته، اما حتی کشورهای خلیج فارس نیز این دولت را بهعنوان تهدیدی بالقوه برای برنامههای بلندپروازانه توسعه اقتصادی خود میبینند، خصوصاً در سایهٔ گسترش دایره اقدامات نظامی آن.
یک هژمون دیرپا، ایران، بهشدت تضعیف شده، اما همچنان خطرناک و سرسخت باقی مانده است. با این حال، امور ناتمامی هم در تهران و هم در غزه باقی است: اولی خطر از سرگیری درگیری با اسرائیل را به همراه دارد، و دومی سوخت ناامنی و رادیکالیزاسیون بیپایانی را فراهم میکند که فراتر از جوامع فلسطینی امتداد مییابد.
در همین حال، گروهی از بازیگران غیردولتی — از جمله داعش و حوثیها — در تلاشاند حضور و تأثیر خود را در منطقه و فراتر از آن گسترش دهند.
این پسزمینهای است که از دید دولت ترامپ، اصلاً عرصهای برای رقابت با چین و حتی کمتر با روسیه محسوب نمیشود. بلکه این دولت بهطور تند و معاملهمحور تنها بر چند کشور خاص تمرکز کرده است — عربستان سعودی، امارات متحده عربی و قطر، که واشنگتن در نخستین سفر خارجی ترامپ با آنها قراردادهای عظیم تجاری و سرمایهگذاری منعقد کرد — و اسرائیل، شریکی که رئیسجمهور مشتاق است با پایان دادن به مناقشه غزه، یک پیروزی چشمگیر در سیاست خارجی به دست آورد، گامی که نقطه شروعی برای گسترش عمده «توافقهای ابراهیم» با محوریت عربستان خواهد بود.
ایران بهطور نظری اولویت دیگر به شمار میرود؛ موفقیتی بالقوه در سیاست خارجی اگر دولت بتواند توافق هستهای جدیدی حاصل کند. اما توجه شخص رئیسجمهور به این موضوع دچار نوسان بوده است؛ ترامپ بارها گفته نیازی به توافق رسمی با تهران نمیبیند، پس از آنکه در ماه ژوئن برنامه هستهای ایران «محو» شد.
دو ماه پس از جنگ ۱۲ روزه، پرسش همچنان باز است: آیا دولت به میز مذاکره بازخواهد گشت یا وظیفه مهار باقیمانده برنامههای هستهای و موشکی ایران را بیپایان به اسرائیل واگذار خواهد کرد؟
بهطور کلیتر، دولت مصمم به واگذاری مسائل امنیتی منطقهای ــ از جمله مقابله با حوثیها یا تثبیت سوریهای که بهتازگی از رژیم اسد رها شده است ــ به شرکای منطقهای یا حتی به هیچکس است.
برای نمونه، دولت بهطور نظاممند حضور کوچک، اما حیاتی نیروهای آمریکا در شمالشرقی سوریه را برچید، حضوری که طی یک دهه گذشته برای حفظ فشار مداوم بر داعش حیاتی بود. ترامپ با بازگشت به قدرت، بار دیگر به بیزاری پیشین خود از مداخله نظامی آمریکا در منطقه بازگشت و بهشدت منطق تعهد امنیتی نامحدود واشنگتن به خاورمیانه را که بسیاری در منطقه به آن عادت کرده بودند، زیر سؤال برد.
امروز، خودِ اهمیت آن تعهد تاریخی امنیتی آمریکا به منطقه در واشنگتن زیر سؤال رفته است (موضوعی که مدتهاست موجب نگرانی شرکای خلیج فارس شده بود، هرچند استقرار و مداخلات نظامی آمریکا در منطقه تداوم داشته است).
در واقع، روحیه انزواگرایانه در سراسر دولت آشکار است و در دفتر بیضی بهطور قوی، اما ناپایدار ریشه دارد. ترامپ مایل بوده است ارتش آمریکا را در عملیاتهای کوتاهمدت وارد کند ــ مانند تکرار کارزار دولت بایدن علیه حوثیها و استفاده نمایشی از مهمات نفوذگر عظیم برای نخستین بار در از کار انداختن دو سایت کلیدی هستهای ایران.
اما او هر بار به همان سرعت عملیاتها را پایان داده است تا مبادا دولتش گرفتار همان نوع درگیری نظامی چند دههای در منطقه به نظر برسد که خودش همواره آن را به تمسخر گرفته است.
از سوی دیگر، انباشت چشمگیر منافع اقتصادی چین در منطقه از زمان روی کار آمدن شی جینپینگ در سال ۲۰۱۲ و تمرکز دوباره او بر خاورمیانه، پرسش مهمی را درباره رویکرد آینده پکن مطرح میکند: آیا چین میتواند یا خواهد توانست عمدتاً به نقشی اقتصادی بسنده کند؟
جهش مصرف انرژی چین طی دو دهه گذشته، تشنگی عظیمی برای سوختهای فسیلی خاورمیانه ایجاد کرده است که ممکن است در آینده نزدیک متوقف شود، اما اتکای پکن به منطقه — و آسیب پذیری آن — برای چند سال دیگر ادامه خواهد داشت، چرا که حدود ۴۰ درصد واردات انرژی چین از این منطقه تأمین میشود.
این وابستگی انرژی در پنج «مشارکت جامع راهبردی» (CSP) که پکن با عربستان، امارات، ایران، عراق و الجزایر برقرار کرده است آشکار است؛ اما همینطور در روابط اقتصادی گستردهتری که حضور و سرمایهگذاری شرکتهای دولتی چین را به منطقه سوق دادهاند.
پیشروی مستمر «ابتکار کمربند و جاده» در سراسر خاورمیانه بهطور منطقی این انتظار را ایجاد میکند که پکن سرانجام ناگزیر خواهد شد نقش و حضوری امنیتی برای حفاظت از منافع خود تعریف کند.
با این حال، تجربههای اخیر نشان میدهند چین تنها در معنای محدود و خودمحور عمل خواهد کرد — معاملههایی برای حفاظت از سرمایهگذاریهای خود (مانند توافق با حوثیها برای جلوگیری از حمله به کشتیهای چینی در دریای سرخ) و پرهیز از درگیر شدن در مسائل سیاسی ـ امنیتی، حتی در جایی که ظاهراً از اهرم فشار بسیار نامتقارن در برابر یکی از بازیگران بیثباتکننده منطقه، یعنی ایران، برخوردار است؛ کشوری که اقداماتش مستقیماً دیگر دولتهای دارای «مشارکت جامع راهبردی» با پکن را تهدید میکند.
به نظر میرسد دولت ترامپ آماده است هر دو گزاره را بهطور جدی به محک بگذارد و خلأ امنیتی اجتنابناپذیر باشد. آمریکایی که بهطور کامل از نقش قاطع نظامی ـ و دیپلماتیک ـ در منطقه کنار بکشد، برای نخستین بار در هشت دهه هیچ موازنهگر/ضامن خارجی باقی نخواهد گذاشت.
چین تمایلی ندارد، روسیه توانایی ندارد، و اتحادیه اروپا نیز در سایه اهمیت جنگ اوکراین برای امنیت قاره، انگیزهای برای ایفای این نقش ندارد. در نتیجه، تنها اسرائیل بهعنوان قدرت بیرقیب نظامی منطقه باقی میماند، اما کشوری که به دلیل جنگ غزه بهطور فزایندهای منزوی شده و حتی از سوی کشورهای خلیج فارس بهعنوان عامل بیثباتی منطقهای نگریسته میشود.
منطقه در اواخر سال ۲۰۲۵ ناپایداری تازهای پس از ۷ اکتبر یافته است، و برای ملتهای خاورمیانه به یک اندازه فرصت و خطر به همراه دارد. این وضعیت برای آمریکا و اروپا نیز صدق میکند که از سال ۲۰۰۱ به اینسو عادت کردهاند منطقه را عمدتاً از دریچه تهدیدهایش ببینند: تروریسم، موجهای پناهجویی، بیثباتی انرژی.
با این حال، خاورمیانه دو سال پس از آغاز جنگ غزه بیش از هر زمان دیگری نیازمند یک قدرت بزرگ است که بتواند بهطور عمیق در دیپلماسی منطقهای درگیر شود، گهگاه از قدرت نظامی خود هم بهعنوان بازدارنده و هم بهعنوان راهحل استفاده کند، و مهمتر از همه، سازماندهنده و رهبر کارزارهای چندجانبه ـ چه نظامی و چه دیپلماتیک ـ باشد.
تنها ایالات متحده در هشت دهه پس از جنگ جهانی دوم نشان داده است که اراده و توانایی ایفای این نقش را دارد. هیچ دولت عربی در حال حاضر قادر به انجام این کار بهتنهایی نیست: تشکیل یک ائتلاف عربی منطقهای برای پاسخگویی گامبهگام به نیازهای تثبیت لبنان و سوریه تازه آزادشده، و در نهایت غزه، پاسخ منطقی به نظر میرسد.
اما رقابتهای رهبری درونمنطقهای، تمرکز کشورها بر نیازهای توسعه داخلی خود، و اولویت ندادن به چنین وظایف پیچیده و بلندمدتی، شانس موفقیت این ابتکار چندجانبه را بهشدت کاهش میدهد.
معضل روشن است — در غیاب تلاشهای جمعی منطقهای یا مشارکت یک قدرت بزرگ، خاورمیانه خطر از دست دادن پنجرهٔ طلایی برای دستیابی به ثبات گسترده و پایدار را دارد. «اول آمریکا» اگر مستلزم کاهش منافع آمریکا در منطقه به صرفاً انعقاد قراردادهای تجاری بدون درگیری جدی امنیتی و دیپلماتیک باشد، ممکن است درس ناخوشایندی به بار آورد.
آغاز جنگ ۱۲ روزه، یک پایان شوکهکننده برای خلیج فارس بود در حالی که تنها یک ماه قبل، ترامپ با موفقیت از ریاض، دوحه و ابوظبی بازدید کرده بود. اقتصادهایی که در میانهٔ جهشی ناشی از ثروت انرژی برای تنوعبخشی — از طریق گردشگری، تجارت، حمل و نقل و مرز جدید هوش مصنوعی — قرار دارند، نیازمند ثبات و امنیت هستند. چشمانداز درگیری بیپایان میان اسرائیل و ایران بهتنهایی — بدون تأثیر بازدارنده واشنگتن یا پکن — آیندهای هراسانگیز ترسیم میکند.
نگرانکنندهتر اینکه، اگر شرایط — احتمالاً بحران بزرگی — موجب بازنگری در واشنگتن شود، دولت ترامپ از نظر سازماندهی و نیروهای انسانی برای اجرای سیاستهای مؤثر ضعیف است؛ چرا که بهطور چشمگیری اندازه نهادهای کلیدی اطلاعاتی را کاهش داده و نقش غیرسیاسی آنها را در معرض خطر قرار داده، در حالی که کارکنان، بودجه و تخصص وزارت امور خارجه نیز به شدت کاهش یافته است. این موضوع نه تنها باید برای شرکای منطقهای اروپایی و آمریکایی زنگ هشدار باشد، بلکه احتمالاً برای پکن نیز نگرانکننده است.
تابناک را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید