
یکی از ویژگیهای رویکرد ترامپ، برونسپاری راهبردی ابتکارهای منطقهای آمریکا به گروهی منتخب از دولتهای خاورمیانهای است که بهطور کلی همسو با واشنگتن هستند.
به گزارش سرویس بین الملل تابناک، بنیاد بینالمللی ویوکاناندا در مقالهای به بررسی سیاست خاورمیانه ار دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا پرداخته که در ادامه میآید.
لازم به ذکر است انتشار مقالات خارجی به معنای تایید محتوای آن از سوی تابناک نیست.
خاورمیانه از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون یکی از مهمترین مناطق برای ایالات متحده باقی مانده است. در زمانی که خاورمیانه با آشوب و بیثباتی دستوپنجه نرم میکند، سیاست و رویکرد آمریکا در منطقه اهمیت بیشتری مییابد.
برخلاف انتظار برخی تحلیلگران درباره خروج آمریکا، سیاست واشنگتن تحت دولت ترامپ بر «مشارکت فعال» استوار است. خاورمیانه امروز شاهد حضور یک قدرت بزرگ یگانه، یعنی ایالات متحده است؛ قدرتی که نفوذ دیپلماتیک، سیاسی و بازدارندگی آن در سراسر منطقه جریان دارد و سایر قدرتهای بزرگ مانند روسیه و چین را تحتالشعاع قرار میدهد.
با سقوط نظام اسد در سوریه، نفوذ روسیه در منطقه به پایینترین حد خود رسیده است. بهطور مشابه، نفوذ چین عمدتاً به ملاحظات تجاری و امنیت انرژی محدود میشود. ایالات متحده تحت رهبری ترامپ تمایل تازهای برای شکلدهی قاطعانه به پیامدهای سیاسی و ژئوپلیتیکی منطقه از خود نشان داده است. آمریکا خود را تنها قدرت خارجی قادر به تحمیل ترجیحاتش و میانجیگری در منازعات خاورمیانه میبیند.
بازآرایی خاورمیانه تحت رهبری آمریکا
افزایش سطح مداخله واشنگتن در قالب یک چارچوب راهبردی گسترده مطرح میشود که رئیسجمهور آن را با عنوان «برقراری صلح در خاورمیانه» بیان میکند. این عبارت اغلب بهعنوان کنایهای برای بازسازی و بازآرایی همپیمانیهای منطقهای و دینامیکهای درگیری تلقی میشود.
مهم است توجه کنیم که این چشمانداز بهمعنای تلاش برای حلوفصل کامل منازعات ریشهدار و پیچیده منطقه نیست؛ بسیاری از این منازعات با شکافهای قومی و فرقهای درهمتنیدهاند. بلکه منظور رویکردی بر پایه «کاهش تنشِ تحمیلی» است.
آمریکا در این رویکرد نقش اجراکننده را دارد و بازیگران منطقهای را وادار میکند که خصومتها را متوقف کرده و تحت چارچوبی تعریفشده از سوی آمریکا وارد گفتوگو یا مذاکره شوند.
ایالات متحده طی سالها قدرت عظیمی اندوخته است؛ از برتری نظامی گرفته تا ابزارهای اقتصادیِ بازدارنده، نفوذ دیپلماتیک و ارتباطات عمیق با نخبگان منطقه.
این امر به آمریکا اهرمهای بیسابقهای برای واداشتن کشورها به همراهی یا تحمیل هزینه در صورت نادیدهگرفتن خواستههایش میدهد. بنابراین، آمریکا از سلطه ساختاری بر اکثریت کشورهای منطقه برخوردار است.
ترامپ نیز تمایل خود را برای استفاده از این اهرمها جهت وادار کردن کشورها به پذیرش مواضع آمریکا نشان داده است. از دید قدرتهای مهم منطقه، سبک رهبری ترامپ هم فرصت و هم ریسک به همراه دارد.
از آنجا که ترامپ بخشی از دستگاه سنتی سیاست خارجی آمریکا تلقی نمیشود، کشورها گاه محاسبه میکنند که متقاعد کردن مستقیم او ممکن است امتیازها یا نتایجی مطلوب به همراه داشته باشد که از مسیرهای بوروکراتیک معمول بهدست نمیآید.
مرکزیت آمریکا در همه عرصههای اصلی منازعه
گسترهٔ دخالت آمریکا بهروشنی در تمام نقاط حساس منطقه قابل مشاهده است. از ایفای نقش فعال در منازعه اسرائیل و حماس گرفته تا آغاز تلاشهای تثبیت سیاسی در لبنان، از ادغام سوریه در چارچوب نفوذ آمریکا تا مانورهای دیپلماتیک فشرده با ترکیه، ایالات متحده همچنان بازیگر کلیدیای است که قادر به برگزاری مذاکرات، ایجاد چارچوبهای آتشبس یا استفاده از نهادهای بینالمللی مانند شورای امنیت سازمان ملل است.
ایالات متحده قطعنامه ۲۸۰۳ شورای امنیت را مطرح کرد که نیروی بینالمللی تثبیت (ISF) را با قرار دادن آن ذیل سازوکارهای سازمان ملل مشروعیت بخشید.
این قطعنامه که تنها با دو رأی ممتنع ــ روسیه و چین ــ تصویب شد، نهتنها قدرت دستورکارسازی آمریکا را نشان میدهد، بلکه توانایی آن را برای پیشبرد چنین اقداماتی بدون مخالفت آشکار سایر قدرتها نشان میدهد؛ قدرتهایی که برای حفظ کانالهای مذاکره خود با آمریکا از رویارویی مستقیم پرهیز میکنند.
بنابراین، سیاست خاورمیانهای دولت ترامپ نه نشانه عقبنشینی، بلکه بیانگر تعمیق دوبارهٔ حضور آمریکا در منطقه است. این امر زمانی برجستهتر میشود که قدرتهای بزرگ دیگر یا محدود شدهاند یا تمایلی به ایجاد سازوکارهای متقابل ندارند.
سلسلهمراتب شریکان منطقهای و واگذاری راهبردی
یکی از ویژگیهای رویکرد ترامپ، برونسپاری راهبردی ابتکارهای منطقهای آمریکا به گروهی منتخب از دولتهای خاورمیانهای است که بهطور کلی همسو با واشنگتن هستند.
با کنار گذاشتن ایران بهعنوان تنها کشوری که از تعامل معنادار محروم است، واشنگتن به طور فزایندهای بر یک «لایه دوم» از بازیگران منطقهای تکیه میکند که شامل (رژیم) اسرائیل، ترکیه، عربستان سعودی، قطر و مصر است. با وجود اختلافات میان آنها، این کشورها برای عملیسازی عناصر سیاست منطقهای آمریکا حیاتیاند.
برای نمونه، قطر در فشار بر حماس جهت پذیرش طرح آتشبس نقش مهمی داشت؛ بههمین ترتیب، عربستان و ترکیه برای سیاست آمریکا در قبال سوریه ضروریاند.
این کشورها در اجرای مدیریت منازعه، بازآرایی ژئوپلیتیکی و تحمیل کاهش تنش با ایالات متحده همکاری میکنند.
در برابر این همکاری، آنها منافع سیاسی و راهبردی ملموسی دریافت میکنند. نقش تقویتشده ترکیه در روند نزدیکسازی سوریه به آمریکا و مشارکت آن در میانجیگری میان ارمنستان و آذربایجان ــ که به امضای توافقی در کاخ سفید انجامید ــ نشان میدهد که همسویی با آمریکا چگونه میتواند به افزایش نفوذ منطقهای منجر شود.
درباره دولتهای خلیج فارس نیز وضعیت مشابهی وجود دارد؛ این کشورها برای جلوگیری از گسترش جنگ اسرائیل و حماس به یک درگیری منطقهای، برای آمریکا حیاتی بودهاند. بدون حمایت این کشورها، ایالات متحده قادر به دستیابی به یک آتشبس قابل دوام نبود.
در هستهٔ راهبرد خاورمیانهای ترامپ، پیامی روشن و کاملاً عملمحور قرار دارد: «آنگونه که ما میخواهیم عمل کنید، درگیری را متوقف کنید و با راهبرد ما همکاری کنید، وگرنه با پیامدهایی شدید و غیرقابلتحمل روبهرو خواهید شد.»
این رویکرد، هرچند سرشار از لفاظی است، اما صرفاً جنبهٔ بیانی ندارد. پشتوانهٔ آن واقعیتی است مبنی بر اینکه هیچ کشوری در منطقه در شرایط کنونی تمایلی به تحریک رویارویی با دولتی در آمریکا ندارد که از موقعیت توانایی قاطع و تصمیمگیری غیرقابلپیشبینی عمل میکند.
این وضعیت دینامیکی پارادوکسیکال ایجاد میکند: حتی کشورهایی که نسبت به رویکرد آمریکا در خاورمیانه بدگمانی دارند، عملاً تبعیت میکنند یا کنار میکشند؛ نه از سر همسویی ایدئولوژیک، بلکه به این دلیل که هزینهٔ سرپیچی آشکار بیشتر از منافع آن است.
غیرقابلپیشبینی بودن شخص ترامپ این محاسبه را تشدید میکند، زیرا مرزهای احتمالیِ تشدید تنش نسبت به دولتهای متعارفتر آمریکا مبهمتر دیده میشود.
بنابراین، خطوط کلی سیاست خاورمیانهای ترامپ حاکی از ظهور نظمی آمریکامحور از «منازعات مدیریتشده» است؛ نظمی که در آن دولت ترامپ نه به دنبال صلحی پایدار است و نه دگرگونی ساختاری منطقه، بلکه بهدنبال ایجاد چارچوبی کنترلشده است که در آن بیثباتی قابل تنظیم و بازتنظیم در خدمت اولویتهای اقتصادی و راهبردی آمریکا باشد. این نظم از طریق موارد زیر حفظ میشود:
-انحصار آمریکا بهعنوان تنها قدرت بزرگ فرامنطقهای دارای نفوذ
-واگذاری بازآرایی راهبردی به قدرتهای همپیمان، که همزمان به افزایش نفوذ خود آنها نیز کمک میکند
-مذاکرهٔ اجباری مبتنی بر ابزارهای فشردهٔ نظامی و مالی، برای فشار بر متحدان و طرفهای خصمانه
-سبک رهبری شخصی و غیرقابلپیشبینی ترامپ که هم موجب بیثباتی و هم ایجاد انگیزه میان بازیگران منطقهای میشود.
ازاینرو، راهبرد آمریکا در خاورمیانه بر حداکثرسازی منافع اقتصادی و راهبردی خود، از طریق دیپلماسی اجباری و واگذاری اهداف به دولتهای همپیمان متمرکز است؛ راهبردی که هدفش مدیریت دینامیکهای منازعه است، نه حلوفصل آنها.