آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویششوان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانشهر که از یار تحمل نکند یار مگویشوان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانشبه جفایی و قفایی نرود عاشق صادقمژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانشگفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیمباز می‌بینم و دریا نه پدید است کرانشعهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیردبوستانیست که هرگز نزند باد خزانش