اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من، وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛ هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو، چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من. خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماهرخی اگر نشستی خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی چو هستی خوش باش برخیز و مخور غم جهان گذران بنشین و دمی به شادمانی گذران در طبع جهان اگر وفایی بودی نوبت بتو خود نیامدی از دگرانهر روز برآنم که کنم شب توبه وز جام پیاپی لبالب توبه و اکنون که شکفت برگ گل برگم نیست در موسم گل ز توبه یارب توبه