در آشفتگیهای پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷، جمهوری اسلامی نوپا بر لبه پرتگاه توطئههای دشمنان و هرجومرجهای داخلی قرار گرفته بود. مشکلات اقتصادی تحمیلی، بحران گروگانگیری سفارت آمریکا که نماد مقاومت ملت در برابر استکبار بود، و تنشهای جناحی پنهان، تهدید به فروپاشی نظم الهی و انقلابی میکردند.
در قلب این طوفان عظیم، دو مرد ایستاده بودند که دو جریان درون انقلاب را تجسم میبخشیدند: ابوالحسن بنیصدر، رئیسجمهور وقت، اقتصاددانی تحصیلکرده در سوربن با گرایشهای لیبرال-ناسیونالیست، و شهید محمدعلی رجایی، معلم مکتبی، سرسخت و شاگرد برجسته روحانیت و پیرو خط امام خمینی (ره).
رقابت آنها، که از اختلافات سیاستی به مبارزههای آشکار قدرت تبدیل شد، شکاف ایدئولوژیک عمیق بین جناحهای لیبرال و اسلامگرای انقلاب را آشکار کرد.
انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ یکپارچه و متحد تحت رهبری امام خمینی (ره) بود، اما چادری وسیع از مخالفان رژیم پهلوی را با هم متحد کرد: چپهای سکولار، ناسیونالیستهای الهامگرفته از انقلاب مشروطه ۱۲۸۵، فمینیستهایی که در روز جهانی زن (۸ مارس ۱۹۷۹) علیه حجاب تظاهرات میکردند، و اسلامگرایانی مکتبی و پیرو ولایت فقیه که پشت سر امام خمینی (ره) جمع شده بودند.
بنیصدر، که از همراهان امام خمینی در نوفل لوشاتو بود، نماینده جریان اسلامگرای مدرنیست بود—ترکیبی از آرمانهای اسلامی با آرزوهای دموکراتیک و عملگرایی اقتصادی. ، او در دیماه ۱۳۵۸ با ۷۸.۹ درصد آرا انتخاب شد.
شهید محمدعلی رجایی، متولد ۱۳۱۲ در خانوادهای فروتن و فقیر قزوینی، تجسم هسته مردمی و انقلابی انقلاب بود. او که پیشتر دستفروش خیابانی و معلمی بود که چندین بار در دوران رژیم طاغوت دستگیر شده، ابتدا به جنبش آزادی ایران پیوست و سپس با حزب جمهوری اسلامی که توسط روحانیونی مانند شهید دکتر محمد بهشتی تأسیس شده بود، پیوست.
جهانبینی شهید رجایی، «مکتبیبودن» (پاکی ایدئولوژیک) را بر تخصص ترجیح میداد و از اسلامی کردن سریع جامعه دفاع میکرد، برنامه هایی از قبیل پاکسازی برنامههای درسی «غیراسلامی»، و تعطیلی دانشگاهها که به کانون نیروهای مخالف انقلاب تبدیل شده بود.
شهید رجایی او یک بار در سال ۱۳۵۹ در سازمان ملل، پای زخمیشده از شکنجهاش را به طور دراماتیک نمایش داد و بازجویان ساواک رژیم پهلوی را مقصر دانست—نمادی زنده از شور انقلابیاش.
خطوط گسل ایدئولوژیک بودند: بنیصدر تخصص را بر همه چیز ترجیح میداد و حزب جمهوری را تهدیدی برای جمهوریخواهی میدید. شهید رجایی و متحدانش، لیبرالهایی مانند بنیصدر را به عنوان منافقان «غربزده» (غربزدگی) میدیدند که جوهر اسلامی انقلاب را رقیق میکنند.
امام خمینی (ره) ابتدا در این منازعه سیاسی، موضع گیری صریحی نکردند گاهبهگاه میانجیگری میکرد، اما در نهایت علیه بنی صدر و به نفع حزب جمهوری موضع گیری علنی کردند، نیویورک تایمز در سال ۱۳۶۰ گزارش داد این امر پاکسازی "میانهروها " را تسریع کرد.
نبرد برای نخستوزیری: بنبست نهماهه
تحلیف بنیصدر در ۱۵ بهمن ۱۳۵۸ در بیمارستانی در تهران، جایی که امام خمینی (ره) در آن بستری بود انجام شد،، ریاست جمهوری بنی صدر در حالی که امام بیمار بود و حتی گمان می رفت چند ماهی بیشتر زنده نمانند، نقطه اوج امیدهای لیبرال ها بود. اما خلأ نخستوزیری—که با استعفای مهدی بازرگان در میان بحران گروگانگیری ایجاد شده بود—به اولین عرصه درگیری تبدیل شد.
بر اساس قانون اساسی، رئیسجمهور نخستوزیر را نامزد میکرد، اما مجلس شورای اسلامی، که پس از انتخابات اردیبهشت ۱۳۵۹ تحت سلطه وفاداران به حزب جمهوری بود، باید به نخست وزیر پیشنهادی رای می داد.
بنیصدر سه نامزد پیشنهاد کرد: مصطفی میرسلیم (تکنوکراتی که ترجیح میداد)، جلالالدین فارسی، و حسن غفوریفرد—همه همسو با دیدگاه او برای کابینهای مختلط. مجلس آنها را به طور کامل رد کرد و بر یک چهره خالص از حزب جمهوری اصرار ورزید.، این بنبست نه ماه طول کشید، از آبان ۱۳۵۸ تا مرداد ۱۳۵۹، و حکومت را در میان فروپاشی اقتصادی و درگیریهای مرزی با بعثیهای عراق فلج کرد.
امام خمینی (ره) در تیرماه ۱۳۵۹ مداخله کرد و بر مصالحه اصرار ورزید. کمیته میانجیگری—شامل روحانیونی مانند آیتالله محمد یزدی و متحد بنیصدر، حسن جلالی؛ ۱۴ نامزد را بررسی کرد و سه نفر را کوتاهفهرست کرد: شهید رجایی در میان آنها. بنیصدر، که نابودی را پیشبینی میکرد، به طور خصوصی گفت که دولت رجایی در دو ماه سقوط میکند.
با این حال، تحت فشار امام خمینی (ره) و روبهرو با فشار پارلمانی حزب جمهوری اسلامی، او شهید رجایی را در ۲۱ مرداد ۱۳۵۹ نامزد کرد. مجلس در ۲۹ مرداد با ۱۵۳ رأی موافق، ۲۴ مخالف، و ۱۹ ممتنع او را تأیید کرد—پیروزی باریکی که قدرت حزب جمهوری را در مجلس نشان می داد، رئیس مجلس آن سالها، اکبر هاشمی رفسنجانی، عضو ارشد حزب جمهوری اسلامی بود.
انتصاب شهید رجایی ، پایان درگیری ها نبود، در مصاحبه رادیویی، بنیصدر هشدار داد: «اگر دولتی تشکیل دهند که از روز اول درگیری بین مجلس و رئیسجمهور ایجاد کند، جمهوری ممکن است فرو بریزد.» نیویورک تایمز تنش را اینگونه توصیف کرد: بنیصدر شهید رجایی را «نامناسب» میدید، یک شخصیت ایدئولوژیک سفتوسخت که برای رهبری جنگی ناکارآمد است.
جنگ کابینه: خلوص ایدئولوژیک در برابر تخصص عملگرایانه
شهید رجایی وقت را تلف نکرد و برای انتخاب کابینه به سراغ حزب جمهوری رفت؛ .رجایی عملا با نادیده گرفتن بنیصدر به سراغ نهادهای انقلابی رفت: او با نهادهای انقلابی—سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (اسپاه)، کمیتههای انقلاب اسلامی، و جامعه روحانیت مبارز—مشورت کرد و کابینهای «یکدست» از اسلامگرایان پیرو خط ولایت فقیه تشکیل داد. همانطور که کانتری استادیز گزارش میدهد، این امر کارشناسان مورد علاقه بنیصدر را حذف کرد و «تعهد» را بر "تخصص" اولویت داد.
درگیری بر سر پستهای کلیدی به اوج رسید. بنیصدر نامزدهای شهید رجایی برای امور خارجه (کریم خدادپنده)، کشور (آیتالله محمدرضا مهدوی کنی)، و دفاع (جواد فکوری) را رد کرد و بر تکنوکراتها اصرار ورزید.
تنها ۱۴ وزیر از ۲۱ وزیر مشخص شده بودند، تا شهریور ۱۳۵۹ و وزارتخانههای حیاتی خالی ماندند—امور خارجه تا اسفند ۱۳۵۹، زمانی که خود شهید رجایی موقتاً آن را بر عهده گرفت. حکم انتصاب بنیصدر برای شهید رجایی از تمسخر میچکید: «با توجه به فرآیند انتخاب... منصوب میشوید»، عبارتی که مخالفان حزب جمهوری آن را به عنوان اثبات «رهبری تحمیلی» سلاح کردند.
در خرداد ۱۳۶۰، شهید رجایی میرحسین موسوی را برای وزارت خارجه در میان تشدید جنگ تحمیلی ایران-عراق نامزد کرد. بنیصدر نامه را نادیده گرفت ، اما موسوی در تیرماه ۱۳۶۰ بعد از عزل بنی صدر و در دوره ریاستجمهوری شهید رجایی رای اعتماد گرفت و وزیر خارجه شد.
بنیصدر جلسات کابینه را کاملاً نادیده گرفت و ماهها در هیچکدام شرکت نکرد، . شهید رجایی در نامهای به بنیصدر تأسف خورد: «من به دنبال وحدت هستم...، اما ۲۰ سال زندگی ما در جهان بینی های متفاوت، هماهنگی را غیرممکن میکند.»
خرابکاری و سایهها: جنگ، گروگانها، و کینه شخصی
تهاجم رژیم بعثی صدام در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹—فقط چند هفته پس از شروع دوره شهید رجایی—درگیری را تشدید کرد. بنیصدر، به عنوان فرمانده کل قوا، ارتش حرفهای را اولویت داد؛ شهید رجایی از به سپاه امید داشت و پرشور ایدئولوژیک ، این دوگانه سپاه و ارتش خیلی زود بر همه جنگ مستولی شد و شکافهای نظامی را عمیقتر کرد.
حملههای عمومی بنیصدر اقتدار شهید رجایی را هدف گرفته بود، بنی صدر در سخنرانی اردیبهشت ۱۳۶۰ در مشهد، قسم خورد در برابر «کسانی که قدرت را به نام اسلام انحصار میکنند» بایستد. او متحدان شهید رجایی را متهم به مسدود کردن کمکهای جنگی کرد، همانند فاجعه «حساب ۸۸۸» در مهر ۱۳۵۹: بنیصدر صندوق عمومی برای پناهندگان جنگی راهاندازی کرد؛ وقتی شهید رجایی «حساب ۲۲۲» را پیشنهاد داد، بنیصدر دسترسی بانکی را مسدود کرد، صندوق موازی را مجبور کرد و جنگ رسانهای را در روزنامه *انقلاب اسلامی* برانگیخت.
جنگ لفظی رئیس جمهور و نخست وزیر به اوج رسیده بود، بنیصدر شهید رجایی را در سخنرانی تجمع زنان « خشک سر » (ایدئولوژیک لجوج) خواند؛ شهید رجایی، در دفاع مجلس، به «دیدگاههای غیرقابل آشتی» اشاره کرد. امام خمینی (ره)، در فتوای خرداد ۱۳۶۰، فرماندهی بنیصدر را سلب کرد و آن را به خود داد—زنگ مرگ بنی صدر به صدا در آمد!
تا بهار ۱۳۶۰، انزوای بنیصدر کامل بود. او رفراندومی برای شکست «بنبست» پیشنهاد کرد، اما امام خمینی (ره) آن را رد کرد: «دولت اسلامی به بنبست نمیرسد.» در ۲۰ خرداد، امام او را به عنوان فرمانده کل قوا اخراج کرد؛ روزنامهاش *انقلاب اسلامی* تعطیل شد. مجلس در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ او را استیضاح کرد
بنیصدر با مجاهدین خلق(منافقین) متحد شد و میان آنها پنهان شد و در ۸ مرداد ۱۳۶۰ با بوئینگ ۷۰۷ ربودهشده به پاریس فرار کرد همراه با مسعود رجوی، آنها شورای ملی مقاومت را تشکیل دادند، اما بنیصدر در ۱۳۶۳ به دلیل روابط رجوی با رژیم بعثی عراق از آنها جدا شد.
شهید رجایی انتخابات ۳ مرداد ۱۳۶۰ را با ۹۱ درصد برد، در ۱۱ مرداد رئیسجمهور شد و شهید محمدجواد باهنر را نخستوزیر منصوب کرد. پیروزیشان پیروزی فیری بود: در هشتم شهریور، بمب جاسازی شده توسط مسعود کشمیری—هر دوی آنها را در دفتر نخستوزیری به همراه شش نفر دیگر به شهادت رساند. نیویورک تایمز ، در این روزها، از بنیصدر که در تبعید به سرمی برد، نقل قول کرد که: «اگر پنج مرد بمیرند، رژیم سقوط میکند» شهید رجایی و شهید باهنر در صدر لیستش بودند. اما پیش بینی بنی صدر هیچ گاه به واقعیت نپیوست!
درگیری بنیصدر-شهید رجایی، اثرات عمیقی بر فرهنگ سیاسی انقلاب گذاشت، به خصوص با شهادت رجایی و باهنر، تاثیرات عاطفی نیز بدان افزوده شد و مجموعا باعث شد خط "تعهد" بر "تخصص" پیروز شود، تا ۱۳۶۱، همانطور که ژیل کپل در مقاله پیامدهای انقلاب ایران اشاره میکند، لیبرالها و چپها از گردونه خارج شدند و تنها «روشنفکران اسلامگرا، فقرای شهری، و بورژوازی متدین» باقی ماندند. جنگ تحمیلی ایران-عراق ۱۳۵۹-۱۳۶۷ هم این وضعیت را تثبیت کرد.
تابناک را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید