داستان الکس دیلارج، جوانی سرکش و خشن که تحت یک درمان اجباری برای مهار رفتارهایش قرار میگیرد، نهتنها یک روایت سینمایی است، بلکه آینهای است که جامعه را وادار میکند به بازتاب اعمال و ارزشهای خود بنگرد.
خلاصه داستان: سفری از خشونت به تباهی
الکس دیلارج (با بازی درخشانمالکوم مکداول)، رهبر یک گروه تبهکار جوان، در جهانی آیندهنگرانه و دیستوپیایی زندگی میکند که در آن خشونت، تجاوز، و تخریب برای او و همدستانش نوعی تفریح و ابراز وجود است.
او در حالی که به موسیقی بتهوون عشق میورزد، با لذت به اعمال وحشیانهای مانند ضربوشتم یک بیخانمان یا تهاجم به خانهی یک نویسنده دست میزند. پس از دستگیری، الکس بهعنوان داوطلب در برنامهی آزمایشی دولتی به نام درمان لودویکو شرکت میکند. این روش با استفاده از شرطیسازی روانشناختی، او را از ارتکاب اعمال خشن بازمیدارد، اما به قیمت سلب ارادهی آزادش. نتیجه، فردی است که از بیرون اصلاحشده به نظر میرسد، اما از درون به یک ماشین بیروح تبدیل شده است.
الکس بهعنوان داوطلب در برنامهی آزمایشی دولتی به نام درمان لودویکو شرکت میکند. این روش با استفاده از شرطیسازی روانشناختی، او را از ارتکاب اعمال خشن بازمیدارد، اما به قیمت سلب ارادهی آزادش. نتیجه، فردی است که از بیرون اصلاحشده به نظر میرسد، اما از درون به یک ماشین بیروح تبدیل شده است
فیلم در ادامه با نمایش پیامدهای این درمان – از جمله آسیبپذیری الکس در برابر انتقام قربانیان سابقش – و بازگشت احتمالی او به طبیعت خشن خود، پرسشهایی عمیق دربارهی ماهیت خیر و شر، و نقش جامعه در اصلاح افراد مطرح میکند. پایانبندی مبهم فیلم، که در آن الکس با لبخندی شیطانی میگوید «من درمان شدم»، مخاطب را در برزخی اخلاقی رها میکند.
خشونت در برابر خشونت: یک پارادوکس اخلاقی
یکی از پرسشهای محوری فیلم این است: آیا استفاده از خشونت برای مهار خشونت از نظر اخلاقی قابل دفاع است؟ **درمان لودویکو**، که الکس را مجبور به تماشای تصاویر خشن در حالی که دارویی تهوعآور به او تزریق میشود، خود نوعی خشونت روانی و جسمی است. این روش، با ایجاد تهوع و درد در برابر هر فکر یا عمل خشونتآمیز، الکس را از انتخاب آزادانه بازمیدارد. صحنهی معروف درمان، که در آن چشمان الکس با ابزارهای فلزی بهزور باز نگه داشته میشود، نهتنها تصویری تکاندهنده از نقض کرامت انسانی است، بلکه نمادی از سلطهی جامعه بر فردیت اوست.
از منظر فلسفهی اخلاق، این موضوع دیدگاههای متفاوتی را به چالش میکشد. در چارچوب فایدهگرایی، که نتیجهی نهایی را معیار قضاوت قرار میدهد، ممکن است این درمان به دلیل کاهش جرم و افزایش امنیت جامعه توجیه شود. اما از دیدگاه اخلاق وظیفهگرای کانت، که انسان را هدفی در خود و نه وسیلهای برای اهداف دیگران میبیند، این روش عمیقاً غیراخلاقی است، زیرا خودمختاری و کرامت الکس را پایمال میکند. کوبریک با نمایش رنج الکس – مانند صحنهای که او پس از درمان، ناتوان از دفاع از خود، مورد ضربوشتم دیگران قرار میگیرد – نشان میدهد که این روش نهتنها مشکل را حل نمیکند، بلکه چرخهای از خشونت و بیعدالتی را بازتولید میکند.
مثال بارز این پارادوکس در صحنهای است که الکس پس از درمان، به خانهی نویسندهای بازمیگردد که پیشتر او را مورد حمله قرار داده بود. حالا نویسنده، که خود قربانی خشونت الکس بوده، از موقعیت ضعف الکس سوءاستفاده میکند و او را با پخش موسیقی بتهوون آزار میدهد. این چرخهی انتقام نشان میدهد که خشونت، چه از سوی فرد باشد و چه از سوی جامعه، تنها به رنج بیشتر منجر میشود.
الکس و لودویکو: دو روی یک سکه؟
فیلم به شکلی استادانه نشان میدهد که رفتارهای خشن الکس و درمان لودویکو شباهتهای عمیقی دارند. هر دو مبتنی بر اعمال قدرت و سلطهاند: الکس از طریق خشونت فیزیکی و جنسی بر دیگران تسلط مییابد (مانند صحنهی تجاوز در خانهی نویسنده)، و دولت از طریق شرطیسازی روانشناختی بر ذهن و جسم الکس مسلط میشود. هر دو بدون توجه به عواقب اخلاقی عمل میکنند: الکس به رنج قربانیانش بیاعتناست، و درمان لودویکو بدون در نظر گرفتن کرامت انسانی الکس، او را به ابزاری برای اهداف جامعه تبدیل میکند.
با این حال، تفاوت کلیدی در این است که الکس از ارادهی آزاد خود برای انتخاب شر استفاده میکند، در حالی که درمان لودویکو این امکان انتخاب را از او سلب میکند. این تفاوت، درمان لودویکو را در موقعیتی پیچیدهتر قرار میدهد. کوبریک با نمایش الکس بهعنوان یک قربانی در نیمهی دوم فیلم – بهویژه در صحنهای که او پس از درمان، بیدفاع و تحقیرشده در برابر دیگران است – مخاطب را وادار میکند با او همدلی کند، حتی اگر اعمال اولیهاش نفرتانگیز بوده باشند. این پارادوکس، هستهی مرکزی فیلم است: خیر بدون انتخاب آزاد، خیر واقعی نیست.
برای مثال، در صحنهای که الکس پس از درمان نمیتواند به موسیقی بتهوون گوش دهد – چیزی که پیشتر برای او نماد زیبایی و آزادی بود – فیلم نشان میدهد که سلب اختیار نهتنها خشونت او را مهار کرده، بلکه لذتهای انسانیاش را نیز از او گرفته است. این موضوع پرسشی عمیقتر مطرح میکند: آیا جامعهای که برای امنیت خود، انسانیت افراد را قربانی میکند، خود به نوعی شر تبدیل نمیشود؟
نقش اراده و تربیت: انسان یا ماشین؟
یکی از پیامهای اصلی پرتقال کوکی، اهمیت ارادهی آزاد در تعریف انسانیت است. الکس در ابتدای فیلم، با وجود اعمال وحشتناکش، انسانی است که انتخاب میکند، و این انتخاب او را از یک ماشین متمایز میکند. عنوان فیلم، که از اصطلاح عامیانهی «پرتقال کوکی» (چیزی که از بیرون سالم و طبیعی به نظر میرسد، اما از درون مکانیکی است) گرفته شده، به وضوح این ایده را منتقل میکند. درمان لودویکو، الکس را به چنین موجودی تبدیل میکند: از بیرون اصلاحشده، اما از درون تهی و بیروح.
یکی از پیامهای اصلی پرتقال کوکی، اهمیت ارادهی آزاد در تعریف انسانیت است. الکس در ابتدای فیلم، با وجود اعمال وحشتناکش، انسانی است که انتخاب میکند، و این انتخاب او را از یک ماشین متمایز میکند. عنوان فیلم، که از اصطلاح عامیانهی «پرتقال کوکی» (چیزی که از بیرون سالم و طبیعی به نظر میرسد، اما از درون مکانیکی است)
آنتونی برجس، نویسندهی رمان، که به اهمیت اختیار در اخلاقیات مسیحی باور داشت، تأکید میکند که بدون امکان انتخاب شر، انتخاب خیر نیز بیمعناست. این دیدگاه در صحنهی گفتوگوی کشیش زندان با الکس بهخوبی منعکس میشود، جایی که کشیش هشدار میدهد که سلب اختیار، انسان را از انسانیتش محروم میکند.
در مقابل، فیلم به فقدان تربیت واقعی در جامعهای که الکس در آن رشد کرده اشاره میکند. والدین الکس بیتفاوت و منفعلاند، و جامعهای که او در آن زندگی میکند، پر از فساد و خشونت است. درمان لودویکو نیز به جای تربیت – که نیازمند آموزش ارزشها، پرورش همدلی، و ایجاد انگیزههای درونی برای خیر است – یک کنترل مکانیکی است که هیچ رشد اخلاقی واقعی ایجاد نمیکند. این موضوع ما را به این پرسش وامیدارد: آیا راهحلهای سریع و اجباری میتوانند جایگزین تربیت انسانی و طولانیمدت شوند؟ پاسخ فیلم به این سؤال بهوضوح منفی است.
سبک و تأثیرگذاری بصری: جهانی جذاب و آزاردهنده
کوبریک با استفاده از سبک بصری جسورانه، موسیقی کلاسیک، و طراحی صحنههای آیندهنگرانه، جهانی خلق میکند که همزمان زیبا و آزاردهنده است. استفاده از رنگهای تند (مانند قرمز و نارنجی در صحنههای میخانهی کوروا)، تقارنهای بصری (مانند صحنهی رقصمانند مبارزهی گروهها)، و کنتراستهای عجیب (مانند تضاد بین خشونت و موسیقی کلاسیک) حس بیگانگی و ناآرامی را منتقل میکند.
موسیقی بتهوون، بهویژه سمفونی نهم، نقش محوری در فیلم دارد. برای الکس، این موسیقی نماد زیبایی و آزادی است، اما در درمان لودویکو علیه او استفاده میشود، و این تضاد، عمق تراژدی او را نشان میدهد. برای مثال، در صحنهای که الکس پس از درمان نمیتواند به بتهوون گوش دهد، چهرهی درهمشکستهی او نشاندهندهی از دست رفتن بخشی از هویتش است.
طراحی صحنههای فیلم، از میخانهی کوروا با مجسمههای سفید و عجیبش تا خانهی مدرن نویسنده، جهانی دیستوپیایی را ترسیم میکند که در آن انسانیت به حاشیه رانده شده است. این سبک بصری نهتنها داستان را تقویت میکند، بلکه مخاطب را به درون جهانی میبرد که در آن مرزهای خیر و شر محو شدهاند.
پرتقال کوکی فیلمی است که مخاطب را در برابر پرسشهای دشوار قرار میدهد: آیا هدف، وسیله را توجیه میکند؟ آیا جامعه حق دارد برای امنیت خود، انسانیت افراد را قربانی کند؟ آیا بدون اختیار، انسان هنوز انسان است؟ کوبریک و برجس پاسخهای سادهای ارائه نمیدهند، بلکه ما را دعوت میکنند تا خودمان با این مسائل دستوپنجه نرم کنیم.
این فیلم نهتنها نقدی بر روشهای اصلاح اجتماعی است، بلکه هشداری دربارهی خطراتی است که در انتظار جوامعی است که اختیار و کرامت انسانی را نادیده میگیرند. پایانبندی مبهم فیلم، که در آن الکس با لبخندی شیطانی به گذشتهی خشن خود بازمیگردد، مخاطب را با این پرسش تنها میگذارد: آیا جامعهای که خشونت را با خشونت پاسخ میدهد، خود به بخشی از مشکل تبدیل نمیشود؟
این فیلم همچنان اثری تأثیرگذار و بحثبرانگیز است که ما را وادار میکند دربارهی مرزهای اخلاق، نقش اراده، و مسئولیتهای فردی و اجتماعی تأمل کنیم. این فیلم نهتنها یک شاهکار سینمایی است، بلکه دعوتی است به بازنگری در ارزشهای انسانی و روشهای مواجهه با شر در جامعه. /منیره رقابی