در در پیچ و خم ژئوپلیتیک پرآشوب خاورمیانه، جایی که منافع ملی، ملاحظات امنیتی، ایدئولوژیهای متعارض و جریانهای پیچیده اقتصادی به طور مداوم در برخورد و تقابل قرار دارند،
طرح اخیر دونالد ترامپ برای غزه که در تاریخ ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۵ در قالب بستهای بیستبندی معرفی شد، بهعنوان نقطه عطفی تازه در معادلات منطقهای ظاهر گشته است. این طرح، بیش از آنکه یک توافق الزامآور باشد، به مثابه الگویی پیشنهادی در حوزه دیپلماسی عرضه شده و بر توقف درگیریهای جاری میان رژیم صهیونیستی و حماس تمرکز دارد. تبادل اسرا شامل آزادی گروگانهای رژیم صهیونیستی در برابر رهایی حدود ۲۵۰ زندانی فلسطینی محکوم به حبس ابد و بیش از ۱۷۰۰ نفر دیگر بهعنوان نخستین گام اعتمادسازی مطرح شده است.
مطابق طرح، غزه باید به منطقهای عاری از تروریسم بدل گردد، تحت مدیریت دولتی انتقالی متشکل از تکنوکراتها اداره شود و بازسازی اقتصادی آن در چارچوب ابتکار اقتصادی ترامپ و با مشارکت کارشناسان بینالمللی آغاز گردد. اگرچه کمکهای بشردوستانه بدون محدودیت وعده داده شده، اما تعیین مهلت سه تا چهار روزه برای پذیرش طرح از سوی حماس و تهدید به پیامدهای سخت در صورت مخالفت، ماهیتی یکجانبه به ابتکار ترامپ بخشیده است. نتانیاهو واکنشی محتاطانه و مشروط نشان داده و کشورهای عربی و اسلامی، از عربستان سعودی تا ترکیه، با دیده تردید و احتیاط به آن نگریستهاند. در حالیکه این طرح ظرفیت بالقوهای برای ایجاد ثبات دارد، فقدان ضمانتهای حقوقی برای فلسطینیان و بیتوجهی به نقش بازیگران مهمی چون ایران، آن را در معرض خطر تشدید تنشها و افزایش پیچیدگیهای منطقهای قرار میدهد.
اما فراتر از جنبههای صرفاً دیپلماتیک، آنچه اهمیت بیشتری مییابد تأثیر احتمالی این طرح بر ژئواکونومی خاورمیانه است؛ همان شبکه حساس و پیچیدهای که ترانزیت انرژی، تجارت کالا و مسیرهای ارتباطی از خلیج فارس تا مدیترانه و دریای سرخ را به شریان حیاتی اقتصاد جهانی پیوند میزند. خاورمیانه با در اختیار داشتن حدود ۴۰ درصد تجارت جهانی نفت و گاز و قرار گرفتن در مرکز کریدورهای ترانزیتی آسیا ـ اروپا، ستون فقرات اقتصاد بینالملل محسوب میشود. طرح ترامپ در ظاهر با هدف بازسازی غزه و تبدیل آن به هابی امن و کارآمد عرضه شده، اما واقعیتهای میدانی حاکی از چالشهای عمیق است. در شرایطی که هماکنون بهدلیل ناامنی و ناآرامیها، مسیرهای زمینی و دریایی ترانزیت کالا از غزه و نوار ساحلی آن دوری میجویند و کانال سوئز تنها ۱۰۰ کیلومتر آنسوتر، ۱۲ درصد تجارت جهانی را مدیریت میکند، افزایش هزینههای بیمه و انحراف مسیرها تا ۳۰ درصد به وضوح نشانگر عمق بیثباتی موجود است. اگر اجرای طرح بتواند به ثبات بیانجامد، بازسازی بنادر غزه میتواند مسیرهایی تازه برای صادرات کالاهای سبک میان رژیم صهیونیستی، مصر و اردن فراهم سازد و هزینههای لجستیک را تا ۲۰ درصد کاهش دهد؛ با این حال، خرابی گسترده زیرساختها، نیاز به دههها سرمایهگذاری و تضادهای هویتی میان فناوری رژیم صهیونیستی و نیروی کار فلسطینی، تحقق این سناریو را به قماری پرهزینه بدل میکند.
در حوزه انرژی، تأثیرات طرح ترامپ گستردهتر است. خاورمیانه با دارا بودن نزدیک به نیمی از ذخایر نفت جهان و تأمین ۲۵ درصد نیاز انرژی اروپا، همچنان قلب تپنده ژئواکونومی محسوب میشود. تنشهای غزه، بهویژه در ارتباط با خطوط لوله و مسیرهای انتقال نفت، امنیت انرژی جهانی را با تردیدهای مضاعف روبهرو ساخته است. ترامپ وعده داده که با اجرای طرح، امنیت این مسیرها تضمین خواهد شد، اما فقدان سازوکارهای اجرایی مشخص از جمله نحوه نظارت بر مرزها و خطوط انتقال، این وعدهها را غیرقابل اتکا میکند. اروپا در صورت ثبات غزه میتواند از گاز طبیعی مایع میدان لویاتان در رژیم صهیونیستی بهرهمند گردد و از وابستگی خود به روسیه بکاهد، اما همین امر خطر وابستگی تازه به تحولات خاورمیانه را تشدید میکند. در شرق آسیا نیز ثبات غزه میتواند مسیرهای دریایی از بابالمندب تا سنگاپور را کوتاهتر کند و زمان ترانزیت را تا ۲۰ درصد کاهش دهد، اما رشد احتمالی ۵ تا ۷ درصدی تجارت انرژی در سایه ریسکهای ژئوپلیتیک، شکننده و ناپایدار باقی خواهد ماند.
این پویایی بر کریدورهای اصلی ترانزیتی نیز اثرگذار است. کریدور شمال ـ جنوب، که روسیه، ایران و هند را به هم پیوند میدهد و سالانه ۲۰ میلیون تن کالا جابهجا میکند، در صورت تشدید تحریمها و بیثباتی تنگه هرمز آسیب میبیند و با طرح ترامپ، که با منافع ایران و روسیه همسویی ندارد، به حاشیه رانده خواهد شد. در مقابل، کریدور شرق ـ غرب که ترامپ در دوره نخست ریاستجمهوری خود از آن حمایت میکرد، در صورت اجرای طرح میتواند با بهرهگیری از فیبر نوری و خطوط سریعالسیر ریلی، مسیر جایگزینی برای سوئز باشد و غزه را به حلقهای کلیدی بدل سازد. این تحولات میتوانند زمینهساز انتقال ژئواکونومی منطقه از مدل نفتمحور به مدل دیجیتالمحور گردند و پتانسیل ایجاد صدها هزار شغل را فراهم آورند، اما در غیاب اصلاحات ساختاری و حل ریشهای نابرابریها، شکافهای اجتماعی و سیاسی منطقه را عمیقتر خواهند کرد.
اهمیت کشورهای کلیدی نیز در پرتو این بازآرایی دگرگون میشود. رژیم صهیونیستی بهعنوان شریک اصلی طرح جایگاه اقتصادی و ژئوپلیتیک خود را تقویت خواهد کرد و صادرات گاز آن رشد خواهد یافت، اما بدون توجه به حقوق فلسطینیان، این تقویت همراه با افزایش تنشهای داخلی و انزوای بینالمللی خواهد بود. مصر با ثبات غزه از درآمدهای کانال سوئز منتفع میگردد، اما بار امنیتی سنگینی در مرز رفح بر دوش خواهد داشت. امارات و اردن در چارچوب پیمان ابراهیم جایگاه پررنگتری مییابند، در حالیکه عربستان سعودی تلاش میکند غزه را به پروژه نئوم پیوند زند و موقعیت خود را در زنجیره انرژی تقویت نماید، هرچند این امر استقلال راهبردی آن را زیر سایه آمریکا قرار خواهد داد. در همین حال ایران با تضعیف جایگاه در کریدور شمال ـ جنوب و محدودیت ناشی از تحریمها، سهم کمتری در بازسازی خواهد داشت و احتمالاً باید مسیر تازه ای را برای تعامل با بازیگران مطرح منطقه در پیش بگیرد. البته ترکیه نیز در معرض انزوا قرار میگیرد مگر آنکه با طرح همسویی کند،که خود ریسکهای سیاسی داخلی در پی دارد. بدینترتیب، توازن منطقهای بیش از پیش به نفع محور غربی ـ سنی جابهجا میشود، هرچند فقدان شمول همه بازیگران، ثبات و پایداری آن را زیر سؤال خواهد برد.
همزمان ابتکارات اقتصادی موجود در منطقه، از ابعاد اقتصادی پیمان ابراهیم گرفته تا پروژه نئوم عربستان، با طرح ترامپ درهم تنیده میشوند. هرچند این همگرایی میتواند زمینهساز توسعه فناوری، انرژیهای تجدیدپذیر و گردشگری باشد و رشد اقتصادی منطقه را تا سال ۲۰۳۰ حدود ۱۰ درصد افزایش دهد، اما بدون توجه به انتقال واقعی دانش، رفع نابرابریها و ایجاد ضمانتهای ساختاری، خطر تعمیق اعتراضات و بیثباتی اجتماعی افزایش خواهد یافت. ورود شرکتهای بزرگ آمریکایی همچون اکسونموبیل و بلکاستون با سرمایهگذاری اولیه ۵۰ میلیارد دلاری در زیرساختهای غزه، هرچند میتواند رشد ۸ درصدی تولید ناهالص داخلی فلسطین و ایجاد صدها هزار شغل را به همراه داشته باشد، اما ماهیت وامهای مشروط و کنترل سهام پروژهها توسط آمریکا، این حضور را به ابزاری برای افزایش نفوذ واشنگتن بدل میسازد و نگرانیها از استعمار نوین اقتصادی را تقویت میکند.
در نهایت میتوان گفت که طرح ترامپ برای غزه نه آغازگر رنسانسی قطعی، بلکه قمار دیپلماتیکی است که وعدههای اقتصادی آن در برابر واقعیتهای ژئوپلیتیک سنجیده میشوند. خاورمیانه در آستانه تغییرات بنیادین ایستاده، اما پرسش اصلی این است که آیا این طرح میتواند مسیر ثبات را هموار سازد یا صرفاً لایهای جدید بر بحرانهای ریشهدار بیفزاید. آینده منطقه در نقطه تلاقی میان فرصت و ابهام رقم خواهد خورد.