تغییرات روشی و تغییرات مَنِشی
تغییر؛ عنصر مشترکهمکاران گرامی من، سخن از ایده و ایدهپردازی به میان آوردند. این دغدغه مقدسی است که حکایت از روح خلاق و جوانگرای استادان دارد؛ اما شما میدانید هم کسی که ایدهپردازی میکند و هم کسی که این ایدهها و خلاقیتها را به مرحله اجرا میگذارد، در یک عنصر با هم مشترکند و آن چیزی نیست، مگر تغییر.
دانستن برخی مطالب کافی نیست. بیان آنها و تذکر نفع و ضرر آنها امر دیگری است.
قرآن کریم تذکر را مایه سودمندی میشمارد: «ان الذکری تنفع المؤمنین». از این روی، شنیدن این نکته از زبان استادی شایسته، انگیزه سایرین را مضاعف میکند.
اجازه بدهید به اقتضای این نشست به بیان موضوع جالبی بپردازم. اگر دوستانی که در این محفل گرد هم آمدهاند، دستی بر آتش تعلیم و تربیت نداشتند، این موضوع را مطرح نمیکردم.
چندی پیش کتابی را مطالعه میکردم که در آن نوشته شده بود: ده عنصر منفی وجود دارد که بر روح و جسم آدمها سایه میافکنند و مانع میشوند تا ده عنصر مثبت و ارزشمند دیگر فرصت بروز و ظهور پیدا کنند. آنگاه یک به یک اینها را شمرده بود: غرور مانع یادگیری، تعصب مانع نوآوری، کم رویی مانع پیشرفت، ترس مانع ایستادگی، تخیل مانع واقع بینی، بدبینی مانع شادی، خودشیفتگی مانع معاشرت، شکایت مانع تلاش، خودبزرگبینی مانع محبوبیت و سرانجام عادت کردن مانع تغییر.
سر و کار ما نیز با همین نکته اخیر است؛ تغییر: عاملی که گاهی سرنوشت کسی را به کلی دگرگون میسازد.
تغییرات اغلب موقتی و به تعبیر روانشناسان روشی هستند، نه مَنِشی. اما میتوانند به صورت یک عنصر جدی و دائمی درآیند. به شرط آنکه انسانها خود را ـ و نه هیچکس دیگر و هیچ چیز دیگر را ـ مسئول ایجاد آن بدانند و برای تحقق آن به احدی جز خود اکتفا نکنند.
برای ایجاد چنین اثری، سه باور مهم ضروری است؛
۱. تغییر باید اتفاق بیفتد. روی کلمه باید تأکید میکنم. اینکه تغییری میتواند اتفاق بیفتد کافی نیست... باید اتفاق بیفتد.
۲. این تغییر را من باید رقم بزنم. من ـ و نه هیچکس دیگر ـ مسئول انجام آن هستم.
۳. من از عهده انجام چنین تغییری برمیآیم. این تغییر از حد توان من خارج نیست؛ یعنی باید باور داشته باشم، همان گونه که من این وضعیت کنونی را به وجود آوردهام، خود نیز میتوانم آن را بر هم زنم.
من دوست دارم امروز از دو نفر نام ببرم که هر دو از تغییر آغاز کردند و به خلق ایدههای تازه دست یافتند؛ یکی دانشآموز نوجوانی بود که پدرش هر شب از او میپرسید: «امروز چه چیزی یاد گرفتی؟» او نیز پی برده بود که باید جواب مناسبی برای سؤال خوب پدر فراهم آورد. برای همین اگر روزی مطلب جالبی در مدرسه و محیط آموزشی نمیآموخت، سعی میکرد آن را در لابلای کتابها جستجو کند و این آغاز تغییری بزرگ بود.
از آن رویداد، سالها میگذشت اما او یاد گرفته بود تا چیز تازه و ارزشمندی فرانگیرد، به بستر نرود. نام این دانشآموز کوشا «لئو بوسکالیا»ست؛ استاد ایتالیایی تبار دانشگاههای امریکا که بعدها سخنران و نویسنده چیرهدستی شد و در زمینه روابط انسانی نقش مهمی ایفا کرد.
جالب است بدانید او همیشه میگفت در زندگی من یک سؤال ساده منشأ تغییرات بزرگی شده است: «امروز چه چیزی یاد گرفتی؟!».
نفر دیگر
والت دسینی تاجر، کاریکاتوریست، پویانما، تهیهکننده و کارگردان و صاحب کمپانی معروف والت دیزنی است. گاهی نگاه سیاسی به این قبیل افراد، مانع از آن میشود که ما موفقیتهای شگفتآور آنان را واکاوی کنیم. آنان تافته جدابافتهای از سایر افراد جامعه نبودند. تنها روش کار آنها با دیگران متفاوت بوده است. در حالی که خود نیز معترفاند همه موفقیتهای آنان، مرهون همین تفاوتها و تغییرات است.
دوستان، برخی از این ماجراها فوقالعاده خلاقانهاند. من در کتابی خواندم که وقتی والت دیسنی پروژهای را تعریف میکرد. از همه افراد تیم خود میخواست ایدههای خود را بر کاغذی نوشته و روی دیواری که او برای همین کار در نظر گرفته بود، نصب کنند.
او از دوستان تشکیلاتی خود میخواست با ذهنی فعال و ایدههایی مبتکرانه، پاسخهای متعددی برای این سؤال بیابند: «چگونه میتوانیم این کار را بهبود ببخشیم؟». جالب است بدانید که او میگفت، من با این کار به ترکیبی از یک ارتش خلاق دست پیدا میکنم.
استادان عزیز؛ میبینید که تغییرات اندک، گاهی از چه ایدههای بزرگی سر بر میآورند.
* * *
NGOها و تغییرات
تردیدی نیست که انسانها منشأ همه تغییرات و ایدههای خلاقانهاند، ولی اجازه دهید من ضمن تأیید سخن همکار عزیز به نکته جدیدی اشاره کنم. اشتیاقی به بیان این نکته دارید؟
استاد دیگری از جا برخاست و با طرح چنین بحث جالبی، چشمها را به سوی خود گرداند. سؤال او ذهن بسیاری از استادان را درگیر کرد. سؤالهای خوب اغلب چنین خاصیت مهمی دارند.
بله؛ آدمها و نقش آنان در تغییرات تعیینکنندهاند، اما به اعتقاد من گروههای مردمی، کارزارها (کمپینها)، NGOها، انجمنها و دستهجات سازمان یافته به مراتب بیشتر و مؤثرتر میتوانند به انجام چنین تغییراتی دامن بزنند.
حضور افراد در یک مجموعه، ظرفیت گستردهتری ایجاد میکند که به همافزایی بیشتر آنان منجر میشود. آنها در این مجموعه دست در دست هم پتانسیلی ایجاد میکنند که این توانایی در تکتک آنها وجود ندارد؛ ظرفیتی که گاهی فراتر از ایدهپردازی، به فرهنگسازی انجامیده، حتی میتواند بر کنشهای متقابل ملتی اثر بگذارد.
من برای نمونه به یکی از این انجمنها اشاره میکنم و از تأثیرات آشکار و نهان آن اندکی سخن میگویم. ناگفته نماند که بیان برخی نمونههای غیر وطنی، شاید به نوعی تبادل فرهنگی نیز بینجامد و این امر نیز در بهبود فرآیند تغییر بیتأثیر نیست.
در سوئد انجمنی هست که شعاری ساده و روشن دارد: «دست کم روزی یک آشغال از زمین بردار!». دبیر افتخاری این انجمن نیز، پادشاه این کشور است.
من شنیدم روزی خبرنگاری در تلویزیون سوئد در یک برنامه زنده تلویزیونی، از یکی از مسئولان و دستاندرکاران این انجمن پرسید: آیا شما فکر میکنید اگر روزی یک آشغال از روی زمین بردارید، سوئد بهشت روی زمین خواهد شد؟!
پاسخ او کوتاه، اما هوشمندانه بود. وی در جواب گفت: خیر، اعضای این انجمن، آدمهای متوهمی نیستند و در توهمات و خیالات خود زندگی نمیکنند، اما به این مسأله اعتقاد راسخ دارند که اگر کسی روزی یک اشغال از روی زمین بردارد، هرگز خودش آشغالی به زمین نمیریزد. ما آموزش میدهیم؛ آن هم نه با تئوری، بلکه با عمل.
دوستان، ملاحظه میکنید؟ همچنان تغییرات اتفاق میافتند. همچنان ایدههای نو خلق میشوند، اما چون از ناحیه یک مجموعه پشتیبانی میشوند و عقبهای به وسعت یک جمعیت دارند، بیشتر اثر میگذارند و بهتر توسعه مییابند. همکاران عزیز؛ از این ظرفیت گسترده غافل نباشید.
* * *
وقتی منابع ندارید، مبتکر میشوید
البته دولتها نیز تأثیرگذارند و نمیتوان نقش آنها را نادیده گرفت. اگر سیاستگذاریها در مجموعه حکومتها و دولتها توسط نخبگان صورت پذیرد، تغییرات شگرفی حادث میشود که گاهی تا نسلهای متمادی پس از خود را تحت تأثیر قرار میدهند.
ژاپنِ پس از جنگ جهانی دوم، شاهد بسیار خوبی بر این مدعاست. من شنیدهام در دورهای که تقریباً ژاپن تنها تولیدکننده تلویزیون و ویدئو در سراسر جهان به شمار میآمد، از هر ده ژاپنی، یک نفر تلویزیون و از هر صد نفر یک نفر ویدئو داشت. وقتی علت را از آنان جویا میشدند، میگفتند برای ما منفعت کشورمان مهمتر از منفعت خودمان است. امروز مهم این است که ما بتوانیم زمینههای پیشرفت و تعالی کشورمان را فراهم کنیم.
این بذری بود که دولت ژاپن در دل و جان صدها هزار ژاپنی پاشید. در همان سالها یک نویسنده ژاپنی به نام سوشیتا کتابی نوشت، به نام «نه برای لقمهای نان»، و در آن به تبییین فرهنگ ژاپنی پرداخت و این ایده را مطرح ساخت که ما اگر اینچنین فداکاری میکنیم، نه برای لقمهای نان، که برای سرافرازی کشورمان است.
مواجهه با حقیقت، دل و جان آدمی را مصفا میکند. استادی که این سخنان را بر زبان آورد، استادان دیگر را با حقیقت مهمی مواجه ساخت که آثار و تبعات آن را در زندگی فردی و اجتماعی خویش میدیدند. نقش حکومتها و دولتها در ایجاد تغییرات شگرف و نبوغ و خلاقیت شهروندان.
وی در ادامه خطاب به استادان گفت: همکاران عزیز، چندی پیش در نیویورک تایمز مقالهای جذاب و خواندنی به چاپ رسید، که نامی تأمل برانگیز داشت: «علم بهتر است یا نفت؟!»
نویسنده این مقاله شخصی است به نام «توماس فریدمن»، متولد ۱۹۵۳ که ستوننویس ثابت نیویورک تایمز و از برندگان جایزه معتبر «پولیتزر» است.
فریدمن یهودی طرفدار رژیم صهیونیستی است. او در سال ۱۹۸۴ از سوی نوام چامسکی متهم به جانبگرایی به نفع اسرائیل و مخفی کردن واقعیات فلسطینیها شد. در حملات اخیر اسرائیل علیه شهروندان بیدفاع غزه نیز فریدمن یادداشتی با تیتر «با این کار مردم را تعلیم میدهند»، نوشت و به صراحت از اسرائیلیها حمایت کرد.
استادان گرامی، چنین شخصی با این سابقه درخشان (!) در مقاله «علم بهتر است یا نفت؟» به نکتهای اشاره میکند که ممکن است از چشم بسیاری از افراد دور مانده باشد.
او در آغاز مقاله خویش میگوید: گاه و بیگاه از من میپرسند به جز کشورت به کدام کشور دیگری علاقه داری؟ همیشه یک جواب داشتهام: تایوان و مردم میپرسند: تایوان؟ چرا تایوان؟ جواب ساده است، چون تایوان صخرهای لمیزرع در دریایی پر از امواج توفانی و بدون منابع طبیعی برای زندگی کردن است، حتی برای ساخت و ساز باید از چین، شن و ریگ وارد کند و با وجود همه اینها چهارمین ذخایر کلان مالی دنیا را دارد.
توماس فریدمن که به خوبی با روشهای حکومتی اسرائیل آشناست، انگشت اشاره خویش را به سمت موضوعی میبرد که در خور توجه است. او در ادامه میگوید، به جای کندن زمین و استخراج هر آنچه بالا میآید، تایوان ذهن و افکار ۲۳ میلیون تایوانی را میکاود، استعدادشان را، انرژیشان را و هوش و ذکاوتشان را؛ چه زن، چه مرد.
وی سپس احساس قلبی خویش را در یک جمله به زبان میآورد: شما خوشبختترین مردم دنیا هستید.
دوستان، اگر به این موضوع بعنوان یک مبحث استراتژیک نگاه کنیم، کدام عامل نقش حیاتی و برجسته دارد؟ جز تصمیمات و جهتگیریهای حکومت؟!
توسعه و تقویت فرهنگ مهارتها، که به تعبیر درست فریدمن با ارزشترین و تنها منبع تجدیدپذیر واقعی در جهان است، تنها از حکومت ساخته است و بس.
وی در ادامه مقاله از «کی. آر. سریدهار»، دوست هندی ـ امریکایی خویش و مؤسس شرکت سوخت باتری بلوم انرژی یاد کرده و جمله کلیدی وی را خاطرنشان میسازد: «وقتی منابع ندارید، مبتکر میشوید».
من این سخن را قبول دارم و آن را کلید رمز بسیاری از کامیابیها میدانم، اما دوستان عزیز، هر کشوری که منابع ندارد، مبتکر میشود؟ آیا وجود این همه کشور افریقایی نقضکننده این اصل مهم نیست؟ من معتقدم که هست. باور دارم که تنها نداشتن منابع کافی نیست... عزم دولتها و همت ملتهاست که ابتکار و خلاقیت میآفریند؛ هرچند اساساً منابع مهمی در کار نباشد.
* * *
تأثیر نیروی انتظار
اجازه میخواهم به سخنان خوب همکاران خویش نکتهای بیفزایم؛ نکتهای که به کارآمدی بیشتر روشهای آموزشی و تربیتی ما خواهد انجامید. من دوست دارم از این نکته با عنوان «تأثیر نیروی انتظار» یاد کنم. اجازه هست دوستان؟.
این اجازه از ادب و متانت استادی حکایت میکرد که با وجود سن و سال زیاد، همکاران خویش را شایسته چنین خطابی میدید. بسیاری از استادان حاضر در نشست برای اولین بار با عبارت «تأثیر نیروی انتظار» مواجه میشدند. از این جهت گوشها تیز شد که این استاد برجسته چه قصدی از طرح این بحث دارد.
تأثیر نیروی انتظار، یعنی انسانها همان گونه ظاهر میشوند که شما از آنها انتظار دارید و همان طور جلوه میکنند که از آنها توقع میرود. بهتر است این نکته را با یک تست روانشناسی تبیین کنیم.
در یک تحقیق میدانی به معلمین مدرسهای گفته شد که تعدادی از شاگردان آنها در کلاسهای درس، دانشآموزان استثنایی هستند که از سطح هوش و نبوغ بالاتری نسبت به سایر دانشآموزان برخوردارند و مسئولیت و وظیفه معلم ایجاب میکند با طرح سؤالات بیشتر از آنان و ایجاد مشارکت گستردهتر با آنان، روز به روز بر این نبوغ و ابتکار بیفزایند.
فهرستی از اسامی این بچهها در اختیار معلمان قرار گرفت و آنان بر همین منوال اتکای فعالیت آموزشی و تربیتی خود را بر این دانشآموزان قرار دادند. جالب است که این دانشآموزان روز به روز فعالتر و کارآمدتر شدند تا در نهایت، به عنوان بهترین شاگردان کلاس خویش به رتبههای ارزشمندی دست یافتند.
جالبتر از این، نکتهای است که در این تحقیق، حتی از معلمان پوشیده مانده بود. نکته مهمی که ارزش این تحقیق دقیقاً وابسته به آن است. دانشآموزانی که بچههای نخبه و استثنایی معرفی شده بودند، به هیچوجه شاگردان استثنایی نبودند. دانشآموزانی بودند در حد و اندازه بقیه بچهها؛ حتی برخی از آنها قبلاً به عنوان شاگردان ضعیف کلاس ارزیابی شده بودند.
میپرسید پس چه چیزی آنان را از جهت علمی و آموزشی در رأس بچههای کلاس قرار داد؟
انتظاری که معلم ناخواسته از آنها داشت و بر اثر باور قطعی معلم به آنان تلقین شده بود.
دوستان من، تأثیر تغییر و تحول را در خلاقیت و نوآوری میبینید؟ روانشناسان غربی از این فرایند به «تأثیر پیگمالیون» نام میبرند. ما میتوانیم به آسانی از این روش استفاده کنیم و مجموعهای کارآمد و خلاق در دانشگاه و محیط علمی و آموزشی بوجود آوریم.
* * *
شیوه رفتار ما استادان
من استاد دانشکده فنی هستم. بیشتر با پژوهش سر و کار دارم تا آموزش... به اقتضای حرفهام بخش عمدهای از وقت خود را در کارگاه میگذرانم و عمدتاً به کارهای عملی میپردازم. اینها را گفتم تا اساتید محترم قدری با پیشینه و شرایط کاری من بیشتر آشنا شوند و در نهایت توجه آنان را معطوف کنم به موضوع مهم دیگری که به اعتقاد من نقش اساسی در تغییر و تحول آدمها و در مرحله بعد خلاقیت و ابتکار آنان دارد و آن چیزی نیست مگر شیوه رفتار ما استادان».
چشمها به سمت استاد و پژوهشگر جوانی گشت که نکتهای تازه بیان میکرد؛ نکتهای که همه استادان نسبت به آن حس مشترکی داشتند؛ مسألهای که نقطه تلاقی آنان با یکدیگر محسوب میشد.
این سخن را آنچنان باور دارم که شما باور دارید الان روز است؛ خاطرهای که به دوره دانشجویی من برمیگردد، اما بارها و بارها در دوران تدریس از آن بهره بردهام و در کلاس و کارگاه شاگردان خود را با این راه و روش پروردهام.
سالها پیش در هنگام کار با دستگاهی که «اسپارک» نام دارد و در پژوهشگاه هوا و فضا مورد استفاده قرار میگیرد، احساس کردم دستگاه به درستی کار نمیکند. صدای دستگاه حکایت از ریتم نامنظم کار آن داشت. این حرف را با استادم در میان گذاشتم. او بالای سر دستگاه آمد و با دقت به صدای آن گوش داد، ولی حرف مرا نپذیرفت. از من اصرار و از او انکار... [میتوانست حرف خود را به کرسی بنشاند و به سخن من اهمیتی ندهد. اما این کار را نکرد].
او گفت: دستگاه را قطعه به قطعه باز کن. اگر درست گفته باشی، در امتحان پایانی به تو نمره ۲۰ میدهم. من این کار را کردم و به استاد خود ثابت کردم دستگاه ایراد دارد. او هم به وعده خود عمل کرد و نمره امتحانی مرا ۲۰ منظور کرد.
او فقط نمره خوبی به من نداد. رویه مرا بهبود بخشید و روح ابتکار عمل و خلاقیت را در من زنده کرد.
حسین سروقامت، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی