بازدید 8599

یادداشت‌های معمولی معمولی (۲)

حسین سروقامت
کد خبر: ۴۳۶۳۹۷
تاریخ انتشار: ۰۲ مهر ۱۳۹۳ - ۰۸:۲۳ 24 September 2014
محفلی عالمانه با اساتیدی فرهیخته از دانشگاه‌های گوناگون، همه رشته‌ها، همه گرایش‌ها؛ موقعیتی ممتاز که اساتید بتوانند آزادانه، مسئولانه و بی‌پروا مسائل مورد ابتلای خویش را بیان کنند. آیا چنین شرایطی وجود دارد؟
بی‌گمان هست. گفتمانی که ‌می‌خوانید، حاصل چنین نشستی است: «نشست هم‌اندیشی مجازی استادان» و ما نام صمیمی «یادداشت‌های معمولی معمولی» را برای آن برگزیده‌ایم. حاشیه‌هایی که در کنار متن خالی از لطف نیست. این یادداشت‌ها عاری از هر حُسن و ملاحتی باشد، این خوبی را دارد که از سخنان شما خوبان اندیشمند برآمده است.


بخش نخست این گفتمان در شماره پیشین تقدیم شد، اینک شما و این حرف‌های تازه.


«ببخشید.... فرصتی هم برای طرح بحث خانم‌ها هست؟»
چشم‌ها گشت به سوی گوشه‌ای از سالن، که صدای زنانه‌ای از آنجا طنین انداز بود.
خانمی متشخص با لحنی گیرا و گوش نواز‌ که اینگونه آغاز سخن کرد: سخن از مسئولیت‌پذیری و اهمیت آن به میان آمد. بعضی از همکاران نقش قوانین و خاصه تأثیر نخبگان را بر نهادینه‌سازی این امر مهم یادآور شدند. اما آیا وقت آن نرسیده که از آموزش ـ به ویژه در دوران کودکی و نوجوانی ـ نیز سخن بگوییم؟

من می‌خواهم دقیقاً از جایی آغاز کنم که همکار عزیزم سخن خویش را به پایان بُرد؛ قواعد و مقررات ا‌جتماعی که باید در جامعه‌ای نهادینه شوند تا آهسته آهسته در لابلای رفتارهای فردی و جمعی شهروندان رسوخ کنند.

شاید دوستان عزیز با نام سازمان «boy scouts» در کشورهای پیشرفته آشنایی داشته و یا درباره فعالیت‌های این مؤسسه عریض و طویل چیزهایی شنیده باشند. مؤسسه‌ای که ما در زبان فارسی از آن به «پیشاهنگان پسر» تعبیر می‌کنیم.
 
می‌دانید مردم سالانه چه مبالغ گزافی به این مؤسسه‌ها می‌پردازند که پسران نوجوان آنان را در اختیار گرفته، به آنان قواعد زندگی اجتماعی بیاموزند؟!
می‌دانید مهم‌ترین وظیفه این سازمان و امثال آن، آموزش اعتماد به نفس، پرورش حس مسئولیت و رشد فردی و اجتماعی نوجوانان از طریق شرکت در برنامه‌های اردویی در خارج از محیط درس و بحث و مدرسه و کالج است؟
ما چقدر در این قبیل موضوعات سرمایه‌گذاری کرد‌ه‌ایم؟
البته مایه خوشوقتی است وقتی می‌شنویم در برخی فضاهای غیررسمی این قبیل آموزش‌ها رواج یافته است. مایه خوشوقتی است هنگامی که به نوجوان می‌آموزند، بایدمحیط اردوگاه را همان گونه تحویل دهد که در آغاز تحویل گرفته است.
موجب مسرت است وقتی در کوه‌ها و تفرجگاه‌ها تابلوهایی می‌بینیم که به نهادینه شدن این فرهنگ کمک می‌کنند؛ «از طبیعت جز عکس برندارید و جز جای پا باقی نگذارید!».

بسیج، هلال احمر، مساجد، انجمن‌ها، کانون‌ها و تشکل‌های دانش‌آموزی و دانشجویی و همچنین بسیاری از مجموعه‌های جوان محور ظرفیت‌های گسترده‌ای برای این منظور در اختیار دارند.

اما دوستان و همکاران فرهیخته من؛ آیا این واقعاً کافی است؟

* * *
‌«کافی نیست! مسلماً آموزش در فضاهای غیر رسمی کافی نیست...‌».

استادی دیگر لب به سخن گشود و در هنگام مناسب به یاری همکار خویش شتافت و بحث را چنین پی گرفت: «من مهندسم. رشته‌ام کنترل است. ما در این رشته آموخته‌‌ایم که برای سیستم‌های مختلف، کنترل‌کننده‌های مختلف داشته باشیم. کنترل، سوپاپ اطمینان و ضامن بقای سیستم است. بی‌کنترل، هر سیستمی دیر یا زود از هم می‌پاشد. به هم می‌ریزد و نابود می‌شود. اکنون از شما می‌پرسم، آیا آدمی از این مجموعه مستثناست؟ آیا انسان، سیستم کنترل‌کننده نیاز ندارد؟»

مهندس نکته‌سنج این پرسش خوب را مطرح کرد؛ اما پیش از آنکه پاسخی درخور‌ از همکاران خویش دریافت کند، خود، بدین پرسش چنین پاسخ داد: ما چنین کنترلی را درخصوص انسان قائلیم و آن را در قالب یک سیستم نظارتی دقیق تعریف می‌کنیم.

اجازه دهید سخن همکاران خود را این گونه تکمیل کنم: «انسان‌ها علاوه بر دین و مذهبی که چراغ راه آنان به شمار می‌آیند، آداب و رسومی که قواعد عرفی اجتماع را می‌سازند، قوانین و مقرراتی که در جامعه نهادینه شده‌اند‌ و آموزش و نظام‌های دقیق تعلیم و تربیت، همواره نیازمند یک سیستم نظارتی هوشمند هستند تا در هنگام لزوم، خطا‌ها و اشتباهات آنان را گوشزد کند‌».
 
مهندس آنگاه به بیان تجربه‌ای پرداخت که برای حضار جالب و شنیدنی بود. وی گفت: سال‌ها پیش استادی که علاوه بر تسلط علمی، به جهت سن و سال، سمت پدری نیز به گردن ما داشت، از مدت‌ها حضور و تدریس خود در دانشگاه‌های معتبر آلمان حکایت می‌کرد و می‌گفت، در برخی از آن دوره‌ها که بحث علمی گسترده‌ای را با حدود ۱۷۰ دانشجو در سالن بزرگی مطرح می‌کردم، می‌دیدم که شخصی نا‌شناس می‌آید و گوشه‌ای از سالن می‌نشیند و با دقت گوش می‌کند و یادداشت برمی‌دارد.

علامت سؤال بزرگی در ذهنم نقش بسته بود که او کیست و برای چه کاری در این نشست‌های تخصصی شرکت می‌کند! بعد‌ها نامه‌ای به دستم رسید که رمز و راز آن حضور نامأنوس را متوجه شدم؛
 
استاد گرامی جناب آقای دکتر...‌
شما از تاریخ... در سالن بزرگ...‌ به تدریس موضوع...‌ اشتغال داشته‌اید.
اکنون ضمن تشکر از تلاش‌های بی‌شائبه شما، برخی از نکات قابل تأمل و همچنین نقاط ضعف و قوت جنابعالی را متذکر می‌شویم...‌ (شرح و بسط موضوع)
امضا‌
رئیس دانشگاه
یک نظارت دقیق و حساب شده؛
و ارائه نتایج آن با روشی احترام‌آمیز و آبرومند. بی آنکه احدی احساس کند، جا را بر دیگران تنگ کرده است. بی‌ آنکه احدی گمان کند پوست خربزه زیر پای او انداخته‌اند.
دوستان و همکاران گرامی، بار دیگر می‌گویم من رشته‌ام کنترل است. هیچ سیستمی ـ تأکید می‌کنم هیچ سیستمی ـ بی‌نیاز از کنترل‌کننده نیست.
 
* * *

استاد جوانی از جای برخاست. نگاه عمیق و معناداری به گرادگرد خویش افکند و چنین آغاز کرد: من جوان‌تر از آنم که در چنین محفلی که استادان و فرهیختگان حضور دارند، سخنی بگویم؛ اما به نظر می‌رسد برخی تجربه‌ها ـ هرچند از جانب معلمی جوان مطرح شوند ـ ارزش شرح و بیان دارند.

در این مجلس برخی استادان من حاضرند و من برای تقدیم احترام به ساحت ارزشمند آنان از این بیت حافظ کمک می‌جویم و می‌گویم؛

نیست بر لوح دلم، جز الف قامت دوست        چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

همکاران، استادان گرامی؛

برخی از دوستان از تجربه‌های خوب کشورهای بیگانه گفتند، اجازه دهید من مثالی وطنی بزنم و سخن خویش را با یک پرسش آغاز کنم.
هدف از سپردن مسئولیت چیست؟ به عبارت دیگر، وقتی ما وظیفه‌ای را به کسی واگذار می‌کنیم، جز آنکه در پی انجام کار خود هستیم، چه هدف دیگری را تعقیب می‌کنیم؟
من معتقدم یکی از اهداف مهم مسئولیت‌سپاری بیدار کردن نیروهای نهفته انسان‌هاست؛ چیزی که ما از آن به «استعدادهای بالقوه» تعبیر می‌کنیم.

من اعتراف می‌کنم که در دوره دانشجویی، استادی بزرگوار و منیع‌الطبع با من چنین کرد و اگر امروز من در جایگاه یک استاد مکانیک به تدریس مشغولم، با تمام وجود مدیون آن استادم!

رشته تحصیلی من در دوره دانشجویی مکانیک سیالات بود. من ابداً دانشجوی درس‌خوانی نبودم. ترم سوم مشروط شدم و ترم چهارم نتوانستم بیش از ۱۴ واحد بردارم. استادی داشتم که از مردان نیک روزگار بود و اکنون در دانشگاه فردوسی مشهد تدریس می‌کند. اگر بخواهم در یک جمله او را توصیف کنم، پیش از آنکه استاد باشد، آدم‌شناس قابلی بود.

از آغاز ترم به ما گفته بود که امتحان میان‌ترم می‌گیرد و بیش از چند جلسه از کلاس نگذشته بود که آن را برگزار کرده، خود بر روند انجام رست کار نظارت نمود. یادم نمی‌رود که پاسخ یکی از پرسش‌ها را ابداً بلد نبودم. از مشروطی دوباره می‌‌ترسیدم و مانده بودم چه کنم!
در این میان، ‌یک لحظه استادم را دیدم که کنارم ایستاده و بر برگه امتحان من چشم دوخته است.
آهسته و با شرمندگی گفتم: استاد؛ ممکن است درخصوص این سؤال راهنمایی کنید؟
‌باورتان نمی‌شود، به راهنمایی بسنده نکرد. مسأله را کاملاً حل کرد. من با تعجب گفتم استاد شما که پاسخ را تمام و کمال گفتید! نگاهی به من کرد و گفت: بلد شدی؟ من که در پوست خود نمی‌گنجیدم، پاسخ دادم: صد درصد!
گفت: غرض من یادگیری بود. حالا که یاد گرفتی، این غرض حاصل شده است.

چندی نگذشت که وی از من خواست استاد حل تمرین درس او شوم. گفتم شما خبر دارید که من دانشجو‌ مشروطی هستم و بر اساس قوانین دانشگاه نمی‌توانم استاد حل تمرین شوم! گفت من با مدیر آموزش صحبت می‌کنم و مجوز این کار را می‌گیرم.

او مثل معماری که بنایی را آجر به آجر می‌سازد و بالا می‌برد، مرا ساخت و بالا برد.
من به خاطر شخصیتی که استادم به من داده بود، آن درس را مشتاقانه خواندم و در پایان ترم از آن درس نمره ۵/ ۱۹ گرفتم؛ نمرهای که مرا شاگرد اول آن کلاس کرد.

نمی‌دانم او چه حسی را در من برانگیخت، می‌دانم به خاطر او ادامه دادم و دیگر هرگز مشروط نشدم و امروز راهی را می‌روم که او آن روز به من آموخت.

دوستان عزیز؛ روی دانشجویان خود حساب باز کنید. حرف‌هایی می‌زنند. کارهایی می‌کنند، نگو و نپرس!
من همین چند روز پیش با دانشجو‌ دختری که در ترم اول درس می‌خواند، بحث می‌کردم. خیلی حرف از انسان می‌زد. پرسیدم اینقدر «انسان، انسان... می‌کنی، تعریف تو از انسان چیست؟» تأمل مختصری کرد و گفت: «من عقیده شما را نمی‌دانم، اما به نظر من انسان خدای کوچک است!».
 
*  *  *
 من خیلی خوشنودم که در این نشست سخنان به این خوبی مطرح می‌شود... گل و بلبل؛
اما دوستان‌ با کمال تأسف باید بگویم به تعبیر رسای شاعر حماسی این سرزمین سترگ، فردوسی بزرگ: بزرگی سراسر به گفتار نیست          دو صد گفته چون نیم کردار نیست

اجازه می‌دهید اندکی از سخن و سخنوری فاصله بگیریم؟‌

استادی پُرمایه که بر عصایی تکیه داده و با چشمانی نافذ به همکاران خویش می‌نگریست، اینچنین آغاز کرد و در ادامه گفت: آقایان اشاره کردند که به دانشجویان اهمیت بدهیم. گفته شد که انسان خدای کوچک است. اما آیا رفتارهای آدم‌ها نشانگر چنین تفکری است! در دانشگاه‌های ما امروزه چه اتفاقاتی می‌افتد؟ در خانه و زندگی ما چه اوضاعی حاکم است؟
می‌دانید وقتی پدر و مادری به جای کودک خویش نقاشی می‌کشند، کاردستی او را در خانه آماده می‌کنند و حتی گاهی به جای او مشق می‌نویسند، از‌‌‌ همان آغاز به زبان بی‌زبانی به فرزند خویش چه مفهومی را القا می‌کنند؟

اینکه تو هنوز از عهده کار‌هایت برنمی‌آیی و ما باید در این عرصه به کمک تو بیاییم والا کلاهت پسِ معرکه است. در دانشگاه‌های ما نیز گاهی چنین فرهنگی حاکم است.

دوستان؛ خدا می‌داند اگر جمع ما جمع فرهیختگان و اهل خرد و بصیرت نبود، و اگر اهلیت و شایستگی لازم را در شما نمی‌دیدم، این سخنان را مطرح نمی‌کردم.

ما حربه‌ای به دست گرفته، روح «مسئولیت‌ پذیری» را می‌کُشیم. تا وقتی روی خوش‌ به مسئولیت‌ پذیران نشان نمی‌دهیم، تا اعتماد به نفس شاگردان خویش را بالا نمی‌بریم، تا شاخص معینی برای سنجش مسئولیت‌ پذیری معرفی نمی‌کنیم، تا اعتقاد عمیق و عملی خویش را به کارکرد‌ها و وظایف نشان نمی‌دهیم، ‌تا به تناسب مسئولیت‌ها، اختیار نمی‌دهیم، تا راحت ‌طلبی را که آفت جان ما شده، ‌رواج می‌دهیم و تا فرهنگ کار فردی را که مشخصه آدم‌های خودمحور است، بر کار جمعی که از محاسن آدم‌های واقع‌گرا‌ست، ترجیح می‌دهیم.

دوستان؛ خدا را شاهد می‌گیرم گاهی حربه به دست می‌گیریم و «مسئولیت‌ پذیری» را می‌کُشیم و از پای درمی‌آوریم!
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل
آخرین اخبار