محفلی عالمانه با اساتیدی فرهیخته از دانشگاههای گوناگون، همه رشتهها، همه گرایشها. موقعیتی ممتاز که اساتید بتوانند آزادانه، مسئولانه و بیپروا مسائل مورد ابتلای خویش را بیان کنند. آیا چنین شرایطی وجود دارد؟
بیگمان هست. گفتمانی که میخوانید، حاصل چنین نشستی است: «نشست هماندیشی مجازی استادان» و ما نام صمیمی «یادداشتهای معمولی معمولی» را برای آن برگزیدهایم. حاشیههایی که در کنار متن خالی از لطف نیست. این یادداشتها عاری از هر حُسن و ملاحتی باشد، این خوبی را دارد که از سخنان شما خوبان اندیشمند برآمده است.
بخشهایی از این گفتمان در شمارههای پیشین تقدیم شد؛ اینک شما و این حرفهای تازه.
«اکنون که از روح تحقیق و مطالعه و پژوهش سخن به میان آمد، اجازه دهید من هم به برخی توقعات و انتظارات اشاره و اینچنین سخن همکاران و استادان خویش را تأیید کنم».
این حرف از زبان استاد جوانی مطرح شد که رئیس گروه رایانه یکی از دانشگاههای بزرگ بود. راست است که جوانها ذهن فعال و جوالی دارند. گاهی به نکات نو و تازهای میپردازند که تحسین همگان را نسبت به خویش برمیانگیزند!
انتظار نخست از دانشجویی است که در آغاز راه است و باید قدم به قدم این راه طولانی پژوهش علمی را طی کند. جامعه جداً از او انتظار دارد ابتکار عمل، خلاقیت و نوآوری را مشغله دائمی خود قرار داده، به میراث علمی گذشتگان بسنده نکند و به تعبیر زیبای برخی از یاران اهل فضل، «مشارکت کنترل شده» در کلاس داشته باشد.
میدانم که این تعبیر برای برخی از شما تازگی دارد. «مشارکت کنترل شده» یعنی دانشجو حق داشته باشد در بحث استاد خویش وارد شده سخن بگوید، اظهارنظر کند و حتی با نظر استاد خویش مخالفت کند، به شرط آنکه چنین امری در راستای تکامل بحث باشد، نه آنکه بازدارنده بوده، کلاس را بیجهت معطل کند.
و البته دوستان به خوبی میدانند که فرصت این مشارکت را ما باید به دانشجو بدهیم. این استاد است که فضای کلاس را به گونهای پیش میبرد که دانشجو حرف بزند و لب به نقادی بگشاید.
انتظار دیگر از استاد است که خود را به سیلابسها و سرفصلها محدود نکند. هم خود به روز باشد، هم دائماً مباحث خویش را روزآمد کند. من عادت کردهام برای آنکه از جوانها فاصله نگیرم، در اولین جلسه کلاس سؤالات اساسی خود را با دانشجویانم مطرح کنم، در روش تحقیق به این سؤالات و پاسخ آنها بپردازم، هنگام درس در طول کلاس راه بروم، بارها و بارها فرصت مشارکت و فعالیت درسی به دانشجویانم بدهم و بیرون فضای کلاس با آنها به بحث و گفتوگو بنشینم.
البته اگر از حق نگذریم، تکنولوژی و وسایل ارتباطی جدید، همچون شمشیری دولبه، افزون بر فواید و آثار بسیار گستردهای که دارند، گاه کار را بر ما سخت کرده و عرصه بر ما تنگ میکنند.
همین چند روز پیش بود که من هنگام ورود به کلاس متوجه شدم دانشجویان، ردیفهای یک سمت کلاس را پر کردهاند، در حالی که ردیفهای سمت دیگر خالی است. علت را پرسیدم. یکی گفت: استاد؛ این طرف بهتر آنتن میدهد!
دانشجوها در این مواقع میگویند دچار یأس فلسفی شدم اما من ترجیح میدهم بگویم دود شدم و به هوا رفتم!
* * *
«آفرین... احسنت، جانا سخن از زبان ما میگویی!»
استادی این سخن را بر زبان راند که معلوم بود دلِ پُری از جور زمانه دارد... .
او در حالی که ایستاده بود و همه استادان را مورد خطاب قرار میداد، زیبا و نمکین گفت:
گاهی شنیدهایم، بعضی میگویند دانشجویان دوره ما بد شدهاند، حریم استاد را نگه نمیدارند، درس و بحث دغدغه جدی آنها نیست، وایبر و واتس آپ و فیسبوک سکه رایج بازار آنهاست... و سخنانی از این قبیل؛ اما دوستان عزیز، من شخصاً اعتقاد دارم که آنها بد نشدهاند، سرعت فنآوریهای نوین از آنان نسلی ساخته است، متفاوت از ما!
نسل حاضر با ما متفاوتند. همین و بس! و کسی که راز این تفاوت را بفهمد و بتواند به خوبی با آن کنار بیاید، گوی سبقت را از دیگران ربوده است.
من ترم گذشته کلاسی داشتم که همه دانشجویان آن، دختر بودند. در جلسات نخست، به وضوح میدیدم که هنگام تدریس من، بعضی از دخترهای دانشجو با تبلت یا رایانههای کوچک کار میکنند. (بعضی از ما گمان میکنیم آنها دارند از مطالب ما یادداشت برمیدارند؛ زهی خیال باطل!)
بعد از کلاس از بعضی دانشجویان پرسدیم اینها با تبلت چه میکنند؟ گفتند سرشان به پوی خود گرم است، از او مراقبت میکنند، برایش لباس میخرند، او را به تفریح میبرند و به او رسیدگی میکنند!
من که نخستین بار بودم اسم پو را میشنیدم، پرسیدم پو دیگر چیست؟
گفتند: «پو» ـ Pou ـ یک موجود مجازی است که محبوب خیلی از جوانهاست. آنها «پو» را به فرزندخواندگی قبول میکنند، از او مراقبت میکنند. برایش شیر و لباس و پوشاک میخرند، او را بزرگ میکنند و با امتیازاتی که جمعآوری میکنند، فرصت رسیدگی بیشتری را نسبت به او پیدا میکنند.
یکی از دانشجوها گفت: استاد؛ پوی من ۷۵ سال دارد و من عاشق او هستم!
حقیقت را بخواهید این امر مرا کمی به تأمل واداشت. قابل انکار نبود. آیا آنقدر که ما بر خودمان مسلط هستیم، بر دانشجویان سیطره داریم؟
و بعد به این نتیجه رسیدم که آدمها را سخت میتوان از روش و منش خویش جدا کرد. من بایستی خود کاری میکردم!
باور نمیکنید. روش خویش را تغییر دادم. بر جاذبههای درس خود افزودم. مثالهای متنوعی انتخاب کردم. با دانشجو بیشتر انس گرفتم. به او نگفتم کلاس جای بازی، تفریح و تفنن نیست. من کلاس را کلاس کردم و همچنان عقیده دارم اگر کلاس ما را کلاسی باشد، دانشجو آن را به بازی نمیگیرد!
* * *
«چه مانعی دارد؟ واقعاً چه مانعی دارد اگر ما قدری خودمان را به آنان نزدیک کنیم و سری به دنیای جوانی آنها بزنیم؟!
دوستان و همکاران عزیز، فراموش نکنیم که نسل جدید به سرعت در حال پوست انداختن و تغییر است. اگر ما از این نسل عقب بمانیم، کلاهمان پس معرکه است.
سخت است باور این نکته که چندی پیش دوستی میگفت: امروز اختلاف ما با برادر کوچکترمان به مراتب بیش از اختلافی است که با پدر و مادرمان داریم!
تکنولوژی با شتاب میتازد و بسیاری از ما ـ همچون کسی که تصادف کرده و به اصطلاح گرم است ـ هنوز آثار این حرکت پرشتاب را باور نکردهایم».
شنیدن این سخنان از استادی جوان باعث شد سایر استادان نیز در این نکات تأملی نمایند. به ویژه آن بحث اختلاف با برادر کوچکتر نکتهای بود تازه و بدیع!
استاد جوان در ادامه به موضوعی اشاره کرد که برای همگان جذاب و شنیدنی بود: همکاران گرامی من به این نکته واقفند که صنعت ذاتاً سخت، خشن و بیروح است. شما با دیدن چرخ دندههایی که با هم درگیرند و نماد بخش صنعت به حساب میآیند، اندکی به این خشونت و سختی پی میبرید.
در سالهای اخیر، در کشور ژاپن ایدهای مطرح شده که ما بایستی آهسته آهسته صنعت نرم را جایگزین صنعت سخت کنیم. صنعت نرم افزون بر آنکه خواص ذاتی خود را دارد، باعث آرامش روح و روان آدمی است. اصلاً نرم بودن آن به خاطر همین ویژگی است. آنان چند سالی است با بهرهگیری از این ایده، شروع به ساخت دستگاههایی کردهاند که از این ویژگی برخوردارند. از جمله در سالهای اخیر موفق شدهاند ابزاری را با نام «Nintendo» به بازار عرضه کنند که قابلیتهایی چون تبلت دارد؛ اما اندکی از آن کوچکتر و ظریفتر است. این ابزار فقط در سال ۲۰۱۱، سیوپنج میلیارد دلار سود نصیب شرکت سازنده خود کرده است. ژاپنیها، بر خلاف ما ایرانیها که از تبلت عمدتاً برای بازی استفاده میکنیم، از این ابزار نرم و سهل و روان، برای مطالعه سود میجویند.
قابلیت مهم این دستگاه آن است که شما میتوانید در مترو یا اتوبوس یا در مسافرت و پیکنیک و تفریحات آخر هفته آن را به همراه داشته و به عنوان وسیلهای برای یک مطالعه دلچسب و دوست داشتنی از آن استفاده کنید.
این دستگاه از اساس، نه به عنوان وسیلهای برای تفریح و بازی، بلکه به عنوان ابزاری برای مطالعه جذاب طراحی شده است. به همین جهت، هنگام خرید آن میتوانید از آثار نویسندگان مشهور گذشته و معاصر، به قدر کافی بهره ببرید.
شنیدهام که فقط ۱۸ کتاب برجسته شکسپیر بر روی این ابزار نصب و بارگذاری شده است و تنها در اروپا ۰۰۰ /۱۰۰/ ۱ نسخه کتاب توسط این ابزار مطالعه و بازخوانی شده است.
آیا هنوز هم معتقدید ما باید راه خودمان را برویم و جوانان راه خودشان را؟!
آیا با من هم عقیده نیستید که اگر قرار باشد تحولی در سبک زندگی (life style) ما رخ دهد، و اگر بنا باشد امکانات و قابلیتهای گوناگون شناخته شده، از آنها استفاده مؤثر صورت پذیرد، دانشگاه ایستگاه نخست است؟
* * *
گاهی لازم است ما روبهروی خویشتن بایستیم و محکم و با صلابت از خود بپرسیم: فاین تذهبون؟ راستی؛ به کجا میروی؟
امروزه امپراتوری رسانه با بیش از ۱۰۰۰۰ شبکه تلویزیونی و ماهوارهای و همچنین پایگاههای اینترنتی و شبکههای اجتماعی نبض فرهنگ، اقتصاد و سیاست دنیا را در اختیار گرفته و ملتها را به هر سو که میخواهد، سوق میدهد و میبرد.
بسیاری از جوانان و به ویژه دانشجویان ما در کنج خانههایی که به تعبیر «مارشال مک لوهان»، پرفسور مرکز مطالعات رسانهای تورنتو بخشی از دهکده جهانی به شمار میآیند، با این رسانهها ارتباط برقرار میکنند.
این حرفها را استادی گفت که مشخص بود از غم جانکاهی که در سینه دارد، سخت نگران و بیمناک است.
او در ادامه گفت، تلاشهای جسته و گریخته ما گاهی در مقابل این هجمه سنگین به چشم نمیآید. اما گاهی نیز به برکت تعالیم ارزنده اسلام و دلسوزی ما آدمها جرقهای در دل و جان جوان ایجاد میشود. این جرقه شعلهای میآفریند و آن شعله آتش درون وی را مشتعل میسازد و تا عمر دارد او را گرم و پر انرژی نگه میدارد.
ما باید آن جرقه را بزنیم. مبادا میان جوانان فاصله اندازیم، عدهای را خودی تلقی کنیم و عده دیگر را از اردوگاه خویش برانیم. مبادا فقط چهره و قیافه ظاهر جوان را مد نظر قرار داده، از این نقطه نظر درباره شخصیت او قضاوت کنیم.
این استاد فرهیخته آنگاه به بیان خاطرهای پرداخت که حاضران را به سکوت و تأملی ویژه وادار کرد: «روزی سوار بر اتوبوس از شهری به شهر دیگر عزیمت میکردم. در اتوبوس دو نفر جوان که از صحبتهای آنان برمیآمد، دانشجو باشند، همسفر ما بودند. قیافه مذهبی نداشتند. اتفاقا اگر کسی نخستین بار با آنان برخورد میکرد، از خالکوبی بدن تا زینت با زنجیر و گردنبند طلا و... گمان میکرد میان آنها و دین و شریعت فاصلهای جدی است؛ کاری که اغلب ما انجام میدهیم... خیال میکنیم همیشه، رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون!
تا وقت نماز فرا رسید و اتوبوس برای نماز جلوی مسجدی ایستاد. من دیدم با کمال تعجب از بین همه مسافران اتوبوس این دو جوان از همه زودتر پیاده شدند؛ وضو گرفته و به نماز ایستادند.
همکاران عزیز؛ باور کنید من از قضاوتی که در دل نسبت به آنان کرده بودم، خجالت کشیدم و از خداوند بابت چنین داوری ناشایستی طلب عفو و بخشش کردم!