کاشکی من خسرو ات بودم نه فرهادتکاشکی از عشق میمردم نه در یادت نامه‌ات را تا سحر با عشق بوییدمبوی گلهای جنون میداد فریادت بوی گلهای جنون میداد فریادت زندگی پیچیده شد چون کاغذی در مشتدست تو سهراب تقدیر مرا می‌کشت اشک های آسمان بر صورتم می‌خوردنقش تو روح مرا تا آسمان می‌برد حال من از روز اول هم همین بودستهیچکس جز من مرا این سان نمی آزرد هیچکس جز من مرا این سان نمی آزرد رنج یعنی دوری از آن کس که می‌خواهیخاطرات خانه و یک حوض بی‌ماهی حال آشوب مرا دریا نمیفهمدآتشت افتاده در این کاغذ کاهی آتشت افتاده در این کاغذ کاهیکاشکی من خسرو ات بودمکاشکی من خسرو ات بودم