مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزدقیامت‌های پرآتش ز هر سویی برانگیزددلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزددو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزدملک‌ها را چه مندیلی به دست خویش درپیچدچراغ لایزالی را چو قندیلی درآویزدچو شیری سوی جنگ آید دل او چون نهنگ آیدبجز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزدچو هفت صد پرده دل را به نور خود بدراندز عرشش این ندا آید بنامیزد بنامیزدچو او از هفتمین دریا به کوه قاف رو آرداز آن دریا چه گوهرها کنار خاک درریزد