به جان جمله مستان که مستمبگیر ای دلبر عیار دستمبه جان جمله جانبازان که جانمبه جان رستگارانش که رستمعطاردوار دفترباره بودمزبردست ادیبان می نشستمچو دیدم لوح پیشانی ساقیشدم مست و قلم‌ها را شکستممرا گفتی بدر پرده دریدممرا گفتی قدح بشکن شکستممرا گفتی ببر از جمله یارانبکندم از همه دل در تو بستم