محفلی عالمانه با اساتیدی فرهیخته از دانشگاههای گوناگون، همه رشتهها، همه گرایشها. موقعیتی ممتاز که اساتید بتوانند آزادانه، مسئولانه و بیپروا مسائل مورد ابتلای خویش را بیان کنند. آیا چنین شرایطی وجود دارد؟
بیگمان هست. گفتمانی که میخوانید، حاصل چنین نشستی است: «نشست هماندیشی مجازی استادان» و ما نام صمیمی «یادداشتهای معمولی معمولی» را برای آن برگزیدهایم. حاشیههایی که در کنار متن خالی از لطف نیست. این یادداشتها عاری از هر حُسن و ملاحتی باشد، این خوبی را دارد که از سخنان شما خوبان اندیشمند برآمده است. بخشهایی از این گفتمان در شمارههای پیشین تقدیم شد؛ اینک شما و این حرفهای تازه.
بحث و گفتوگو به نقطه حساسی رسیده بود. اکنون نوبت استاد دیگری بود که از جا برخاسته، بیمقدمه آغاز سخن کند.
بله،... من نیز چنین عقیدهای دارم. گاهی با کمال تأسف رفتار ما بیمسئولیتی را دامن میزند. اجازه دهید مقصود خود را با نمونهای بیان کنم. در جمع ما روانشناسان اجتماعی نیز حضور دارند. آنان میتوانند سخنان مرا تأیید و یا تکذیب کنند.
معتادی را در نظر بگیرید؛ معتادی که بارها ترک کرده و بار دیگر به اعتیاد روی آورده است. وقتی از او میپرسید چه عواملی در اعتیاد تو مؤثرند، همه تقصیر را به گردن دیگران میاندازد: جامعه مقصر است، پدر و مادر تقصیر دارند، امان از دوستان ناباب... و گاهی نیز به زبان طنز میگویند: دوست بد و زغال خوب!
اما آیا واقعاً خود او مقصر نیست؟ او از همه خطاها مبراست؟ نه! اتفاقاً همین که در ترک اعتیاد شکست میخورد و بار دیگر از سر ناتوانی به عادت خفت آمیز خویش بازمیگردد، به دلیل آن است که خود را مقصر نمیداند. اگر یاد بگیرد که بپذیرد، من خودم هستم که چیزی را انتخاب میکنم و یا مسئولیتی را میپذیرم، این مؤثرترین گامی است که او میتواند بردارد؛ درمان یک معتاد دقیقاً به انتخاب او برمیگردد.
اجازه دهید یک نکته علمی نیز چاشنی بحث خود کنم. سالها بود روانشناسان ریشه رفتار انسانها را در محیط زندگی آنها جستجو میکردند. اینکه فلانی مرا عصبانی کرد، من فریاد زدم. یا فلان کس از من حمایت کرد، من انگیزه پیدا کردم. یا شرایط کار نامساعد بود، من شکست خوردم...؛ یعنی اتفاقی در دنیای بیرون رخ داده و روح و ذهن و جسم ما را از درون تحت تأثیر خود قرار داده است.
در چنین شرایطی یکی از روانشناسان معاصر به نام «ویلیام گلاسر» کتابی نوشت به نام «نظریه انتخاب» و به جای روانشناسی بروننگر، رویدادهای درونی را منشأ رفتارها، احساسات و انگیزههای انسانها بیان کرد.
گلاسر در کتاب خویش برای تبیین روانشناسی درونگرا ده اصل مهم را با نام «Ten Axioms of choice theory» مطرح نمود که من به جهت اهمیت این موارد، اجازه میخواهم به اختصار به فهرستی از آنها اشاره کنم.
اصل نخست: ما نمیتوانیم ـ جز خودمان ـ رفتارهای هیچ کسی را کنترل کنیم.
اصل دوم: تنها چیزی که میتوانیم به دیگران بدهیم، اطلاعات است.
اصل سوم: تنها مشکلات روانی که در درازمدت با انسانها میمانند، مشکلات عاطفی هستند.
اصل چهارم: مشکلات عاطفی بخشی از «زندگی در حال حاضر» ما هستند.
اصل پنجم: گذشته ما، امروز ما را میسازد اما نمیتوان در گذشته ماند. باید برای ارضای نیازهای کنونی کاری کرد و برای آینده تلاش بیشتری به خرج داد.
اصل ششم: ما در ذهن خود تصویری از دنیای بیرون داریم که از آن به «دنیای کیفی» تعبیر میکنیم. ارضای نیازها یعنی واقعیت بخشیدن به این «دنیای کیفی».
اصل هفتم: تنها چیزی که وجود دارد، رفتار ماست.
اصل هشتم: هر رفتار چهار مؤلفه دارد: حرکت، فکر، احساس و فیزیولوژی.
اصل نهم: رفتارها انتخاب میشوند، اما از مؤلفههای پیش گفته فقط روی «حرکت» و «فکر» کنترل داریم. اصل دهم: ما رفتارها را با افعال نامگذاری میکنیم و در این زمینه عموماً بر بخشی از رفتارها که به شکل سادهتری قابل تشخیص و تمایز هستند توجه میکنیم. همکاران عزیز، غرض از این پرگویی، توصیه به این نکته است که تا ما فرصت انتخاب به دیگران ندهیم، مسئولیتپذیری شکل نمیگیرد و تا مسئولیتپذیری شکل نگیرد، تعهد ایجاد نمیشود.
در یک کلام اگر خواهان جامعهای متعهد و مسئول هستیم، فرصت انتخاب بدهیم.
* * *
اکنون که سخن از فرصت انتخاب مطرح شد، بگذارید من هم به نکتهای اشاره کنم.
این حرف را استاد میانسالی گفت که تاکنون سکوت کرده و با دقت به سخنان همکاران خویش گوش میداد.
«اگر من چنین سخنی را در این نشست هماندیشی بیان میکنم، نه برای اظهار فضل است و نه از باب شهوت سخن، بلکه میخواهم از دیدگاههای همکاران ارجمندم استفاده کنم. در واقع شما به من بگویید آیا این برخورد را میپسندید یا نه؛... و آیا مهر تأیید بر رفتار من میزنید یا نه؟
من پسر جوانی دارم که گاهی نکات جالبی را با من در میان میگذارد. سؤالات خاصی میپرسد و پاسخهای ویژهای میطلبد. چندی پیش به من گفت، پدر جان، من شما را قبول دارم؛ اما فلان دوست خانوادگیمان را نیز آدم خوب و معقول و مدبری میدانم. گاه میشود که بین نظرات شما و سخنان او فاصله جدی به وجود میآید و من میمانم که نظر کدام یک از شما را بپذیرم. در این قبیل موارد به نظر شما من چه کنم؟
من به صراحت به او گفتم نظر من را قبول کن. چون من دارم با تو زندگی میکنم. از زیر و بم کارهای تو کاملاً خبر دارم. شرایط و اوضاع و احوال تو را میدانم و از روحیات تو به قدر کافی مطلعم. اما او چنین اشراف و احاطهای به تو و فضاهای فکری تو ندارد. البته آرا و ایدههای مرا هم بیچون و چرا قبول نکن. چون اگر یاد گرفتی از من که پدر تو هستم بیدلیل قبول کنی، از دیگری هم به همین منوال قبول خواهی کرد. اگر شما جای من بودید، چه میگفتید؟».
استاد تأملی کرد و ادامه داد: سخنان شما را میشنوم و بیتردید از آنها استفاده خواهم کرد. البته این باعث نخواهد شد از بیان یک نکته کلیدی غفلت کنم: «من این استقلال رأی و اتکای به نفس را از اساتید خود آموختهام؛ نخبگان و فرهیختگانی که در عرصه علم و دانش کم نظیرند، ولی نمیپذیرند شما حرف خود را از زبان آنها بیان کنید. آنها دست از رانتها و مطامع دنیوی کشیدهاند، لذا زبانشان تیز و برنده است. مهمترین ویژگی آنها این است که دنیایی مستقل و ویژه دارند. دلسوز و کمتوقعاند. در بسیاری از مبانی با ما مشترکند، اما انتقاد هم دارند. بگذارید انتقاد کنند. زبان به اعتراض بگشایند. در اعتراض و انتقاد آنها نوعی سازندگی نهفته است. من نیز دوست دارم فرزند جوانم به گونهای تربیت شود که بعدها از این فرصت انتخاب به شایستگی استفاده کند».
* * *
دیگر بار استادی فرهیخته از لابلای جمع، دست بالا برد و اجازه سخن خواست.
استادان او را میشناختند و میدانستند سالهای سال با یکی از دانشمندان بزرگ و ستارگان پرفروغ آسمان علم و دانش این مرز و بوم محشور بوده است.
«من میخواهم از همکاران عزیزم اجازه بگیرم و با استفاده از الگوی رفتاری پدر علمی و استاد فرزانهام جناب آقای دکتر... سخن دوست پیشین خود را تأیید کنم.
برادر بزرگوارم، من نیز اگر جای شما بودم همان پاسخی را به فرزند جوان خویش میدادم که شما دادید. پاسخ عاقلانه شما مبتنی بر نوعی تلقی درست از روحیات فرزندتان بوده و درک درست از جوان ـ و شناخت او، همان گونه که هست ـ بسیار مهم و اساسی است. ما گاهی به واسطه عبور از دوران جوانی و گام نهادن به عرصه میانسالی و یا احیاناً کهنسالی درک عمیقی از جوانان نداریم. در حقیقت آنان را با تراز خود میسنجیم و با ترازو خود وزن میکنیم. در حالی که او جوان است و شرایط ویژه خود را دارد. ما وقتی میتوانیم به او نزدیک شویم و از آثار این ارتباط بهره ببریم که همسنخ او شویم. چنانکه گفتهاند و به درستی نیز گفتهاند که: السنخیه عله الانضمام؛ سنخیت علت ارتباط و انضمام است.
روزی دانشجویی جوان نزد استاد ما آمد و پرسشی مطرح کرد. استاد پیش از آنکه به پرسش او پاسخ دهد، با نگاه نافذی قیافه او را که بیشباهت به درویشان نبود، برانداز کرد و گفت: شما چندساله هستید؟ پاسخ داد: ۲۰ ساله.
گفت: پسر این ریش انبوه چیست؟ این قیافه، قیافه جوانان نیست. شما به پیرمردها بیشتر شباهت دارید تا جوانان.
احساس من این است که جان سخن در همین نکتههاست. اتفاقاً تفاوت تعلیم نیز با تربیت به همین قضایا برمیگردد. ما در تعلیم اندوختههای علمی خود به مخاطب منتقل میکنیم، در حالی که در تربیت روی بینش، منش و رفتار دانشجو اثر گذارده و آنها را اصلاح میکنیم.
اما در پایان دوست دارم کتاب خوبی را نیز به شما معرفی کنم؛ کتابی که هم از منظر دین به بحث مسئولیت پرداخته و هم درخصوص تصمیمی مناسب برای انتخابی شایسته به ما کمک میکند. به باور من کتاب «انسان و مسئولیت» اثر مرحوم علی صفایی حائری که اغلب ما وی را با نام «عین ـ صاد» میشناسیم، برای تعمیق این باورها کتاب مناسبی است.
شنیدهام که وی این تعبیر جالب «عین ـ صاد» را نیز با تأمل برگزیده بود.
«چشمی که مراقب است، میکاود و اگر خبط و خطایی ببیند، راه را بر آن میبندد».