روزنگار خاطرات یک شهید در جبهه + دستنوشته
حسین میگوید اگر با کشتن من دین جدم محمد (ص) زنده میشود، پس ای شمشیرها مرا دریابید. من هم میگویم هرچند لایق نیستم، اگر با کشتن من دین پیامبرم و امامانم و رهبرم شکوفا میشود و خونم یک خدمتی به آن میکند، پس ای مسلسلها و سربها سینه مرا بدرید و پاره کنید و خونم را بریزید؛ شاید در پیش حسین رو سفید بشوم.
شهید رسول کشاورز نورمحمدی به سال ۱۳۴۴ در یکی از روستاهای قزوین متولد شد و ۴ ساله بود که پدر خود را از دست داد و روزگار را با سختیهای خودش سپری کرد تا آنجا که دیپلم اقتصاد گرفت و با شروع جنگ تحمیلی خود را به قافله مدافعان انقلاب رساند و به عنوان بسیجی وارد عرصه جنگ شد و همچنین به کلاسهای حوزه میرفت و درس طلبگی را شروع کرده بود و در همین حین بود که لباس سبز پاسداری را بر قامت خود پوشاند و پس از گذراندن دورههای آموزشی به عنوان فرمانده گردان حضرت زینب (س) لشکر ۱۰ سید الشهدا انتخاب شد و در مورخه ۱/ ۱۱/ ۶۵ در کربلای ۵ خود را به قافله عاشوراییان رساند.سه روز بعد در حالی که پیکر مطهرش را به درب منزلش رساندند فرزند دومش به نام زهرا نیز که متولد ۴/ ۱۱/ ۶۵ میباشند را به پدر رساندند. تا شاید مرحمی باشد بر زخمهای بسیار پدر و این دختر یک روزه توانست پدرش را برای اولین و آخرین بار ملاقات کند.
قسمتی از خاطرات روزهای جبهه را که در دفترچه شهید کشاورز و به قلم ایشان روزنگار شده است به همراه وصیت نامهشان را در ذیل میخوانیم. ضمناً از علاقمندیهای این شهید شعر حافظ و بهره گیری از کتابهای شهید مطهری است که در آثار به جامانده ایشان به دستمان رسیده است.
خواب شهادت
۲۰ /۱۰/ ۶۱ صبح ساعت ۱۵/۵ از خواب بیدار شدم و وضو ساختم و نماز شب را و نماز نافله صبح و نماز صبح را خواندم و صبحانه خوردیم هوا خیلی خوب بود سرد بو د اما آفتابی با برادر امینی رفتیم بیرون کمی صحبت کردیم و دوباره به داخل چادر رفتیم و کمی نشستیم من بلند شدم ظهر بود نماز ظهر را به جماعت خواندیم و بعد از ظهر فرمانده گروهان گفت گروه بندی مجددی کنیم و بخط شدیم ساعت ۵/۴ بعد از ظهر بود برادر عبدالله کمی در مورد کارهای متفرقه صحبت کردند و برادر امینی به گروه ۱۰ آمدند و من به گروه ۱۱ رفتم و بعد از تمام شدن کار به چادر آمدیم و وضو گرفتیم و دوباره با برادر امینی بالای کوه بودیم و خورشید غروب کرده بود و من به او گفتمای کاش روز حرم اباعبدالله (ع) باشیم و امام موسی ابن جعفر (ع) را هم زیارت کنیم.

او گفت انشا الله در کربلا هر چه زودتر باشیم و من خیلی ناراحت کربلا بودم و در ضمن شب گذشته هم خواب شهادت خودم و یکی از بچههای دیگری را در خواب دیده بودم و غروب اشکهایم همانطور بیاختیار جاری میشد به طرف کربلا نگاه میکردم گریم میگرفت و شب همانروز دعای توسل برگزار شد (در چادر تدارکات) و خیلی با حال بود و معنوی و بعد از دعا چای و شام خوردیم و وضو گرفتم ساعت ۱۱ شب بود خوابیدم.
حمام صلواتی
۲۱/ ۱۰/ ۶۱ بنام خدا صبح ساعت ۵/۵ از خواب بیدار شدم و نافله صبح و نماز یومیه صبح را خواندم و کمی قرآن خواندم و ساعت ۱۵/۷ به صبحگاهی رفتیم و بعد از قرائت قرآن و چند کیلومتر دویدیم و بعد از نرمش ساعت ۵/۸ تمام شد و ساعت ۱۰ بود من به چنانه برای حمام رفتم و سر راه کمی کشمش و شربت صلواتی خوردم. سوار یک تویوتا شدم و به چنانه رسیدیم و بعد از حمام صدای اذان میامد و من آن موقع از صدای اذان خیلی خوشم میآمد و به سوی مسجد رفتم و نمز جماعت خواندیم و بعد از نماز برادران جهادگر نهار صلواتی دادند و حوله من از یادم رفته بود و مانده بود.
داخل حمام برگشتم بیاورم. یادم افتاد صلوات حمام را نفرستادم. خیلی خوشحال شدم چون که حوله باعث شد من صلوات یادم بیفتد و بعد از نهار سوار ماشین شدم و سر ایستگاه شربت (صلواتی) پیاده شدم و یک روزنامه صلواتی برداشتم و دو جلد کتاب و دو جلد قرآن برای دوستم (هدیه) خریدم و آمدم و در راه یکی برادران قبلی را دیدم (مردانیان) و بعد از دیدار آمد و استراحت کردم و وقت نماز بیدار شدم و نماز جماعت خواندیم و بعد از نماز شام خوردیم و در چادر شماره ۳ دعای توسل بود عجب شبی بود. دعای توسل آنقدر باحال بود که حد نداشت و بعد از دعا رفتم وضو گرفتم و ساعت ۵/۱۱ شب خوابیدم.

پتوی زیادی
۲۳ /۱۰/ ۶۱ بنام خدا صبح بلند شدم و شنیدم اذان میدهد خیلی ناراحت شدم چونکه دیر از خواب بیدار شدم و دلیل آن این بود که امشب یک پتو زیادی به زیرم انداختم و یک مقدار راحت بودم و نماز صبح و نافله صبح را خواندم و برای صبحگاهی آماده شدم و ساعت ۱۵/۸ صبح گاهی تمام شد و صبحانه صرف شد و دوباره برای آموزش توجیهی مین خط شدیم و بادر جعفر جهرودی صحبت کردند و بعد از آموزش من یک دوش گرفتم چونکه لازم بود و نماز را خواندیم و بعد از نماز رختهایم را شستم و عصر شد و نماز را خواندیم و بعد از شام به تیپ عاشورا رفتیم برای دعای کمیل قبل از دعا برادر جهرودی در مورد عملیات صحبت کردند و گفتند عملیات خیلی نزدیک است و آماده باشید من خوشحال شدم و برادر جهرودی گفتند که شما اول از همه نیروها پیشقدم هستید ساعت ۱۱ دعا تمام شد و خوابیدیم.
قسمتی از وصیت نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
ما همه از او هستیم و به سوی او خواهیم شتافت چه زود چه دیر، یکی زود یکی دیر، یکی جوان یکی پیر، یکی در راه راست یکی در راه غلط، یکی در راه اسلام و قرآن، یکی در راه کفر و عصیان، خلاصه یکی شهید، یکی هالک، خدایا ما را شهید قرار بده، خدایا نکند ما جزء غیر المغضوب قرار بگیریم و شهید نشویم. یا الله ما را جزء شهیدان قرار بده. خدایا به تو پناه میبرم از مرگ غیر از شهادت.

خواهر و برادرم اگر در راه حسین (ع) نیستی بیا در راه حسین (ع) تا فانی نشوی.ای جوانان از غفلت بیرون بیایید و آخرت خود را خراب نکنید با حسین باشید تا حسین با شما باشد.
برادران و خواهران مبادا خسته شده باشید که نیستید. مبادا دنیا گولتان بزند مبادا در سختیها تحمل نکنید. هر موقع چنان احساس کردید در خلوت شب به یاد شهدا بیافتید و توسل به چهارده معصوم (ع) بجویید.
برادران سپاه و بسیج شما هم نباید سالهای اوایل جنگ را از یاد ببرید و آن عشق و علاقه به شهادت را بمیرانید و این ضربه محکمی هست در جنگ برای ما، و در پیروزیهای ما تاثیر زیادی دارد. اگر شماها همیشه عشق به شهادت داشته باشید بدانید پیروز خواهید شد. ۱۲ /۴/ ۶۳
مادر جان اگر من پسر خوبی برای شما نبودم ولی شما را دوست داشتم و تمامی خانوادهام را دوست داشتم و اگر همیشه جبهه بودم به خاطر اسلام و قرآن و دینم بود که تمامی امامان و پیامبران به خاطر آن شهید شدند.
باری از شما خانواده عزیز میخواهم که مرا حلال کنند و اگر نتوانستم برای آنها کاری بکنم مرا ببخشند و این هم مصلحت اسلام بود و ما از حضرت زینب (س) در کربلا بالاتر نیستیم و نمیتوانیم باشیم. آنها را بیاد بیاوریم و صبر و مقاومت را از آنها یاد بگیریم. و از محسن هم خوب نگهداری بکنید و بفهمانید که پدرش برای چه و کجا رفته است و از او یک رزمنده و عالم اسلامی بسازید و از خدا میخواهم که اجر و ثواب اخروی به شما عنایت بفرماید.
امام را یاری کنید و امام را یاری کنید. روز روز مقاومت است. و از قافله حسینی عقب نمانید. انشاءالله اگر کربلا رفتید از عوض من هم زیارت بکنید. خداحافظ شما. دعا کنید تا بهشتی باشم و خدا ما را از خاصان درگاه خود قرار دهد. ۱۳۶۵
گزارش خطا
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱۸
انتشار یافته: ۱
نظرسنجی
آیا به عنوان زن حاضرید با مهریه 14 سکه «بله» را بگویید؟





