سرویس اجتماعی تابناک_ جلوی دروازهی دانشگاه تهران، دختری ایستاده، با لباس تازهی دکتریاش، در ماه نو، گوشی موبایل در روبرو، چشمانش پر از ستارههای شوق، با پدرش سخن میگوید، صدایی نرم، چون نسیم سحر:
«بابا لباسمو نگاه. قشنگه نه؟ دیدی بالاخره خانم دکتر شدم ...حرفای امروزو تا حالا بهت نزدم این لباس تن منو میبینی؟میدونی چرا الان تنمه؟ اون کت توسیتو یادته؟فکر کنم ۱۰ سال ۱۵ سال همه مهمونیا همه عروسیا همونو فقط میپوشیدی. این لباس بخاطر اون تن منه بابا. بابا یادته از سر کار که میومدی با سمند میرفتی مسافرکشی ولی به من نمیگفت رو خودت نمیآوردی ولی من همون موقع میفهمیدم. زیر دستی ماشین پول بود میفهمیدم.
بابا من سر غذایی که میخوردی یهو دندوناتو میگرفتی، من میفهمیدم تو دندون درد داری ولی ترجیح میدادی من برم دندون پزشکی... میگفتی بابا درس خوب مثل من نشی... دستت تو جیب خودت باشه آقا بالاسر نداشته باشی. من الان میخوام بهت بگم من آرزومه مثل تو باشم؛ همین قدر بزرگ همین قدر شریف.»
آنسوی خط، احتمالت پدری با لبخندی از جنس اشک، میشنود صدای دخترش را، که حالا یک دنیاست.
چه کلامی، چه شعری از دل پدر! «تو جوانهی روزگاران توسی و خاکخوردهی منی، دخترم»؛ تمام سالهای رنج و عشق، در این یک جمله گل داده. میبینم دختری را که با ردای پزشکی، جلوی دانشگاه ایستاده، و این واژهها، مثل بالی، قلبش را به پرواز درمیآورند.
جهان در این لحظه، انگار نفسش را حبس کرده،
نه فیلتری، نه رنگی، فقط عشق، خالص و بیغش،
دختری که علم را بوسید و قلب پدر را در آغوش کشید.
کاش فضای مجازی، این دریای بیکران، پر شود از این ترانهها، از این اشکهای شاد، از قصههایی که قلب را گرم میکنند، که یادمان میدهند زندگی، نه در لایکهای بیپروا، که در محتوای نگاه پدر به دخترش خلاصهست.
کاش هر روز، چنین نغمهای در گوشمان زمزمه کند، تا دنیا، کمی نرمتر، کمی عاشقتر شود.
کاش فضای مجازی، پر شود از این جوانهها، از این کلمات که خاک خسته را بهار میکنن. از قصهی پدرهایی که کت توسیشون، مدال فداکاریه، و دخترهایی که جوانهی امیدشونن. این جملهات، مثل نغمهایه که دل رو میلرزونه و یادمون میندازه عشق، قویترین مدرک دنیاست.