
مهدی محمدی کلاسر*_ سی و پنج سال است که این خانه، خانهی یک نفر است؛ یک نفر به علاوه شرکا . اسمش خانهی کارگر است، اما کارگران عمدتا کارت عضویتش را می شناسند و کاندیداهایی که با رای آنها به محلس راه یافته اند.
علیرضا محجوب در میان سیاستمداران ایرانی از جمله چهرههای محجوب به حساب میآید و شخصیت او حتی برای برخی از اصولگرایان مجلس دوره هفتم نیز قابل احترام بود. اما عجیب است که با چنین شخصیتی او حاضر نیست بالانشینی ۳۵ ساله خود را در خانه کارگر به شخصی دیگر واگذار کند؛ انگار یک جای کار سیاستمداران باید لنگ بزند.
محجوب، از آن سالِ دورِ هزار و سیصد و شصت و نه، تا همین امروز که نفس میکشیم، بر کرسی ریاست خانه کارگر تکیه زده است. گویی این صندلی، به تنِ او دوخته شده. گویی کارگران را جز به روزهای تمدید عضویت و پیامکهای خشکِ پایان سال، حقی نیست.
خانهی کارگر یا قلعهی محجوب؟
کارگر که نمیداند این خانه برایش چه کرده است. اما خانه، خوب میداند که کارگر برایش چه کرده! چندین دوره مجلس، صندلیهای گرمِ وزارت، راه انداختن رسانه و کرسی های جهانی و ... .
آیا این خانه هنوز هم میتواند خود را تکان دهد؟ یا آنقدر در گِلِ روزمرگی فرو رفته که جز به فکر تمدیدِ عضویتها نیست؟ بله، نمیشود گفت که هیچ نکردهاند. بالاخره در هر بنبستی، گاهی پنجرهای هم باز میشود. اما در برابر این همه اعضا، این همه نام، این همه ارتباطِ پنهان و آشکار با وزارتخانهها و نهادهای جهانی، سکوتِ خانه کارگر، بلندتر از فریادِ کارگرانی است که هر سال، پیرتر و فقیرتر از پارسال به خانه میروند.
روز کارگر و یک هدیهی ساده
آقای محجوب لطف عالی مدام و مستدام. اما به جای شعار و سخنرانی، یک هدیهی ساده به کارگران بدهید: یک صندلی...صندلی را واگذارید! سی و پنج سال است که یک نفر بر اریکهی این خانه تکیه زده. آیا انصاف نیست که کارگران، حتی برای یک بار هم که شده، صاحبِ خانهی خود شوند؟ شما که دم از مردمسالاری میزنید، چرا در همین خانه، محافظهکارتر از کهنهترین محافظهکاران ایستادهاید؟
و این تناقضِ تلخ...
آنها که در سیاست، خواهان تغییر خوانده میشوند، در عمل، نگهبانانِ سرسختِ وضع موجودند. خانه کارگر، نمونهی عینی این تناقض است. جایی که باید آینهی دردهای کارگر باشد، خود به سنگری برای حفظ قدرتِ عدهای خاص تبدیل شده.
کارگران هنوز هم چشم به راهند. شاید روزی این خانه، واقعاً خانهی آنها شود. یا شاید هم روزی برسد که سنگِ گور این خانه را کارگران بر سردر آن بکوبند: "این جا روزی خانهی کارگر بود!"
به راستی چرا این بودن شما، منجر به حال امروز کارگران شده است؟
چرا انگار نیستید؟
صدای یک کارگر
آقای محجوب خدا قوت؛ این صدای یک کارگر است که پرسشی دارد؛ سالیان سال است که تو بر صندلی خانه کارگر تکیه زدهای، و من سی و پنج سال است روی زمین سرد کارگاه میخوابم. شنیدهام میگویند در بیست سالگی، پیشنهاد وزارت کار را رد کردی.
آقای محجوب! من در بیست سالگی با دستهای تاولزده از کارگاه به خانه میآمدم. تو چرا رد کردی؟ مگر وزارتخانه جای بدی بود؟
در همین سی و پنج سال، من در حسرتِ یک زندگیِ آبرومند هر سال پیرتر، هر سال فقیرتر، هر سال خاموشتر... و فراموش تر....
سریر نمایندگی، وزارت و ریاست شما و دوستانتان، روی سر ما بنا نهاده شد و ما، تخت روانتان را روی دوش و روی روانمان کشیدیم. حلالتان. روز کارگر هم بر شما مبارک. بابت همه ایده ها و اقدامتان نیز سپاسگزاریم. اما واقعا نمی خواهید کلید خانه را به صاحب خانه تحویل بدهید؟
*دبیر اجتماعی تابناک
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.