تو چنان بر دل نشستیگویی یارا قصد جانم کردهایمیبری هر جا که میخواهی مراعاشقی بی آشیانم کردهایعشق تو همواره غوغا میکندعاشقی با من چه کارا میکندمن فقط دارم تماشا میکنمبا همین حالم مدارا میکنممست و حیرانم جانانمبیمارم نکنزیر بارانم بیتابمویرانم نکنموج موهایت چشمانت چقدر دریایی استبیش از دیگر مجنون و پریشانم نکنتا سر سودای تو دین من استخنده هایت مرغ آمین من استعشق تو عادت دیرین من استلیلی چشم تو شیرین من استمست و حیرانم جانانمبیمارم نکنزیر بارانم بیتابمویرانم نکنموج موهایت چشمانت چقدردریایی استبیش از دیگر مجنون و پریشانم نکن