دهانت را می‌بویندمبادا که گفته باشی دوستت می‌دارمدلت را می‌بویندروزگارِ غریبی‌ست، نازنینو عشق راکنارِ تیرکِ راه‌بندتازیانه می‌زنندعشق را در پستوی خانه نهان باید کرددر این بُن‌بستِ کج‌وپیچِ سرماآتش رابه سوخت‌بارِ سرود و شعرفروزان می‌دارندبه اندیشیدن خطر مکنروزگارِ غریبی‌ست، نازنینآن که بر در می‌کوبد شباهنگامبه کُشتنِ چراغ آمده استنور را در پستوی خانه نهان باید کردآنک قصابان‌اندبر گذرگاه‌ها مستقربا کُنده و ساتوری خون‌آلودروزگارِ غریبی‌ست، نازنینو تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنندو ترانه را بر دهانشوق را در پستوی خانه نهان باید کردکبابِ قناریبر آتشِ سوسن و یاسروزگارِ غریبی‌ست، نازنینابلیسِ پیروزْمستسورِ عزای ما را بر سفره نشسته استخدای را در پستوی خانه نهان باید کرد نمانده در دلم دگر توان دوریچه سود از این سکوت و آه از این صبوریتو ای طلوع آرزوی خفته در بادبخوان مرا تو ای امید رفته از یادنمانده در دلم دگر توان دورچه سود از این سکوت و آه از این صبوریتو ای طلوع آرزوی خفته در بادبخوان مرا تو ای امید رفته از یادنمانده در دلم دگر توان دوریچه سود از این سکوت و آه از این صبوریتو ای طلوع آرزوی خفته در بادبخوان مرا تو ای امید رفته از یاد