
«جان مر شایمر» نظریه پرداز شناخته شده روابط بین الملل معتقد به نئورئالیسم تهاجمی است. نحله فکری اینها از مکتب فکری سیاست قدرت ناشی میشود.
واقع گرایی در اشکال مختلف مسلما از زمانی که ماکیاولی این موضوع را مورد توجه قرار میدهد هم بر اندیشه آکادمیک مربوط به روابط بین الملل و هم بر تصورات سیاستگذاران و دیپلماتها حاکم بوده است.
رئالیسم زمانی که به عنوان مجموعهای از پیش فرضها درباره فرد، دولت و نظام دولتی از پایان جنگ جهانی دوم به اوج جذابیت خود رسید.
از دیدگاه جان مرشایمر قدرتهای بزرگ همواره در پی آن هستند که راه حفظ بقای خود را در جهانی که هیچ مرجعی برای حفاظت از آنها در برابر یکدیگر وجود ندارند کشف نمایند. بنابراین، بلافاصله متوجه قدرت به عنوان کلید گنج بقا میشوند.
رئاایسم تهاجمی او معتقد است هدف غایی یک دولت این است که در نظام بین الملل به هژمون تبدیل شوند. اساسا نظام بین الملل قدرتهای بزرگ را تشویق میکند تا قدرت نسبی خود را به حداکثر برسانند، زیرا این تنها راه مطلوب برای به حداکثر رساندن امنیت است.
به عبارت دیگر، بقا، خودیاری و هرج مرج نظام بین الملل، مستلزم رفتار تهاجمی است. دولتها اگر بخواهند بحث بقای خود را افزایش دهند باید قدرت بیشتری بدست بیاورند از نظر مرشایمر نظام بین الملل دلایل خوبی برای رفتار تهاجم آمیز در اختیار قدرتهای بزرگ قرار میدهد.
او با وام گرفتن از کتاب «آنارشی اروپایی» چنین استدلال میکند که ریشه جنگ جهانی اول، نه آلمان بود و نه هیچ قدرتی دیگر بلکه متهم اصلی آنارشی اروپایی بود که محرکهای قوی جهت کسب برتری بر دیگران برای دولتها با انگیزه، امنیت و استیلا ایجاد نمود؛ بنابراین رئالیسم، جنگ و قدرت اتمی را عنصر اصلی و ذاتی در نظام بین الملل به شمار میآورد.
اینجاست که جان مر شایمر به عنوان شاخصترین دانشمندان پارادایم رئالیسم از نوع رئالیسم تهاجمی هم از جنگ ایران با هر نوع ابزاری و هم از دستیابی ایران به سلاح هستهای در چارچوب پارادایم رئالیسم دفاع میکند.
در واقع او از ایران دفاع نمیکند بلکه مکتب رئالیسم را بار دیگر به عنوان پارادایم مسلط به رخ نئو لیبرالها و سایرین میکشد. مر شایمر با تاسی از دیدگاه خود ایجاد موازنه قوا از سوی ایران در مقابل اسرائیل را مشروع میداند.
کما اینکه رئالیستها بعنوان پارادایم غالب معتقدند که ایجاد موازنه قوا بین آمریکا و شوروی بعد از جنگ جهانی دوم باعث شروع جنگی دیگر شد و هر کدام هرکاری را که میتوانستند انجام میدادند تا قدرت نسبی شان را افزایش دهند.
بخاطر تلفیق منافع و ارزشهای آمریکایی گفتمان عمومی پیرامون سیاست خارجی در ایالات متحده همواره به زبان لیبرالیسم ادا میشود.
جامعه دانشگاهی آمریکا به ویژه در ترویج افکار لیبرال در بازار اندیشهها مهارت دارند با این حال نخبگانی که سیاست امنیت ملی را شکل میدهند در پشت درهای بسته عموماً به زبان قدرت صحبت میکنند.
اساسا میان عملکرد واقعی سیاست خارجی آمریکا و صحبتهایی که در این رابطه در اختیار عامه مردم قرار میگیرد شکاف عمیقی وجود دارد.
برای مثال آمریکا علیه فاشیسم در جنگ جهانی دوم به علیه کمونیسم در جنگ سرد مبارزه نمود که به دلایلی واقعگرایانه بود، اما هر دوی این مبارزات به نحوی اصول اخلاقی و ارزشهای آمریکایی را هم در بر میگرفتند و برای سیاستگذاران کار دشواری نبود که آنها را به عنوان مبارزات ایدئولوژیک برای عموم به افکار عمومی دنیا توجیه کنند.
در اواخر دهه ۱۹۳۰ بسیاری از آمریکاییها شوروی را به مثابه یک دولت اهریمنی مینگریستند، زیرا شاهد سیاستهای داخلی استالین و اتحاد وی با آلمان نازی در اوت ۱۹۳۹ بودند.
با این حال وقتی در سال ۱۹۴۱ نیروهای آمریکایی برای مبارزه علیه رایش سوم به ارتش شوروی پیوستند دولت آمریکا تبلیغات گستردهای جهت از میان برداشتن تصور موجود درباره شوروی متحد جدید آمریکا به راه انداختند و سعی کرد این اقدام را با اصول لیبرالیسم اخلاقی و ارزشهای آمریکایی توجیه کنند. شوروی دیگر به یک دموکراسی ابتدایی و استالین نیز به عمو جو تبدیل شد.
برای بررسی جنگ ایران و اسرائیل و اینکه چرا جان مرشایمر روی این موضوع حساس است به این خاطر است که وی به ۵ مفروض بنیادین در پارادایم رئالیسم وفادار است.
نخستین مفروض عبارت است از اینکه نظام بینالملل آنارشیک است. از نظر مرشایمر این به آن معنا نیست که نظام بینالملل آشفته یا بینظم میباشد یعنی حکومتی بر فراز حکومتها در نظام بینالملل وجود ندارد و هر دولت خود را بالاترین مرجع اقتدار میداند.
دومین مفروض جامع این است که قدرتهای بزرگ ذاتاً دارای حدی از قابلیتهای نظامی تهاجمی هستند که به آنها توان صدمه زدن و احیاناً انهدام یکدیگر را میدهد. دولتها بالقوه برای یکدیگر خطرناک هستند گرچه برخی از آنها نسبت به دیگران از امکانات نظامی بیشتری برخوردارند و در نتیجه خطرناکتر هستند. معمولاً قدرت نظامی یک دولت با توجه به میزان برخی تسلیحات خاص که در اختیار دارد ارزیابی میشود.
فرضیه سوم این است که دولتها هرگز نمیتوانند در مورد مقاصد و نیات دولتهای دیگر مطمئن باشند به ویژه هیچ دولتی نمیتواند اطمینان داشته باشد که دولت دیگر از توانایی نظامی تهاجمی خود علیه او استفاده نمیکند، نیات دولتها به سرعت تغییر میکنند؛ بنابراین یک دولت ممکن است امروز خیرخواهانه رفتار کند و روز دیگر خصمانه. عدم اطمینان در مورد نیات دولتها غیر قابل اجتناب است و این به آن معناست که هیچگاه نمیتوان مطمئن بود که دولتها مقاصد خصمانهشان را بر مرکب قدرت تهاجمی خود سوار نخواهند کرد.
فرضیه چهارم این است که نخستین و اصلیترین هدف قدرتهای بزرگ تضمین بقاست. خصوصاً اینکه دولتها در پی حفظ تمامیت ارضی و استقلال نظم سیاسی داخلی هستند. زیرا هرگاه یک دولت توسط دولت دیگر تسخیر شود ممکن نیست بتواند در آن شرایط اهداف دیگر خود را دنبال کند.
ژوزف استالین رهبر شوروی در سال ۱۹۲۷ هنگامی که وحشت ناشی از احتمال وقوع جنگ به وجود آمده بود به خوبی به این نکته اشاره نمود که ما میتوانیم و باید سوسیالیسم را در اتحاد جماهیر شوروی بسازیم، اما برای این کاراول از همه باید زنده باشیم.
فرضیه پنجم این است که قدرتهای بزرگ بازیگرانی عقلایی هستند. آنها نسبت به محیط خارجی خود آگاهند و برای بقای خود در این محیط رفتار استراتژیک مناسب را انتخاب میکنند.
همانطور که اشاره شد جان مرشایمر نظریه پرداز بزرگ رئالیسم تهاجمی برای بررسی جنگ ایران و اسرائیل/ آمریکا در چارچوب این ۵ مفروض صحبت میکند. هیچ یکی از این فرضیات را به تنهایی رفتار تهاجم آمیز به عنوان یک قاعده کلی الزامی برای قدرتهای بزرگ در نظر نمیگیرد.
امکان اینکه بعضی دولتها نیات خصمانهای داشته باشند وجود دارد، اما تنها مفروضی که به یک انگیزه خاص و مشترک میان همه دولتها اشاره دارد هدف نهایی یعنی همان بقاست که به خودی خود هدفی بیخطر است.
با وجود این هنگامی که این پنج فرضیه با یکدیگر پیوند میخورند انگیزههایی قوی برای رفتار و افکار تهاجم آمیز قدرتهای بزرگ در قبال یکدیگر به وجود میآورند. به ویژه این امر به ایجاد سه الگوی رفتاری و به حداکثر رساندن قدرت منجر میشود؛ بنابراین ایران در مواجهه و در چارچوب این پنج مفروض باید این سه تا الگوی رفتاری را لحاظ و در قبال اسرائیل به کار ببرد.
قدرتهای بزرگ از جمله مریکا چین و روسیه از یکدیگر میترسند آنها نسبت به یکدیگر بدگمان بوده و همواره از قریب الوقوع بودن جنگ نگرانند.
آنها خطر را پیش بینی میکنند و چنین شرایطی جایی برای اعتماد به یکدیگر باقی نمیگذارد. ترس در زمانها و مکانهای متفاوتی از سطوح متفاوتی برخوردار است. اما هرگز آنقدر کاهش نمییابد که اهمیت خود را از دست بدهد.
در نتیجه از نظر هر قدرت بزرگی تمام قدرتهای بزرگ دیگر دشمن بالقوه به شمار میروند. در نتیجه ارزیابی جامع شایمر از ایران این است که ایران باید به انرژی هستهای دسترسی داشته باشد. به خاطر اینکه در دنیایی که قدرتهای بزرگ توانایی حمله به یکدیگر را دارند ممکن است انگیزه و قصد چنین کاری را هم داشته باشند. هر دولتی که خواهان بقاست باید دست کم به دولتهای دیگر بدگمان بوده و از اعتماد به آنها اجتناب ورزد.
از نظر رئالیسمها در نظام بینالملل یک اقتدار مرکزی وجود ندارد که دولت تهدید شده بتواند هنگام مواجه شدن با خطر برای کمک به آن متوسل شود.
پس در نتیجه جنگ ۱۲ روزه و منازعه ایران و اسرائیل برای مرشایمر یک فرصت طلایی است که بتواند بار دیگر یک واقعه و پدیده جهانی را در محیط نظام بین الملل ارزیابی کند.
اینجا مرشایمر طرفداری از کشوری نمیکند بلکه مسئله را در چارچوب پارادایم غالب نئورئالیسم از نوع رئالیسم تهاجمی بررسی میکند و منازعه اسرائیل و ایران برای نو واقعگرایان فرصت یدهآل برای توضیح تبیین نظریات خود میباشد.
*مدرس دانشگاه و کارشناس ارشد مسائل سازمانهای بینالمللی و ترکیه