بازدید رئیسجمهور ترامپ از منطقه خلیجفارس نشان داد که ایالات متحده قادر است سیاستی خلاقانه پیرامون صلح، ثبات منطقهای و همکاری تدوین کند.
به گزارش سرویس بین الملل تابناک، موسسه کشورهای عربی خلیج فارس در واشنگتن در مقالهای به بررسی روابط کنونی آمریکا و اعراب خلیج فارس پرداخته که در ادامه آمده است.
نتیجه سفر رئیسجمهور دونالد جی. ترامپ به کشورهای خلیج فارس فرصتی است برای امتحان این فرضیه که در نوامبر ۲۰۲۴ توسط این نویسندگان مطرح شد: داشتن «سیاست خلاقانهای با تمرکز بر صلح، ثبات منطقهای و همکاری».
اگرچه توافقهای امضا شده در طول سفر بیشتر جنبه معاملاتی داشتند و برنامه MAGA ترامپ را پیش بردند، آنها از چند جهت نیز استراتژیک بودند.
این توافقها سه الزام اصلی برای ایجاد همکاریهای برد–برد در دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ را برآورده ساختند و کشورهای شورای همکاری خلیج فارس را به مرکز امور جهانی چندجانبه و چندشبکۀ جهانی انتقال دادند.
نخست اینکه، این سفر بحث اخیر درباره «چه چیزی در حال حاضر امور جهانی را هدایت میکند» را – حداقل در این منطقه – قطعی کرد: ژئواقتصاد نه ژئوپولتیک. گرچه تعداد دقیق توافقها نامشخص است، اما دامنه اعلامشده بسیار چشمگیر بود.
در محیط اقتصادی جهانی کنونی، کشورهای معدودی میتوانند بهاندازه قطر، عربستان سعودی و امارات متحده عربی در ماه مه سرمایهگذاری یا تعهد مالی دهند.
درحالحاضر با در اختیار داشتن حدود ۴۰٪ از داراییهای صندوقهای ثروت ملی جهان، کشورهای شورای همکاری ظرفیت مالی لازم برای تثبیت جایگاه خود بهعنوان ابرقدرتهای میانه با تأثیرگذاری جهانی بیشتر از گذشته، حتی در عرصه ژئوپولیتیک را دارند.
نشانهی حتی ملموستر اینکه ژئوپلیتیک دیگر عامل اصلی مداخله کاخ سفید نبود، حذف توقف سنتی رئیسجمهور آمریکا در اسرائیل در حین سفر به خاورمیانه بود.
دوم، تمرکز اقتصادی نشان میدهد که واشنگتن شاید سرانجام درسی از «الگوی آسیایی» آموخته باشد. با توجه به شیوهای که روابط خلیج فارس و آسیا در ۲۵ سال گذشته رشد کردهاند – تمرکز بر شراکت اقتصادی بهجای سیاست، حقوق بشر و ملاحظات امنیتی – اظهارات ترامپ در «همایش سرمایهگذاری عربستان و آمریکا» مبنی بر اینکه عربستان «به سبک عربی معجزهای مدرن رقم زده است» بهنوعی اذعان به اشتباه گذشته آمریکا در تلاش برای دیکتهکردن مسیر تحولات منطقه بود.
این رویکرد جدید مبتنی بر اقتصاد ممکن است تا حدی شکاف عظیم بین حجم تجارت خلیجفارس–آسیا (حدود ۴۵۰ میلیارد دلار) و خلیجفارس–آمریکا (حدود ۹۴ میلیارد دلار در سال ۲۰۲۳) را کاهش دهد.
تغییر رویکرد آمریکا – از جایگاه ایدئولوژیک به شراکت در رفاه اقتصادی – ممکن است به فراتر از زیرمنطقه شورای همکاری خلیج فارس نیز گسترش یابد.
سوم، «هنر معاملهگری» (شعار معروف ترامپ) همچنین اولویت فناوری و پیوند آن با روابط بینالملل را برجسته کرد. سفر ترامپ بیشتر بر مشارکت در جهت تنوعبخشی اقتصادی و نظم جهانی دیجیتال متمرکز بود تا مسائل سنتی انرژی.
این امر برای هدف منطقه در تنوعبخشی اقتصادی و پیشتاز ماندن در عصر رقابت دیجیتال دلگرمکننده است، اما در عین حال وضوح «دکترین کارتر» در سال ۱۹۸۰ مبنی بر «نفت در برابر امنیت» را تضعیف میکند.
اگرچه قراردادهای تسلیحاتی زیادی به امضا رسید، اما بیشتر بر مدرنسازی سامانههای نظامی از طریق فناوری برای مقابله با تهدیدات جدید در حوزه امنیت غیرسنتی – همچون بازیگران غیردولتی، دزدی دریایی و ... – متمرکز بودند، تا تضمینهای امنیتی سنتی در برابر رقبای دولتی.
این قراردادها شامل ارتقای توان هوایی و فضایی، دفاع هوایی و موشکی، امنیت دریایی و ساحلی، امنیت مرزی، نوسازی نیروی زمینی و بهروزرسانی سامانههای اطلاعات و ارتباطات بودند.
این تمرکز نشاندهنده تلاش واشنگتن برای ایفای نقش بهعنوان تأمینکننده امنیت «برونساحلی» و مشارکتی است. چنین رویکردی همچنین حاکی از تغییر دیدگاه واشنگتن نسبت به مفهوم «نمایش قدرت» است – از بازدارندگی مستقیم به تسهیل گری از طریق فناوری.
چهارم، برخلاف سفرهای پیشین رؤسایجمهور آمریکا به خاورمیانه، ترامپ آشکارا اسرائیل را در مرکز سفر خود قرار نداد. او نهتنها از توقف در اسرائیل صرفنظر کرد، بلکه چندین اظهارنظر سیاسی انجام داد که بیش از آنکه با شریک سنتی منطقهای (یعنی اسرائیل) همراستا باشد، با کشورهای شورای همکاری خلیج فارس همسوتر بود؛ بهویژه درباره سوریه.
این اقدام میتواند بهعنوان نشانهای از آن تلقی شود که ایالات متحده در حال آغاز رویکردی جدید است: تعامل با منطقه بهعنوان شریکانی دارای دیدگاههای مهم، نه کشورهایی که باید صرفاً از سیاستهای واشنگتن پیروی کنند.
موضع فعلی آمریکا درباره ایران، شباهت بیشتری به راهکارهای کاهش تنش کشورهای شورای همکاری دارد – تمرکز بر کاهش جنبههای ایدئولوژیک و مداخلهگرایانه سیستم ایرانی از طریق سرمایهگذاری اقتصادی و دیپلماسی، نه تغییر رژیم.
پنجم، منافع منطقه از طریق ابتکاراتی همچون I۲U۲ (همکاری میان هند، اسرائیل، امارات و ایالات متحده) و IMEC (کریدور اقتصادی هند–خاورمیانه–اروپا) با آمریکا گره خوردهاند؛ ابتکاراتی که بر پایه اصول همکاری فرامنطقهای بنا شدهاند.
بزرگترین چالش پیشروی این ابتکارات که هدفشان پیوند دادن جنوب جهانی و شمال جهانی است، جنگ جاری در غزه است. در جهانی که از اتحادهای ایدئولوژیک بهسوی مشارکتهای عملگرایانه در حال حرکت است، اسرائیل بدون کمک به ثبات گستردهتر منطقه نمیتواند متحدان پایدار بهدست آورد.
مطابق الگوی رفتاری ترامپ، اسرائیل باید دریابد که امنیتش در نهایت به قدرت شراکتهای منطقهایاش وابسته است، و ثبات پایدار فقط زمانی بهدست میآید که این ثبات به اولویت مشترک منطقه تبدیل شود.
بااینحال، اینکه توافقات صورتگرفته در سفر ترامپ در میانمدت و بلندمدت محقق شوند یا نه، به تحولات داخلی آمریکا بستگی دارد – از جمله جنگ تعرفهای، رشد اقتصادی، تأییدهای کنگره برای تغییرات سیاستی، و تداوم و انسجام سیاستها در دولتهای آینده. رقابت اقتصادی ایالات متحده با چین و قیمتهای جهانی نفت نیز از عوامل مهمی هستند که باید در نظر گرفته شوند.
این واقعیتهای جهان جدید و بههمپیوسته است که کشورهای شورای همکاری خلیج فارس (GCC) را به شرکایی مهم برای ایالات متحده تبدیل کرده است. همین واقعیتها چین را نیز به شریکی غیرقابلچشمپوشی برای منطقه بدل کردهاند.
توانایی کشورهای شورای همکاری در پرهیز از انتخابهای دوقطبی و کنار گذاشتن معادلات حاصلجمع صفر (برد-باخت) به نفع رویکردهای بُرد-بُرد، معیار اصلی برای مشارکتهای آینده خواهد بود.
آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی نیز همچنان بازیگران مهمی در جهانی بههمپیوسته و مبتنی بر زنجیره تأمین خواهند بود – جهانی که ایالات متحده باید با تمرکز و سرمایهگذاری بیشتر، از آن بهرهبرداری کند.
در حالیکه خلیج فارس اهمیت دارد، به احتمال زیاد چین در آرایش اولویتهای جهانی برنامه «مگا» (MAGA) در رأس قرار خواهد گرفت. در نگاه به آینده، واشنگتن باید به جای رقابت صرف، بر رقابتپذیری متمرکز شود.
این رقابتپذیری ایالات متحده بود که شرکتهای اماراتی را قانع کرد تا تریلیونها دلار در صنعت هوش مصنوعی آمریکا سرمایهگذاری کنند. در مقابل، وادار کردن امارات به انتخاب جانب ایالات متحده در رقابت بزرگ با چین بر سر سرورهای نسل پنجم (۵G)، سودی برای آمریکا نداشت.
سفر ترامپ به منطقه نشان داد که ایالات متحده میتواند «سیاستی خلاقانه با محوریت صلح، ثبات منطقهای و همکاری» طراحی کند. این سیاست نهتنها ممکن است محدود به خاورمیانه یا برنامه مگا نباشد، بلکه توانایی آن را دارد که نقش جهانی آمریکا را در قرن بیستویکم بازتعریف کند.
این تغییر میتواند گذار از فیزیک سنتی ژئوپلیتیک – که بر قدرت نظامی، دوقطبی بودن سیاسی و حضور جغرافیایی تکیه دارد – به سوی «سیاست کوانتومی» باشد؛ رویکردی که بیشتر بر پویاییهای اتصال اقتصادی و دیجیتال متکی است تا بر همسوییهای سیاسی. ایالات متحده اکنون نشان داده است که آماده استفاده از جعبهابزار قرن بیستویکم است، نه ابزارهای قرن نوزدهم.
تابناک را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.