كيهان«تل آويو چه خبر است؟» عنوان يادداشت روز روزنامه كيهان به قلم محمد ايماني است كه در آن ميخوانيد:
وزير دفاع و نخست وزير اسرائيل فيگور جنگ گرفتهاند. مقامهاي ديگري هم كه در تل آويو با جنگ مخالفت ميكنند، در واقع كمك ميكنند تا اين فيگور هر چه واقعي تر به نظر برسد. سران تل آويو ميان مردم ماسك توزيع ميكنند و پيامكهاي آزمايشي هشدار درباره حملات موشكي به آنها ميفرستند و تعداد كشتهها در صورت اقدام تلافي جويانه ايران را در انظار عمومي محاسبه ميكنند. تل آويو واقعاً چه خبر است؟ آيا آنها از عهده جنگ با ايران برمي آيند؟ آخرين تلقي غرب از پديدهاي به نام اسرائيل چيست؟ و كدام سناريو در پشت طبالي جنگ خوابيده است؟
1- هر چند كه متن گزارش سرّي كميته وينوگراد درباره جنگ 33 روزه منتشر نشد، اما در نسخه ويرايش شده و منتشره، چند جمله كليدي وجود دارد. كميته وينوگراد 17 سپتامبر 2006 (26 شهريور 1385 - يك ماه پس از جنگ 33 روزه) آغاز به كار كرد و 8 ماه بعد، پس از مصاحبه با 70 مقام سياسي و نظامي از جمله ايهود اولمرت نخست وزير وقت، گزارش مقدماتي خود را در 13 مارس 2007 (10 ارديبهشت 1386) منتشر كرد. 6 ماه بعد، گزارش مفصل تري منتشر شد كه البته موارد سرّي از آن حذف شده بود. اين گزارش فراتر از اعلام شكست ارتش اسرائيل، از يك فاجعه خبر ميدهد. «رهبري سياسي در جنگ 33 روزه دچار بحران و سردرگمي بود. اولمرت مسئول اصلي شكست در جنگ است.
با وجود طراحي و هماهنگي 4 ماهه، اين جنگ فاقد طرح روشن و راه كارهاي جايگزين بوده است. هماهنگي و تناسبي ميان سناريوها و آنچه در عمل در جريان بود، وجود نداشته است. ارتش اگرچه با برنامه ريزي قبلي وارد جنگ شد اما با سردرگمي رفتار كرد. دكتريني براي خروج از جنگ وجود نداشت. ما در برابر حملات موشكي حزب الله ناتوان بوديم. تصميم استراتژيكي وجود نداشت».
گزارش آن روز وينوگراد تير خلاص به رهبري سياسي اسرائيل بود و اين رهبري پس از آن هرگز زنده نشد.
نشان به آن نشان كه 2 سال بعد وقتي جنگ غزه آغاز شد، تزيپي ليوني وزير خارجه گفته بود «براساس برآورد دستگاههاي امنيتي ميتوان حماس را ظرف 3 يا 4 روز نابود كرد». استناد او به اظهارات مئير داگان رئيس موساد بود كه در ديدار با مقامات مصري در منطقه طابا ادعا كرد «مرگ حماس نزديك است و جنگ با آنها بيش از يك هفته طول نخواهد كشيد».
آن جنگ اما 22 روز طول كشيد و حماس به عنوان اسطوره جديد مقاومت از بطن همين جنگ سر بلند كرد. هنگامي كه رژيم اسرائيل مجبور به اعلام آتش بس و شكست در جنگ عليه باريكهاي به طول 40 كيلومتر و عرض 6 تا 11 كيلومتر شد، روزنامه هاآرتص بر نكته مهمي انگشت گذاشت. «مشكل تنها اولمرت نيست بلكه مشكل ما اين است كه نميدانيم چگونه جنگهاي خود را به پايان ببريم تا به شكست تفسير نشود. دستاوردهاي 60 ساله ما با اين جنگ از بين رفت».
اولمرت 4 سال پس از آن تجربه تلخ ميگويد «از شنيدن برخي اظهارات دولتمردان براي جنگ و ايجاد يك داستان اغراق آميز عميقاً نگران شده ام. نتانياهو و باراك مردم ما را وحشت زده كردهاند».
2- هيئت حاكمه اسرائيل- اعم از موافق جنگ و مخالف خوان- عزاي چه چيزي را گرفتهاند؟ آوي ديختر وزير دفاع غيرنظامي جديد اسرائيل ميگويد «اسرائيل با خطرات امنيتي از جانب سوريه و لبنان و غزه مواجه است اما خطر ايران بسيار جدي تر است. از هنگام برپايي اسرائيل، اين نخستين بار است كه موجوديت ما به خطر افتاده است».
بي ترديد ايران نقش منحصر به فردي در زدن تيشه به كمر رژيم اسرائيل دارد اما واقعيت اين است كه تهديد در درون مرزهاي جعلي اسرائيل بومي شده است، همچنان كه بحران چند لايه در اطراف اين رژيم زبانه ميكشد. اسرائيل رژيم منحصر به فردي است. تنها حاكميتي در جهان است كه «ملت» ندارد و پس از تأسيس - اشغال سرزمين ملتي ديگر- اقدام به جعل ملت كرده است! اغلب آنها كه از اتيوپي و روسيه و آمريكا و اروپا و آمريكاي لاتين به سرزمينهاي اشغالي آمدند، به خيال زندگي توأم با آسايش و رفاه به اين سرزمين مهاجرت كردند.
بنابراين كش چنين ملتي! بند به كمترين ناامني اقتصادي و سياسي است و در صورت مزمن شدن احساس ناامني و آشفتگي، همان هويت ملي نيم بند درمي رود! تنها در صحنه خيابان نبود كه به عنوان اتفاق منحصر به فرد جهاني، 12 صهيونيست طي همين چند ماه اخير اقدام به خودسوزي و خودكشي كردند. در سطح رهبري و حاكميت نيز بي سابقه ترين زد و خوردهاي سياسي در رژيم به شدت پنهانكار و امنيتي اسرائيل آشكار شد و مقامات سياسي و نظامي اين رژيم با تعابيري نظير احمق، ديوانه، رواني، ياوه گو و... از يكديگر ياد كردند. اين حجم از مجادله در رژيم به غايت امنيتي تل آويو بي سابقه است همچنان كه سابقه ندارد آنها به جاي توسل به اصل غافلگيري، شيپور جنگ را- آن هم از سر گشاد- بنوازند.
آنها به وضوح وحشت زدهاند، همچنان كه روزنامه، يديعوت آحارونوت هفته گذشته نوشت «حزب الله در جنگ 33 روزه زهر چشم بدي از مقامات اسرائيل گرفته است.» صهيونيستها در حالي با حزب الله پنجه در پنجه درانداختند كه خاطرشان از رژيم حسني مبارك جمع بود و ميدانستند دستگاه امنيتي عمرسليمان چگونه حلقه محاصره غزه را كامل كرده است.
اما امروز در قاهره صداي حاكميت اسلامگرايان با شعار الله اكبر بلند شده است. راهاندازي بحران در سوريه نيز پس از 18ماه، هراس استراتژيك مقامات تل آويو را افاقه نكرد هيچ، كه بيم آن ميرود سوريه جديد قدرتمندتر و تهاجمي تر از گذشته قد علم كند. تصور كنيد در چنين فضايي، انبار خشم ملت فلسطين منفجر شود يا حتي شهروندان! يهودي بر فلسطينيها پيش دستي كنند و در برابر هيئت حاكمه تل آويو به سيم آخر بزنند. 12 صهيونيستي كه بنزين بر سر خود ريختند و خود را به آتش كشيدند، سيگنالهاي ضد امنيتي رعب آوري را مخابره كردند كه براي دريافت و رمزگشايي از آنها نياز به شين بث (سرويس امنيت داخلي اسرائيل) نيست. پيام اين اغتشاشهاي آميخته به خودزني اين بود كه ايدئولوژي اسرائيل بزرگ حتي درون ديوارهاي بتوني حائل ترك برداشته است.
چگونه ميتوان از معترضان چند مليتي زهر چشم گرفت؟ تصويرسازي از جنگ و توزيع ماسك و انتشار پيامكهاي هشدار درباره حملات موشكي و برجسته سازي خبرهاي گاه و بيگاه درباره آزمايش سپر موسوم به گنبد آهنين! حتي مخالفان جنگ در تل آويو هم به اين تصويرسازي و ارعاب كمك ميكنند تا دوباره فضاي بسته امنيتي به تل آويو برگردد و گنبد آهنين سياسي- امنيتي در پايتخت برقرار شود. رژيم تل آويو در واقع اكنون چند ميليون تبعه صهيونيست خود را گروگان گرفته و آنها را از حركت گريز از مركز ميترساند. دولت در واقع حكومت نظامي اعلام كرده و پيشاپيش فيگور خودكشي گرفته تا ديگر كسي خودكشي نكند. آنها موازنه وحشت را با شهروندان! خود برقرار كردهاند در حالي كه بهتر از هر كس ميدانند جرئت جنگ با هم پيمان بزرگ تر حزب الله و حماس را ندارند.
خراسان«قمار اردوغان در سوريه» عنوان يادداشت روز روزنامه خراسان به قلم عليرضا رضاخواه است كه در آن ميخوانيد:
1-تعداد زياد کافههاي رو باز در خيابانهاي استانبول و افرادي که در اين کافهها مشغول بازي تخته نرد هستند، شايد اولين چيزي باشد که توجه گردشگران خارجي را در اين شهر به خود جلب ميکند. تصويري که ممکن است مهارت ترکها را در قمار کردن به ذهن متبادر سازد. با اين حال واقعيت اين است که قمار از سال 1999 به بعد در ترکيه ممنوع اعلام شده و متخلفين اعم از مراکز و صاحبان اين قمارخانهها و نيز شرکت کنندگان جريمه نقدي ميشوند. علت اين امر بر ميگردد به مجموعه قتلهايي که در سال 1998 در اثر کنترل فيلمهاي دوربينهاي امنيتي اين مراکز توسط پليس فاش شد. ماجرا از اين قرار بود که کساني که در اين مراکز قمار برنده ميشدند و پول هنگفتي ميبردند، از طرف نگهبانان اين مراکز به پشت ساختمان هدايت شده و به قتل ميرسيدند. خلاصه اين که ظاهرا قرار نيست کسي در قمار برنده شود در قمار بازي اصل بر اين است که ببازيد.
2- با شروع خيزشهاي عربي و سقوط ديکتاتوريهاي منطقه بسياري عملکرد دستگاه ديپلماسي ترکيه را موفق دانسته و برخي حتي ترکيه را برنده انقلابهاي عربي نام دادند. دستگاه ديپلماسي ترکيه در تحولات تونس و مصر از حرکت مردم حمايت کرد؛ در بحران يمن و بحرين و عربستان سکوت کرده و جانب ديکتاتورهاي منطقه را گرفت و در ماجراي ليبي نيز هرچند در ابتدا از قذافي حمايت ميکرد اما سرانجام به ائتلاف نظامي ضد ليبي پيوست. با اين حال آن چه بيش از همه بر امنيت ملي ترکيه تاثير گذاشته است بحران سوريه ميباشد. به دنبال بحران در دمشق رجب طيب اردوغان که تجربه سالها شهرداري استانبول را در کوله بار خود دارد، عجولانه دست به قمار بزرگي زد، اين در حالي است که سالها است قمار بازي در ترکيه عواقب سختي به دنبال دارد.
3- تلاش براي ايجاد منطقه پرواز ممنوع در خاک سوريه و همچنين همراه ساختن کشورهاي غربي به منظور مداخله نظامي در بحران دمشق درحالي از سوي اردوغان و دستگاه ديپلماسي تحت نظر وي دنبال ميشود که آخرين نظر سنجيها از مخالفت بيش از نيمي از مردم ترکيه با رويارويي نظامي کشورشان با سوريه خبر ميدهد. از سوي ديگر بايستي توجه داشت که ارتش ترکيه نيز که از بدنهاي سکولار برخوردار ميباشد، به هيچ وجه تمايلي ندارد تا به دنبال ماجراجوييهاي نخست وزيري که با زنداني کردن ژنرالهاي عالي رتبه نظامي، جايگاه ارتش را تضعيف کرده وارد جنگ با ارتش سوريه شود. هزينه کردن براي گروههاي تندروي مذهبي مخالف بشار اسد و جنگجويان القاعده با توجه به روحيه عربي ستيزي افسران کماليست ارتش ترکيه امري دور از ذهن است. عدم تمايلي که علاوه بر ساختار نظامي در سرويسهاي امنيتي ترکيه نيز به چشم ميخورد. ميت سازمان اطلاعاتي ترکيه که به خاطر روابط نزديک "هاکان فيدان" رئيس اين سازمان با شخص اردوغان تا کنون افسران زيادي را در خاک سوريه از دست داده است، با توجه به خطرات از هم پاشيدگي نظام سياسي سوريه براي امنيت ملي ترکيه تمايلي به هزينه کردن در اين زمينه ندارد. دستگيري حسين هرموش اولين فرمانده جريان موسوم به ارتش آزاد سوريه در اردوگاه آوارگان سوري در خاک ترکيه توسط ماموران امنيتي ترکيه و تحويل وي به مسئولان سوري، که با واکنش تند اردوغان همراه بود نمونهاي از اين نارضايتيها است.
4- از منظر سياسي سياستمداران مخالف دولت به ويژه حزب جمهوري خلق بارها مخالفت خود را با سياستهاي اردوغان در قبال دمشق عنوان کردهاند. کمال قليچدار اوغلو در تازه ترين سخنان خود نسبت به "فرورفتن ترکيه در باتلاق سوريه" به داوود اوغلو وزير خارجه کابينه اردوغان هشدار داد. وي پيشتر شخص اردوغان را مسئول بحران در روابط سوريه و ترکيه دانسته بود و اعلام کرده بود که ترکيه آلت دست کشورهاي غربي در منطقه شده است. در ميان جريانات اسلام گرا نيز، حزب سعادت ترکيه که ميراث دار اصلي نجم الدين اربکان پدر اسلام سياسي در ترکيه ميباشد، با سفر به سوريه و ديدار با بشار اسد مخالفت خود با سياستهاي اردوغان و حزبش را رسما اعلام کرد. پروفسور مصطفي کمالاک رهبر حزب سعادت ترکيه پس از اين ديدار هشدار داد، هرگونه اقدام نظامي بر عليه سوريه صلح و ثبات منطقه را به هم ميريزد.
5- تحليل گراني که در رابطه با هويت و ايدئولوژي حزب عدالت و توسعه تحقيق کردهاند معتقدند ماهيت متکثر اين حزب باعث شده است تا ارائه تبييني واحد از انديشه سياسي اين حزب دشوار بنمايد. حزب عدالت و توسعه و يا همان گونه که در ترکيه معروف است آک پارتي متشکل از اعضاي سابق احزاب موجود يا نيمه تعطيل است اين افراد تاکيد دارند که عقايدشان را تغيير ندادهاند (گرچه بدنه اصلي حزب را افراد داراي تبار اسلامگرا تشکيل ميدهند، اما برخي افراد چپگرا يا اعضاي سابق احزاب راستگرا هم در مناصب و مقامات مهم حکومت حضور دارند. ) علاوه بر اين موضوع گروهها و دستهجات متنوع قومي، مذهبي يا روشنفکران مختلفي، از حزب جانبداري ميکنند که اغلب توافق فکري ميانشان نيست. تندرويهاي اردوغان در مواجهه با بحران سوريه علاوه بر واکنشهاي ذکر شده مخالفتهايي را نيز از درون حزب عدالت و توسعه به همراه داشته است. مخالفين اردوغان در داخل حزب عدالت و توسعه معتقدند مهمترين دستاورد اين حزب سروسامان دادن اوضاع اقتصادي ترکيه ميباشد، امري که اين روزها به دليل سياستهاي آقاي نخست وزير دستخوش بحران شده است. ورشکستگي استان "هاتاي" استان مرزي با سوريه، حضور بيش از 60 هزار پناهنده سوري در خاک ترکيه، ضرر تجار ترکيه از توقف مبادلات تجاري با سوريه، تشديد اختلافات با ايران و عراق دو متحد دمشق و دو کشوري که حجم بالايي از اقتصاد ترکيه مديون سرمايه گذاريها و بازار بزرگ آنها ميباشد، و افت صنعت توريسم به عنوان منبع اصلي درآمد ترکيه به دنبال تهديد جنگ، تنها نمونههايي از اثرات چنين سياستي ميباشد.
6- ترکها قمار بازهاي خوبي نيستند. سوريه هم مانند تخت نرد محل بازي ترکها نيست. تاريخ دانان معتقدند نخستين بار اين بازي در شهر سوخته زابل (شهري در سيستان و بلوچستان) انجام ميشده است. بر اساس يک نوشته به زبان پهلوي بنام "چترنگ نامک" يا شطرنج نامه، اين بازي را "بزرگمهر" در پاسخ به بازي شطرنج که پادشاه هندوستان براي انوشيروان ميفرستد، ابداع ميکند و نام آن را به افتخار اردشير بابکان، بنيانگذار سلسله ساساني، نيواردشير ميگذارد. شايد از همين رو است که بسياري معتقدند هزينه قمار نيابتي اردوغان در سوريه، ميتواند به 3 دهه حضور بي رقيب حزب عدالت و توسعه در اريکه قدرت پايان دهد.
جمهوري اسلامي«مواضع سفارشي آقاي دبيركل» عنوان سرمقاله روزنامه جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد:
در تاريخ سازمان ملل، هيچ دورهاي از دوران مسئوليت دبيركل فعلي اين سازمان، بيخاصيتتر نبوده است. كلمه "بيخاصيت" البته براي بيان واقعيتهاي دوران آقاي "بان كي مون" بسيار نارسا است، بايد از كلمات ديگري استفاده شود تا عمق فاجعهاي كه اكنون اين سازمان جهاني، كه بزرگترين و فراگيرترين سازمان است، با آن مواجه ميباشد را برساند.
در شرايطي كه رژيم جعلي و غاصب صهيونيستي هر روز ايران را به حمله نظامي تهديد ميكند و با بياعتنائي به كليه قوانين بينالمللي مرتكب انواع جنايات عليه ملت مظلوم فلسطين ميشود، آقاي "بان كي مون" دبيركل سازمان ملل متحد بدون آنكه ذرهاي نسبت به اين تهديدها و جنايات آشكار حساسيت و عكس العمل نشان دهد، به اظهارات رئيسجمهور ايران عليه رژيم صهيونيستي اعتراض كرده و آن را "توهين به تمام بشريت" دانسته است!
رئيس جمهور ايران، در سخنراني روز قدس خود در تهران ضمن تشبيه كردن رژيم صهيونيستي به "غده سرطاني" گفته بود: اگر يك سلول از اين غده در سرزمين فلسطين بماند بازآش همان است و كاسه همان". احمدي نژاد، در ادامه افزوده بود: حضور صهيونيستها در يك وجب از خاك فلسطين خطرناك است چه برسد به اينكه دولت رسمي داشته باشند.
بعد از اين سخنان بود كه خبرگزاري فرانسه خبر داد: دبيركل سازمان ملل متحد، اظهارات رئيسجمهور ايران را "اهانتآميز و فتنه انگيز" خوانده و گفته است در شرايط كنوني، رهبران كشورهاي منطقه بايد نفوذ خود را براي كاهش و نه شدت دادن به تنشها بكار بگيرند. براساس همين گزارش، بان كيمون سخنان رئيس جمهوري ايران را نگران كننده دانسته و در بيانيه خود تأكيد كرده است: "طبق منشور سازمان ملل متحد، تمام اعضاء بايد از تهديد يا استفاده از زور عليه تماميت ارضي يا استقلال سياسي هر كشور ديگري خودداري كنند. "
اگر همين بخش از بيانيه دبيركل سازمان ملل را معيار قرار دهيم كه "طبق منشور سازمان ملل متحد، تمام اعضا بايد از تهديد يا استفاده از زور عليه تماميت ارضي يا استقلال سياسي هر كشور ديگري خودداري كنند" آقاي بان كي مون ميبايست قبل از آنكه از اظهارات رئيسجمهور ايران انتقاد كند، بارها رژيم صهيونيستي را به خاطر غصب كردن سرزمين فلسطين، قتل عام مردم اين سرزمين، جناياتي كه صهيونيستها در لبنان مرتكب شدهاند، محاصره اقتصادي مردم غزه و حملات نظامي مكرري كه عليه اين مردم مرتكب ميشود و آنها را به خاك و خون ميكشد محكوم ميكرد و براي توقف اين جنايات اقدامي انجام ميداد.
درخصوص ايران نيز، يا آقاي بان كي مون از تهديدهاي مكرر سران رژيم صهيونيستي بيخبر است و يا در برابر اين تهديدات حاضر به نشان دادن عكسالعمل نيست. اگر خبر ندارد، بايد پرسيد چه كساني دبيركل سازمان ملل را در محاصره خود دارند كه او را از اينهمه تهديد بيخبر ميگذارند؟ و اگر اطلاع دارد و در عين حال از كنار آن بيتفاوت ميگذرد، باز هم اين سؤال پيش ميآيد كه آيا آقاي دبيركل براساس برنامهاي كه ديگران به او ميدهند موضعگيري ميكند و از خود ارادهاي ندارد؟
پاسخ اين سؤالها متأسفانه مثبت است. واقعيت اينست كه دبيركل سازمان ملل اصولاً با سپردن اين تعهد كه طبق خواست و سفارش قدرتهاي غربي و صهيونيسم بين الملل موضعگيري مينمايد و عمل كند توانسته به اين سمت دست بيابد. او اكنون به تعهد خود عمل ميكند و انصافاً در اين زمينه صداقت دارد. هر چند اين واقعيت تلخ است كه دبيركل سازمان ملل اينگونه بياراده و در خدمت قدرتهاي ظالم و متجاوز باشد، اما تلختر اينست كه نهاد بزرگ و مهم سازمان ملل كه به منظور پاسداري از صلح و امنيت و جلوگيري از ظلم و تجاوز تأسيس شده اكنون از اهداف خود فاصله گرفته و حتي در جهت خلاف فلسفه وجودي خود حركت ميكند. عملكرد اين سازمان در مورد فلسطين و لبنان، اين واقعيت تلخ را به اثبات رسانده كما اينكه هم اكنون سكوت و بيعملي اين سازمان در برابر كشتار مردم بحرين توسط آل خليفه، خونريزي بيرحمانه آل سعود در شرق عربستان و آتش افروزي آمريكا، فرانسه، انگليس، عربستان، قطر و تركيه در سوريه نيز از مصاديق همين سكوت و بيعملي است.
در ماهها و به ويژه هفتهها و روزهاي اخير، سران رژيم غاصب صهيونيستي هر روز به نحوي ايران را به حمله نظامي تهديد ميكنند. بهانه اين تهديدها ادعاي بيمبناي تلاش ايران براي دستيابي به سلاح اتمي است. روزنامههاي فرانسوي ليبراسيون و فيگارو، همين چند روز قبل با تيترهاي درشت صفحه اول خود از آمادگي رژيم صهيونيستي براي حمله نظامي به نيروگاه برق اتمي ايران خبر دادند و از قول وزير پدافند غيرعامل اين رژيم نوشتند: "درگيري نظامي با ايران در چند جبهه خواهد بود و سي روز طول خواهد كشيد. " اخبار و تبليغات ضد ايراني در فلسطين اشغالي و تهديدهائي كه براي حمله نظامي به ايران توسط سران رژيم صهيونيستي صورت ميگيرد حتي به توزيع ماسكهاي ضد گاز شيميائي ميان شهروندان اسرائيلي كشيده شده بطوري كه روزنامهها نوشتند مردم براي دريافت اين ماسكها براي مصون نگهداشتن خود از حملات تلافي جويانه ايران در برابر حملات نظامي اسرائيل به مراكز توزيع ماسكهاي ضد گاز شيميائي هجوم آوردهاند.
اهل فن ميدانند كه ادعاهاي مربوط به تلاش ايران براي دستيابي به سلاح اتمي كذب محض است. خود دبيركل سازمان ملل نيز اين را ميداند. او حتي اين را هم ميداند كه رژيم صهيونيستي بيش از 200 كلاهك هستهاي در اختيار دارد و بدون آنكه حاضر شود به نمايندگان آژانس انرژي اتمي اجازه بازديد از مراكز اتمي خود را بدهد هر روز زرادخانه اتمي خود را گسترش ميدهد و آشكارا اعلام ميكند كه بمب اتمي دارد. با اين حال، چرا آقاي بان كي مون به جاي اينكه سران رژيم صهيونيستي را به خاطر تهديدهايشان عليه ايران سرزنش كند، رئيسجمهور ايران را كه واقعيتهائي را درباره خطرهاي غده سرطاني اين رژيم در منطقه به زبان آورده است سرزنش ميكند و سخنان وي درباره رژيم صهيونيستي را فتنهانگيز و اهانت آميز ميداند؟ تعبير غده سرطاني درباره رژيم صهيونيستي، حرف تازهاي نيست و 30 سال قبل مردم دنيا همين تعبير را از بنيانگذار نظام جمهوري اسلامي حضرت امام خميني شنيدهاند و عملكرد رژيم صهيونيستي نيز نشان داده است كه واقعاً يك غده سرطاني است و تا بطور كامل ريشه كن نشود منطقه از خطر آن مصون نخواهد شد.
رسالت«زمينههاي خطاي در تحليل» عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمد مهدي انصاري است كه در آن ميخوانيد:
«امر سياسي» و مفاهيم مرتبط به آن و اساساً مفهوم سياست چه در عرصة نظر و چه در حوزة عمل، غامض و پيچيده و سيال است و درك موضوعات و تحليل ابعاد سياسي و اجتماعي با دشواريهاي بسياري همراه است. اين ابهام و ايهام در دنياي كنوني كه عصر پيچيده شدن ذهن و درك بشر و عصر تبادل سريع اطلاعات و ارتباطات انساني است، مضاعف شده و چه بسا نخبگان و گروههاي مرجع اجتماعي را نيز از درك عميق وتحليل دقيق مسائل روز و جاري اطراف خود ناتوان ساخته است. با تصور چنين شرايطي، يكي از گرفتاريها و منبع بسياري از جنگها و تظلمات و سوء تفاهمات بشري، موضوع «خطاي در تحليل» و اشتباه در فهم حقيقي مناسبات و معادلات قدرت و سياست است. امروزه به دليل وجود رسانههاي متعدد و پيشرفتهاي تكنولوژيك از يكسو و تكاپوي لابيهاي قدرتمند و اشكال جديد جنگ و منازعة نرم، عرصة سياست چه در سطح خرد و چه در سطح كلان پيچيدهتر، راز آلودتر و سيالتر شده و امكان فهم مباحث را با اعوجاجات و اشتباهات بيشتري همراه كرده است.
عوامل چهارگانه فوقالذكر (رسانهها، تكنولوژي، لابيگري، جنگ نرم)، مسائل و موضوعات جهاني را به گونهاي رقم ميزنند و به افكار عمومي منطقهاي و جهاني عرضه ميكنند كه بشر را در يك جهل پنهان فرو بردهاند، به گونهاي كه ميتوان گفت بشر امروز فكر ميكند كه آگاهيها و اخبار متعدد و متكثري پيش روي او هستند اما واقعيت عبارت از اين است كه حباب آگاهي و شناخت كاذب براي او حجابي ايجاد كرده تا از اهداف پيدا و پنهان اتفاقات روز دنيا غافل باشد. اينكه بشر امروز به درستي نميداند رويدادها و حوادثي چون فروپاشي شوروي سابق، وقايع يازده سپتامبر، جنگ عراق و افغانستان، قضيه پروندة هستهاي ايران، جنگ 33 روزه لبنان، محاصرة غزه، نسل كشي مسلمانان در ميانمار، شيعه ستيزي در بحرين، تجزيه سودان به شمال و جنوب، قضاياي سوريه و مثلث تفرقه افكن عربستان، قطر و تركيه، جنگ طلبي رژيم تل آويو عليه ايران اسلامي و مباحثي از اين دست همه و همه چرا و چگونه اتفاق افتادهاند حاكي از اين مسئله است كه او از تحليل صحيح و واقعگرايانه جهان امروز عاجز شده است.
«خطاي در تحليل»، بحران انديشه و تعقل را در سدة بيست و يكم چنان دامن زده كه هيجانهاي كاذب، اجازه نميدهند تا حتي روشنفكران و نخبگان آزادانديش و ملتهاي حق طلب و آزاديخواه نيز، درك و فهم عالمانه و عدالت محور خود را به ديگران عرضه كنند.
اگر از مسائل جهاني بگذريم و در قبال حوادث و مناسبات جاري كشور و منطقه خود نيز بحث خطاي در تحليل را دنبال كنيم بايد گفت همواره شكست استراتژيك نخبگان سياسي ما در روند فعاليتهاي اجتماعي و سياسي، ناشي از اشتباه و خطاي آنان در تحليل بوده كه آنها را به انزوا و بياقبالي مردم كشانيده است. اما به راستي اسباب و دلايل خطاي در تحليل چه در سطح عامة مردم و در سطح خواص و نخبگان جامعه چيست؟ به نظر ميرسد 6 عامل اساسي در اين خصوص، خطاآفرين هستند:
1. عرضة انبوه گزارههاي غلط و پيدرپي كه ذهنيت منفي يا مثبتي را در قبال يك موضوع ايجاد ميكند؛ مثلاً خطرناك نشان دادن ايران در جريان فعاليتهاي هستهاي خود و غافل سازي ديگران از خطر واقعي زرادخانههاي هستهاي اسرائيل و يا عرضه اخبار نادرست از وقايع سوريه و سانسور تحولات بحرين....
2. غبارآلود شدن فضا و ايجاد شرايط فتنهگون كه حق و باطل گم ميشود. همچون فتنه خوارج در تاريخ صدر اسلام و فتنه سال 1388 پس از انتخابات رياست جمهوري در ايران.
3. جنگ رواني دشمن و عمليات تبليغي رسانهاي آن كه هدفش اغواء و تحريك افكار عمومي و جهتدهي به افكار و گرايشها و هنجارهاي جمعي است.
4. بيبصيرتي، يكي از زمينههاي اصلي اشتباه در انجام تحليلهاي صحيح است. حوادث كوي دانشگاه در سال 1378 و اغتشاشات سال 1388در تهران، ناشي از اجتماع برخي افراد كم بصيرت در قبال رويدادهاي مهم كشور بود كه برخي ديگر را هم به گمراهي سوق داد.
5. جدايي و انشقاق خواص و عوام و يا به تعبيري دور شدن سياستورزان از مردم و غفلت از مطالبات حقيقي و انساني آنها همواره موجد شرايطي بوده است كه تحليل مسائل و درك حقايق را بغرنجتر و دشوارتر ميكنند.
6. تحريك عواطف و تعلقات شخصي و گروهي و ملي همواره يكي از ترفندهاي دشمن در غبارآلود كردن فضا و در نتيجه خطاي در تحليلهاست. دست گذاشتن روي مذهب، قوميت، نژاد، زبان، رنگ، مليت و... شرايطي را فراهم ميكند كه افراد بدون تعقل وتعمق و بيشتر بر مبناي عواطف و احساسات به فهم مباحث دست مييابند.
البته بديهي است گاهي همين غبارآلود شدن فضا و غلبه احساسات بر واقعيات و شرايط فتنه آلود، افراد را به سمت و سويي سوق ميدهد كه عالمانه و عامدانه، از حق وحقيقت رويگردان ميشوند. البته اين امر ناشي از حب نفس و حب دنياست كه خود ريشه همه خطاهاست. (حبُّ الدُنيا رأس كل خطيئةٍ)
سياست روز«آمريکا اسرائيل را به نابودي ميبرد» عنوان سرمقاله روزنامه سياست روز به قلم محمد صفري است كه در آن ميخوانيد:
آمريکا نگران دخالت روسيه در جنگ احتمالي با جمهوري اسلامي ايران است. علاوه بر اين، ويژگيهاي نظامي و دفاعي ايران مانع بزرگي بر سر راه آمريکا براي مداخله نظامي عليه ايران تلقي ميشود.
مقامات سياسي و دفاعي ايالات متحده از واکنش احتمالي روسيه در قبال اقدام نظامي عليه ايران آگاهي ندارند، به همين خاطر آنها را در سردرگمي تصميمگيري نگه داشته است. همانگونه که اکنون در قبال سوريه اين سردرگمي در تصميم گيري به شدت ديده ميشود.
مواضع حمايتي روسيه از سوريه و وتوي قطعنامههاي جنگي عليه دمشق، از موانعي است که جلوي پاي غرب قرار دارد. چين نيز همراه و همطراز روسيه به عنوان دو بازوي مقابله کننده با سياستهاي جنگطلبانه آمريکا و اروپا ايفاي نقش ميکنند و تاکنون از بروز درگيري در سوريه که منجر به جنگي تمام عيار خواهد شد، جلوگيري کردهاند.
در روزها و هفتههاي گذشته فرياد جنگطلبي رژيم صهيونيستي عليه ايران بالاتر رفته است و شاهد تهديدات نظامي و حمله احتمالي اين کشور به ايران هستيم. تا پيش از اين اگر گفته ميشد که آمريکا مانع رژيم صهيونيستي در حمله به ايران است، اکنون ديگر اين بازي رنگ و بوي خود را از دست داده و روشن است که همه ادعاهاي مقامات آمريکايي از ممانعت سران رژيم صهيونيستي براي جلوگيري از حمله احتمالي به ايران يک بازي پشت پرده ميان اسرائيل وآمريکا نيست. اگر تصور شود که آمريکا و رژيم جعلي صهيونيستي با هم بر سر اين موضوع اختلاف ديدگاه دارند، تصوري خام است.
آمريکا به خاطر همان واهمهاي که از واکنش روسيه دارد، رژيم صهيونيستي را به عنوان پيشقراول خود در يک جنگ احتمالي با ايران قرار داده و اگر چنين اتفاقي بيفتد، آمريکا به ظاهر تماشاگر خواهد بود و خود به طور مستقيم وارد عمل نخواهد شد اما حمايتهاي گسترده نظامي، اطلاعاتي، اقتصادي و سياسي از اين رژيم که تاکنون وجود داشته با شدت بيشتري ادامه خواهد يافت. اين عمل باعث خواهد شد روسيه نيز به طور مستقيم وارد عمل نشود.
شايد بتوان عملکرد آمريکا را در ليبي قابل مقايسه دانست. ناتو به عنوان نايب آمريکا در ليبي عمليات نظامي انجام داد. هر چند اين عمليات با مجوز شوراي امنيت سازمان ملل همراه بود، اما اين اتفاق که روسيه و چين با قطعنامه شوراي امنيت براي اقدام نظامي عليه سوريه و حتي ايران موافقت کنند براي آمريکا و اروپا يک رويايي است که محقق نخواهد شد.
روز گذشته، به مناسبت روز صنعت دفاعي در ايران، ۶ دستاورد دفاعي و نظامي رونمايي شد که مهمترين آن ارتقاي نسل چهارم موشک «فاتح ۱۱۰» بود که چندي پيش يک نمونه از آن آزمايش شد و هدف مورد نظر را منهدم کرد. اين آزمايش با واکنش رژيم صهيونيستي همراه بود که البته اين واکنشها نشان از وحشت سران اين رژيم در قبال پيشرفتهاي موشکي ايران است.
سران رژيم جعلي اسرائيل به روشهاي گوناگون واکنشهاي خود را بروز ميدهند. گاهي ايران را تهديد به حمله نظامي ميکنند و گاهي از وحشت پاسخ کوبنده ايران سخن به ميان ميآورند. در واقع هذيان گويي سران اين رژيم در نوع رفتار و پاسخ به جمهوري اسلامي ايران به وضوح ديده ميشود.
در تازهترين اظهارنظر وحشت آلود مقامات اين رژيم، شيمون پرز رئيسجمهور رژيم جعلي صهيونيستي گفته است؛ «تصور عواقب وجنبههاي حمله به ايران نميگذارد شبها بخوابم و نگرانيام از وقوع چنين حملهاي غيرقابل توصيف است.»
آمريکا با وجود اين که ميداند، اسرائيل تاب تحمل در مقابل پاسخ کوبنده و ويران کننده ايران را ندارد، اما اين رژيم را تحريک ميکند. شايد، مقامات آمريکايي از دست اقدامات اين رژيم خسته شدهاند و ميخواهند از شر آن رها شوند!
هر چند فضاي بينالمللي عليه رژيم صهيونيستي است و تا پايان عمر آن، زمان زيادي باقي نمانده اما اينگونه اقدامات، باعث تسريع در محو رژيم صهيونيستي خواهد شد.
تهران امروز«آزمون عملي عدم تعهد» عنوان يادداشت روز روزنامه تهران امروز به قلم سيدجواد سيدپور است كه در آن ميخوانيد:
سال 1954 ميلادي نطفه جنبش عدم تعهد در باندونگ اندونزي در شرايطي بسته شد كه دو سالي از كودتاي آمريكايي- انگليسي 28 مرداد 1332 عليه دولت وقت ايران ميگذشت و متعاقب آن ايران رسما در جرگه متحدين آمريكا قرار گرفت به همين دليل ايران عملا نتوانست در زمان تشكيل اين جنبش حضورداشته باشد.
اما نقش نداشتن ايران درتشكيل اين جنبش به معناي موثر نبودن درشكل گيري «عدم تعهد» نبود چرا كه ازچند سال قبل نهضتي در ايران حول ملي كردن صنعت نفت شكل گرفت كه اساس آن برعدم وابستگي به غرب و شرق بود كه اين رويكرد به سياست «موازنه منفي» مشهورشد. در آن زمان شوروي كمونيستي استدلال ميكرد چون امتياز نفت خوزستان به غرب و در رأس آن انگلستان واگذار شده، لذا نفت شمال ايران هم ميبايستي به آن كشور تعلق گيرد تا «موازنه مثبت» ميان غرب و شرق در يكي از حوزههاي تلاقي دو قدرت، يعني بلوك غربي و بلوك در حال شكل گيري شرق كمونيست، ايجاد شود.
مجلس وقت ايران اما با رهبري كساني چون دكترمحمد مصدق و آيت الله كاشاني برسياست موازنه منفي تاكيد داشتند. اساس سياست موازنه منفي بر اين محوراستواربود كه اعطاي امتياز نفت جنوب به انگليس به مثابه آن است كه دست يك فرد از بدنش جدا شده باشد و براي ايجاد موازنه نميتوان گفت كه دست ديگر فرد را قطع كرد بلكه بايد عضو قطع شده را دوباره سرجاي خود قرارداد تا تعادل برقرارشود. براساس همين تئوري نفت ايران ملي و انگلستان اخراج شد. يكي، دو سال بعد هم جمال عبدالناصر، رئيسجمهورمصربا الگوگيري از اين سياست، كانال سوئزرا ملي اعلام كرد. چنين ايدهاي كه از ايران شروع و به مصررسيد سال بعد مورد توجه كشورهاي ديگري چون اندونزي و هندوستان نيز قرار گرفت و در اجلاس سال 1954 در باندونگ اندونزي خمير مايه اصلي تشكيل «جنبش عدم تعهد» شد.
جنبش عدم تعهد البته با ايده مبازره منفي هنديها هم آميخته شد تا براي نخستين بار كشورهاي رها شده از استعمارمبتكر تشكيل سازمان جديد جهاني شوند كه درحال حاضر بزرگترين سازمان جهاني بعد ازسازمانملل است. عدم وابستگي به شرق و غرب و در واقع عدم تاثير پذيري اعضا ازغرب و شرق اساس فعاليتهاي جنبش بوده و هست. اساسنامه جنبش هم همين را ميگويد و هر كشوري كه متاثرازسياستهاي غرب يا شرق قرارگرفته يا وارد بلوك بنديهاي اين چنيني شود، خودبهخود عضويتش درعدمتعهدها غيرممكن ميشود. ايران به واسطه حكومت ديكتاتوري پهلوي و عضويت در پيمان آمريكايي سنتو نتوانست دراين جنبش حضور پيدا كند و در واقع حضورش تا پس از پيروزي انقلاب اسلامي به تعويق افتاد.
اما ازفرداي پيروزي انقلاب تاكنون ايران يكي از اعضاي فعال و موثر جنبش عدم تعهد بوده است و حال با ميزبان شدن شانزدهمين اجلاس بهطور اتوماتيك بر اهميتش در اين جنبش افزوده ميشود.
دراين ميان اما كشوري مانند آمريكا كه اين جنبش در واكنش به يكجانبه گرايي كشوري چون او شكل گرفته درتلاش بوده تا اجلاس تهران بهصورت كمرنگي برگزار و مانع حضورسران اعضاي جنبش عدم تعهد در تهران شود. بهعبارت ديگر آمريكا در پي نقض اساس شكلگيري جنبش عدم تعهد برآمده چرا كه اعضا تعهد دادهاند تحت تاثير سياستها و فشارهاي كشورهاي قدرتمندي مانند آمريكا قرار نگيرند. اكنون تمام كشورهاي موثر و بانيان اين اجلاس مانند مصر، هند، كوبا، اندونزي و.. از حضور خود در عاليترين سطح ممكن در اجلاس تهران خبر دادهاند و همين اعلام حضورهم به درستي در چارچوب هدفي است كه سال 1954 به عنوان دليل تشكيل جنبش عدم تعهد اعلام شد.
بهعبارت ديگر قرار بوده و هست كه اعضاي جنبش عدم تعهد تحت فشارهاي بلوك غرب و شرق يا قدرتهاي استعماري قرار نگيرند و در عمل تاثيرناپذيري خود را از سياستهاي قطب بندي شده جهان به اثبات برسانند. درغيراينصورت جنبش عدم تعهد فارغ از اينكه در كدام كشورعضو برگزار شود، فاقد معنا خواهد بود و دقيقا به همين دليل است كه اعضاي اصلي جنبش بيتوجه به فشارهاي آمريكا از حضور خود دراجلاس تهران خبر دادهاند. حضور كشورهاي موثر در اجلاس تهران كه مسجل شده است، تير خلاص به تحركات آمريكايي براي به بن بست كشاندن اجلاس تهران و در واقع جنبش عدم تعهد ارزيابي ميشود و البته ازاعضاي غيرمتعهد هم انتظاري غيراز اين نميرفت و نميرود كه چنين تلاشهايي را ناكام بگذارند، كما اينكه ناكام گذاشتهاند.
مردم سالاري«سوريه و گرداب آمريکا براي ترکيه» عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاري به قلم حميد لباف است كه در آن ميخوانيد:
ايران و ترکيه به عنوان 2 کشور مقتدر و تاثيرگذار منطقه محسوب ميشوند و بيشک هماهنگي و همدلي اين دو کشور بزرگ در منطقه ميتواند نقش به سزايي در صلح و ثبات و همچنين پيشرفت منطقه ايفا کند. پس از پيروزي حزب عدالت و توسعه به رهبري رجب طيب اردوغان که پس از سالها حکومت نظاميان لائيک در ترکيه اتفاق افتاد اين تصور بيشتر شد که هماهنگي بين اين کشور و دولت جمهوري اسلامي ايران بيشتر از پيش خواهد شد و ثبات و ترقي هر دو کشور و منطقه را در پي خواهد داشت لکن موج درگيريها در ديگر کشور مسلمان منطقه يعني سوريه باعث شد تا اين همکاريها کمرنگ شود.
از يک طرف جمهوري اسلامي ايران با توجه به اينکه کشور سوريه در خط مقدم جبهه با رژيم صهيونيستي بوده و از جبهه مقاومت عليه اين رژيم و به خصوص حزب الله لبنان حمايت ميکند، خود را متعهد به پشتيباني از دولت سوريه ميداند و از طرفي ترکيه به همراه کشورهاي مرتجع حاشيه خليج فارس همچون عربستان و قطر با حمايتهاي همه جانبه غرب به سرکردگي آمريکا از معارضان و تروريستهاي سوريه که شامل کليه نيروهاي معارض اعم از سلفيها، القاعده و نيروهاي خارجي است پشتيباني وحمايت ميکند. ظاهر حمايت ترکيه و ديگر کشورها از معارضان سوريه در يک بعد به مساله رعايت موازين و قراردادهاي حقوق بشر برميگردد و اعلام ميکنند که سوريه اين موارد را زير پا گذاشته و رعايت نميکند در صورتي که چنانچه گذري کوتاه به کشورهاي حامي معارضين سوريه داشته باشيم خواهيم ديد که حقوق بشر در هيچيک از اين کشورها رعايت نميشود، در کشور ترکيه در حال حاضر بيش از 110 خبرنگار در زندانهاي اين کشور هستند و رسانهها و خبرگزاريها با سانسور شديد وکنترل شده منتشر ميشود. در جنوب و شرق عربستان نيروهاي آل سعود با وحشيانهترين برخوردها با شهروندان معترض برخورد ميکنند و در قطر نيز وضع به همين منوال است. يکي ديگر از بررسيها از درگيريهاي داخلي در سوريه به تنوع قومي و نژادي برميگردد که در اين کشور وجود دارد. وجود قبايل و گروههاي مختلف اعم از کرد و ديگر قبائل باعث شده که کردهاي عراق و به طور مشخص افراد تحت سيطره مسعود بارزاني از امکانات خود براي کمک رساندن به معارضان سوريه استفاده ميکنند.
تحليلي که در اين زمينه وجود دارد برنامه دراز مدت ميتواند اين باشدکه پس از سوريه احتمالاً به سراغ عراق وکردهاي آن خواهند رفت که اين موضوع نيز ميتواند دود آن به چشم حاکمان ترکيه برودچرا که کردهاي ترکيه و مشخصاً «پ ک ک» استعدادهاي آمادهاي براي مقابله با دولت مرکزي ترکيه دارند که البته بعد از عراق و ترکيه کشورهاي غربي و ارتجاع منطقه در جنوب خليج فارس، ايران اسلامي را نشانه گرفتهاند لکن تجربه ثابت کرده و آنها نيز به عينه مشاهده کردهاند که مساله ايران با ديگر کشورهاي منطقه، اختلافات فاحشي دارد.
درست است که موضوع اقتصادي باعث رنجش خاطر بخشي از مردم شده ولي در زماني که تماميت ارضي کشور درميان باشد همه چيز کنار ميرود و مردم يکدل و يک زبان همچون دوران 8 ساله دفاع مقدس از کشور دفاع ميکنند. بنابراين به نظر ميرسد ترکيه در محاسبات خود دچار اشتباهات فاحشي شده که دود آن دير يا زود به چشم سردمداران و چه بسا ملت ترکيه خواهد رفت.
بنابراين به نظر ميرسد بهترين راه اين است که ترکيه در گردابي که غرب و آمريکا و ديگر کشورهاي حاشيه خليج فارس برايش فراهم کردهاند دچار نشود و هرچه زودتر خود را از اين معرکه نجات دهد چراکه مساله قوميتها شامل ترکيه ميشود و بهتر است ترکيه عاقلانهتر به پيشرفت و منافع خود و کشورهاي منطقه نظر افکند و از گردابي که غرب و به طور اخص آمريکا و کشورهاي حاشيه خليج فارس به خصوص سعوديها ايجاد کردهاند خود را برهاند.
آفرينش«عدم تعهد از باندونگ تا تهران» عنوان سرمقاله روزنامه آفرينش به قلم حميد رضا عسگري است كه در آن ميخوانيد:
در نيمه دوم قرن بيستم جهت گيري و استراتژي جديدي در سياست خارجي برخي از دولتها و نيز الگوي نويني در سياست بين المللي ظاهر شد كه به عدم تعهد يا عدم وابستگي شهرت يافته است. به دنبال جنگ جهاني دوم، شكل گيري نظام دوقطبي، بلوك بندي ها، برقراري سيستم موازنه جديد قدرت و اوج گيري جنگ سرد در سياست بين المللي، گروهي از ملل نوخاسته آفريقايي و آسيايي را برآن داشت تا به منظور كناره گيري از دسته بنديهاي سياسي، نظامي، اقتصادي و دوري از وابستگي به بلوكهاي شرق وغرب سياستهاي مستقلي در روابط بين الملل در پيش گيرند. اين كشورها كه طعم تلخ استعمار و آثار زيانبار استثمار وجنگهاي خانمانسوز جهاني را تجربه كرده بودند، گردهم آمدند تا "جنبش عدم تعهد " را بر اساس نفي هرگونه وابستگي به دو بلوك بنيان نهند.
بنيانگذاران عدم تعهد جواهر لعل نهرو نخست وزير هند، جمال عبدالناصررييس جمهور مصر، احمد سوكارنو رييس جمهور اندونزي و مارشال تيتو رييس جمهور يوگسلاوي بودند. كنفرانس كشورهاي آسيايي و آفريقايي كه در سال 1955 در شهر باندونگ اندونزي برگزار شد، يك اجتماع جهان سومي به شمار ميرفت كه براي نخستين بار كشورهاي نوخاسته آسيايي و آفريقايي را گردهم ميآورد. بدين طريق نطفه عدم تعهد در كنفرانس 1955 در باندونگ اندونزي بسته شد و در سال 1961 در يوگسلاوي به صورت يك جريان گسترده جهان سومي عينيت يافت. در طي نيم قرني كه از فعاليت اين جنبش ميگذرد، كشورهاي بسياري به عضويت آن درآمدند به طوري كه اين جنبش هم اكنون بعد از سازمان ملل بزرگترين تشكل سياسي بين الدولي است. اما هرچه دامنه و وسعت آن بيشتر شد از اهميت ايدئولوژيهايي كه در رأس اهداف عدم تعهد قرار داشت كاسته شد.
از اصول پذيرش اعضا، عدم عضويت و وابستگي در گروههاي نظامي، عدم دخالت سياسي و نظامي درامور كشورها، عدم وابستگي به قدرت بزرگ و... بود كه متاسفانه درعمل شاهد نقض بسياري از اين اصول توسط بعضي از اعضاي جنبش بوده ايم. هرچند برخي از اعضاي اين جنبش تعهد خود را به عدم وابستگي حفظ نكردهاند، اما با اين حال هنوز اين جنبش از قدرت و تاثيرگذاري خاصي در روابط بين الملل برخوردار ميباشد. لذا برگزاري اين اجلاس در تهران فرصتي طلايي است كه نبايد به هيچ قيمتي از دست داده شود. هرچند بيانيههاي اين جنبش الزام آور نبوده و ضمانت اجرا ندارد، اما تاحد زيادي ميتواند بر افكارعمومي و تصميم گيري كشورهاي بزرگ تاثير بگذارد.
درحال حاضر بحث هستهاي و احتمال استفاده از گزينه نظامي از سوي اسرائيل موضوعي است كه به دغدغه بسياري از مخالفين و موافقين اين اقدام تبديل شده است. لذا صدور بيانيهاي از سوي اين اجلاس به منظور حمايت از فعاليتهاي صلح آميز هستهاي كشورمان ميتواند تا حد زيادي تنشها و شيطنتهاي كشورهايي را كه برطبل حمله نظامي ميكوبند را خنثي كند. اهميت اين اجلاس به حدي است كه كشورهاي غربي ازجمله آمريكا در مورد آن موضع گيري كرده و درپي به چالش كشيدن ميزباني ايران ميباشند. آمريكا مدعي است كه ايران به تعهدات بين المللي خود پايبند نبوده و حضور نيمي از كشورهاي جهان در بالاترين سطح ميتواند از بارفشارهاي سياسي بر ايران بكاهد. از همين رو شاهديم كه چگونه بان كي مون دبيركل سازمان ملل از سوي تل آويو و واشنگتن تحت فشار قرار گرفته تا در اين اجلاس حضور نيابد و عدم حضور او از اهميت و اعتبار اين اجلاس بكاهد.
امروز جنبش عدم تعهد از باندونگ تا تهران به حساس ترين مرحله براي كشورمان رسيده و ميتواند نتيجهاي سرنوشت ساز براي ما داشته باشد.. پس نبايد اين فرصت را از دست داد و نهايت استفاده را از ميزباني برد. اميدواريم مسولان كشورمان از اين فرصت به دست آمده نهايت استفاده را بكنند و از بار فشارهاي سياسي و اقتصادي كه بر ملت و كشورمان تحميل شده بكاهند.
حمايت«آمريكا و نظامي شدن جهان» عنوان يادداشت روز روزنامه حمايت است كه در آن ميخوانيد:
صحنه بينالملل اين روزها با زنجيرهاي از چالشهاي امنيتي مواجه است. كارنامه جهاني نشان ميدهد كه از شرق آسيا گرفته تا خاورميانه آسياي مركزي و قفقاز، آفريقا، آمريكاي لاتين و حتي اروپا با مجموعهاي از بحرانهاي امنيتي مواجه هستند. البته تركيب هركدام از اين مناطق متفاوت است.
در كشورهاي اروپايي تهديد امنيتي برابر با تحركات و اقدامات گروههاي تروريستي و مواد مخدر است. در شرق آسيا درگيريهاي مرزي ميان همسايگان شدت گرفته است. در آسياي مركزي و قفقاز نيز جدايي طالبان و القاعده فعال شدهاند، در حوزه آفريقا نيز وضعيت مشابهي مشاهده ميشود. در آمريكاي لاتين و ساير نقاط جهان نيز به نوعي اين وضعیت قابل مشاهده است. در خاورميانه نيز القاعده و سلفيها در حال گسترش ميباشند.
با توجه به اين شرايط يك سئوال مطرح است و آن اينكه ريشه اين ناآراميها چيست و چه كساني از آن سود ميبرند؟ هرچند كه اموري چون فضاي حاكم بر عرصه جهاني و نيز موقعيت دروني كشورها از ريشههاي اين تحولات هستند اما بررسي زنجيرهاي تحولات يك اصل اساسي را آشكار ميسازد و آن نقش و جايگاه آمريكا است براساس راهبرد 2030 آمريكا، اين كشور بايد تلاش كند تا حضور نظامي خود در برابر جهان را توجيه و براي اجراي آن گام بردارد.
بسياري از ناظران سياسي تاكيد دارند كه براي رسيدن به اين مقصود و فضاي بحراني در صحنه بينالملل براي آمريكا داراي اهميت ويژهاي است و آمريكاييها دريافتهاند كه از نظر اقتصادي توان اقدام نظامي در جهان را ندارند و از طرفي نيز افكار عمومي جهان پذيرنده نظامي گري اين كشور نميباشند.
در چنين شرايطي دولتمردان آمريكا برآنند تا از فضاي بحراني و جنگ طلبانه در صحنه بينالملل بهره برداري كنند براساس اين سياست آمريكا دو اصل را پيگيري ميكند. نخست آنكه به جهانيان چنان القا ميكند كه بدون حضور آمريكا امنيت و صلح در جهان برقرار نميشود و حضور آمريكا امري ضروري است.
دوم آنكه براي تحقق اين مهم خواستار تامين هزينههاي نظاميانشان توسط ساير كشورها ميشود به عبارت ديگر آمريكا هم به نظاميگري ميپردازد و هم هزينه آن را از ديگران دريافت ميكند. آمريكا تلاش دارد تا خود را ناجي بشريت معرفي و تمام اقدامات گذشته و آينده خود را توجيه نمايد.
آمريكا تلاش دارد تا حوزه نظامي خود را در سراسر جهان اجرايي سازد خواه با حضور نظامي مستقيم خواه با اجراي طرحهاي متعدد سپر موشكي. براساس آنچه ذكر شد ميتوان گفت كه بحرانهاي جاري در عرصه بينالملل بهانهاي براي اجراي سياستهاي جاهطلبانه آمريكا هستند كه در لواي آنها به دنبال سلطه بر جهان است در حالي كه اين سلطه طلبي رنگ حمايت از بشريت در برابر تهديدات را ميدهد.
ابتكار«ميراث باندونگ» عنوان يادداشت روزنامه ابتكار است كه در آن ميخوانيد:
57 سال پيش و در بهار سال1955 جمعي از سران كشورهايي از آسيا و آفريقا با محوريت چوئن لاي چيني، جواهر لعل نهروي هندي، جمال عبدالناصر مصري و احمد سوكارنوي اندونزيايي در جزيره جاوه و شهر باندونگ نخستين حركت جنبش جهان سوم را كليد زدند.
3 سال قبل از اجلاس باندونگ، آلفرد سووي، جامعه شناس فرانسوي اصطلاح «جهان سوم» را براي مشخص كردن مجموعه كشورهاي فقير و تفكيك آنها از كشورهاي پيشرفته غرب به عنوان جهان اول و جهان كمونيست به عنوان جهان دوم باب كرد. اين واژه به زودي جزو واژگان رايج درآمد و در سراسر جهان به كار گرفته شد. اندونزي در آن سالها تازه از استعمار هلندي رهيده بود و هند و مصر و برخ از ديگر كشورها هم با فاصله چند دهه قبل تر طعم خوش استقلال را چشيده بودند. رهبران 29 كشور از دو قاره كهن آسيا و آفريقا به نمايندگي بيش از نيمي از جمعيت کره زمين، در اجلاس تاريخي باندونگ حضور داشتند.
همه كشورهايي كه آن 29 نفر آنان را نمايندگي ميكردند سالها استعمار را تجربه كرده بودند و باندونگ براي اين دسته از كشورها اولين گام مشترك و هدفمند براي ورودي متحد به دوران تازهاي از تاريخ بود. در بين رهبران حاضر درباندونگ جمال عبدالناصر، رئيس جمهور مصر و جواهر لعل نهرو نخست وزير هند با جديت خود را متعلق به يك جهان سوم غيرمتعهد معرفي كردند كه به هيچ يك از 2 ابرقدرت آمريكا و اتحاد شوروي وابستگي نداشت. در آن زمان سران اجلاس، اتحاد كشورهاي فقير، مبارزه عليه استعمار و تبعيض نژادي، مبارزه عليه رژيم اسرائيل و نيز برقراري روابط تجاري عادلانه ميان كشورهاي توسعه يافته و كشورهاي فقير را مطرح کردند. اهداف اين همايش، پيشبرد همکاريهاي اقتصادي و فرهنگي ميان آسيا و آفريقا و ضديت با استعمارگرايي و همچنين استعمار نو توسط ايالات متحده و شوروي بود. باندونگ نخستين تلاش براي ايجاد همگرايي ميان کشورهايي که بعدها به جنبش غيرمتعدها معروف شدند بهشمار ميآيد. اين رويا اما در گام اول آنگونه كه انتظار ميرفت محقق نشد و وحدت كشورهاي جهان سوم ديري نپاييد. با نفوذ دول غربي بويژه آمريكا در تعيين رهبران بسياري ازكشورهاي جهان سوم كنفرانس باندونگ نتوانست مبدا تحول خاصي باشد و پيامد بزرگي نداشت.
سران شركت كننده در اجلاس باندونگ يك متحد متمايز از اروپا هم داشتند و او كسي نبود جز مارشال ژوزف بروز تيتو، رهبر يوگسلاوي كه فارغ از كشورهاي جهان اول و دوم، اصرار داشت كه خود را متحد كشورهاي جهان سوم و غير متعهد به دو بلوك شرق و غرب معرفي كند. 6 سال بعد از اجلاس باندونگ، در سال 1961 ميلادي تيتو و شهر بلگراد در قلب اروپا ميزبان اولين اجلاس سران عدم تعهد شد. اين اجلاس با حضور مارشال تيتو رهبر يوگسلاوي، قوام نکرومه رهبر غنا، جمال عبدالناصر رئيس جمهور مصر، جواهر لعل نهرو نخست وزير هند و احمد سوکارنو رهبر استقلال اندونزي برگزارشد و جنبش کشورهاي غير متعهد به طور رسمي موجوديت خود را اعلام کرد. اين تصميم در اوج جنگ سرد و فضاي دوقطبي بين غرب و شرق و با هدف وحدت ميان کشورهايي که نه در اردوگاه کمونيسم و نه در اردوگاه سرمايهداري (امپرياليسم)، قرار داشتند، اتخاذ شد.
پرونده جنگ سرد كلاسيك ميان شرق و غرب سال هاست كه مختومه شده است. اردوگاه سوسياليسم هم بيش از دو دهه است كه فروپاشيده و جهان جديد بر روي پاشنهاي ديگر و متمايز از دهههاي 50 و 60 ميلادي ميچرخد. اما سازمان جنبش عدم تعهد با وجود از ميان رفتن فلسفه وجودي و دليل شكل گيري آن همچنان پابرجاست و به حيات خود ادامه ميدهد. 118 کشور جهان از جمله ايران که تقريباً بيش از دو سوم اعضاي سازمان ملل متحد را تشکيل ميدهند، عضو جنبش عدم تعهد هستند و در مقطعي متفاوت از اجلاس باندونگ و بلگراد هفته آينده تهران ميزبان سران و نمايندگان بيش از 100 كشور عضو اين جنبش به جا مانده از فضاي ديپلماتيك س از جنگ دوم جهاني خواهد بود.
برخي با استناد به از ميان رفتن بلوك شرق كلاسيك و پايان جنگ سرد معتقدند كه جنبش عدم تعهد دچار نوعي بي هويتي شده و دليل وجود اين جنبش که ايجاد موازنه منفي بين دو ابر قدرت دوران جنگ سرد بود از بين رفتهاست. اين عده با فرض بر اين كه جنبش عدم تعهد مولود جهان دوقطبي است، ميگويند همه مختصات و معيارهاي صحنه نوين بينالمللي با دوران جنگ سرد متفاوت است و از اين رو دليلي براي ادامه حضور جنبش وجود ندارد.
اين در حاليست كه با نگاهي به مختصات افراد و كشورهاي موثر در تاسيس و تداوم فعاليت جنبش عدم تعهد ميتوان اينگونه تعبير كرد كه جنبش عدم تعهد پيش و بيش از اينكه سازماني براي ايجاد موازنه و حفظ موضع ميانه در تقابلهاي دوقطبي جامعه بينالملل بوده باشد، در واقع ميراث دار تفكرات ضد استعماري و استقلال طلبي در برابر سلطه طلبي بوده است.
اما به مرور و با تغيير سران كشورها و اعمال نفوذ نظام سلطه اين سازمان كارويژه اصلي خود را از دست داد و با استحاله هدف اصل تلاش براي حفظ رويكردي ميانه و رعايت سياست«كج دار و مريز» در مواجهه با مسكو و واشنگتن بيش از هر موضعي ديگر در دستور كار رهبران بعدي كشورهاي عضو در دهههاي 70 و 80 قرار داشت. بديهي است اين رويكرد با رويا و آرماني كه مارشال تيتو، جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو و احمد سوکارنو در سر داشتند كاملا متفاوت و حتي متضاد بود. رهبران موسس جنبش عدم تعهد همگي كساني بودند كه در استقلال کشورهاي خود و رهايي از يوغ استعمار و نفوذ اجنبي نقش تاريخي بر عهده داشتند و تقابل با جهان سلطه- چه شرقي و چه غربي- وجه مشابه و بارز انديشه و ديدگاه آنان و بالتبع سازماني كه از خود به ارث گذاشتند بود.
اين روزها اگرچه از دو قطبي كلاسيك دهههاي 60 و 70 اثري نيست اما بخشي از نظام سلطه همچنان پابرجاست و صرفا با توجه به اقتضائات جامعه جهاني به طور مرتب شكل و رنگ عوض ميكند. افزايش فاصلههاي طبقاتي، دامن زدن به درگيري و تقابل اقوام و اديان، تداوم حضور ديكتاتورهايي منسوب به نظام سلطه در يك سو و گسترش جنبشهاي اعتراضي و شكل گيري نوع تازهاي از بيداري انساني و اسلامي در جوامع در سوي ديگر همه از نشانههاي تداوم حضور نظام سلطه و بقاي بخش اعظمي از اقتضائات زماني دهههاي 50 و 60 ميلادي و روزهاي تشكيل اجلاس باندونگ است.
ملت ما«قدرتبخشي فضاي تعاملات با ايران» عنوان سرمقاله روزنامه ملت ما به قلم حسن هانيزاده است كه در آن ميخوانيد:
جنبش عدمتعهد كه به عنوان دومين نهاد بينالمللي بعداز سازمان ملل متحد تلقي ميشود، از جايگاه بسيار مهمي به لحاظ ساختار سياسي جمعيتي برخوردار است و وجود 120 كشور و 20 نهاد منطقهاي و بينالمللي در اين سازمان اهميت خاصي به اين جنبش بخشيده است و رياست ايران بر جنبش عدمتعهد در طول 3 سال آينده ميتواند بر پويايي اين نهاد بزرگ تاثيرگذار باشد و به همين دليل تمام نگاهها متوجه اين جنبش است.
در اين خصوص جمهوري اسلامي ايران ديدگاههاي خود را مطرح خواهد كرد و همچنين تصميمات مهمي در اين اجلاس گرفته خواهد شد. از جمله موضوع دادن حق وتو به كشورهاي عضو اين جنبش در شوراي امنيت و تشكيل شوراي بازدارنده و همچنين تشكيل يك تلويزيون ماهوارهاي مشترك ميتواند بخشي از پيشنهادات ايران تلقي شود و با توجه به سابقه اين جنبش در نهادهاي بينالمللي از جمله سازمان ملل در بحث و موضوعات با اهميت و حساسي همچون انرژي هستهاي كارايي بسياري از عملكرد اين جنبش به دست آيد.
به همين خاطر بسياري از رسانهها در خبرهاي خود ابراز نگراني ميكنند چرا كه اين جنبش ميتواند جايگاه فرامنطقهاي ايران را قدرت ببخشد. جمهوري اسلامي ايران ميتواند جايگاه سياسي خود را به وسيله اين كنفرانس ارتقا دهد. ايران ميتواند شرايط مطلوب منطقهاي پيدا كند اما اين اتفاق بستگي دارد به اينكه در بيانيه نهايي اجلاس چه موضوعي مطرح ميشود. همچنين ميتوان به مهمترين و شايد كم سابقهترين رويداد اين اجلاس اشاره كرد و آن حضور نزديك روساي جمهور و سران درجه يك منطقهاي در اجلاس تهران است.
حضور شخصيتهاي برجسته جهان بهويژه روساي جمهور ميتواند اين جنبش را پررنگ كند و فضاي تعامل را قدرت ببخشد. حضور رئيسجمهور مصر افزون بر بهبود بخشيدن روابط ايران و مصر، ميتوان به مذاكرات در پيش روي اين دو كشور در باب موضوعات اقتصادي و سياسي كمك كند و فضاي آن را دوستانهتر از قبل كند. و اما درباره حضور بانكيمون دبيركل سازمان ملل متحد هم نظرات متعدد و پراكنده منتشر شده كه حاكي از قطعي نشدن حضور وي در تهران و اجلاس عدمتعهد است.
امري كه حاشيه حضور وي در تهران را تبديل به گمانهاي غيراحتمالي كوچك كرده است، فشار امريكا و صحبتهاي اسرائيل با وي است. امر مسلم آن است كه امريكا و اسرائيل هرگونه تلاشي را براي كمرنگ برگزار شدن اين اجلاس و منزوي نشان دادن ايران انجام ميدهد و نميتوان آن را كتمان كرد اما با وجود فشارهايي كه روي اين موضوع احساس ميشود به نظر ميرسد بسياري از آنها بياثر باقي بماند. البته فشار غرب و امريكا تنها بر موضوع منزوي نشان دادن ايران نبوده و در دعوت كشورهاي مختلف هم در اين اجلاس اعمال ميشود.
پس نميتوان آن را محدود به موضوع شخص دبيركل سازمان ملل عنوان كرد. حتي اين اتفاق درباره مرسي رئيسجمهور مصر هم صدق ميكند. امريكا و غرب همزمان با انجام برنامههاي خود به دنبال تغيير تصميم نهايي مرسي مبنيبر حضور در اجلاس هستند و اين احتمال ميرود كه وي در تصميم خود تجديدنظر كند. اما باز هم نميتوان تا لحظه آخر شروع اجلاس عدمتعهد، حضور روساي جمهور كشورهاي ابهامدار يا سران درجه يك سازمانهاي مختلفي مانند سازمان ملل را تاييد يا تكذيب كرد.
آرمان«کاندیدای معتدل، شرط رسیدن به آشتی ملی» عنوان يادداشت روز روزنامه آرمان به قلم صادق زیباکلام است كه در آن ميخوانيد:
آیتالله هاشمیرفسنجانی با توجه به هجمهها و شایعهپراکنیهایی که برخی افراد تندرو علیه وی در برهههای مختلف تاریخ انقلاب اسلامی روا داشتهاند، همچنان استوارتر از گذشته در مسیر دفاع از انقلاب اسلامی و آرمانهای خمینی کبیر گام برمیدارد و در توضیح و واکاوی دلایل این ثباتقدم میتوان به این نکته اشاره داشت که این امر از اعتقاد ژرف و عمیق هاشمیرفسنجانی به نظام جمهوری اسلامی نشأت میگیرد و به جرأت میتوان گفت، اگر ثلث چنین فشارهایی به برخی شخصیتهای دیگر وارد میشد، شاید صحنه را خالی میکردند، ولی امروز درحالی که بیش از سه دهه از انقلاب اسلامی میگذرد و در این 30 و اندی سال همواره جریانهای تندرو وی را به لحاظ شخصیت میانهرو آماج تخریبها و ترورهای شخصیتی قرار دادهاند، ما شاهد آن هستیم که هاشمیرفسنجانی در دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی همچنان استوار ایستاده و میدان مجاهدت را خالی نکردهاند. همانطور که پیشتر به آن اشاره شد، این امر باز میگردد به اراده و اعتقاد عمیق و راسخی که وی نسبت به انقلاب اسلامی و ارزشهای این نهضت والا دارد.
همچنین درمورد انتخابات آتی ریاستجمهوری باید یادآور شد که آیتالله هاشمیرفسنجانی قطعاً بهعنوان نامزد انتخابات در عرصه حضور نخواهد یافت، اما اگر شرایط مطلوب وی باشد که فرصت برای حضور نامزدی معتدل، میانهرو و طرفدار اصلاحات و همچنین طرفدار توسعه و پیشرفت همهجانبه کشور فراهم شود، وی از این نامزد، دفاع و حمایت خواهد کرد. دلایل این عدم حضور مستقیم میتواند این مساله باشد که وی بهعنوان یکی از چهرههای تأثیرگذار و دلسوز نظام اگر برای کاندیداتوری مطرح بشود، قطعاً مورد هجمه سنگین جریانات تندرو و جریانات افراطی قرار خواهد گرفت و نه به صلاح وی و نه به صلاح کشور و نظام است که آیتالله هاشمیرفسنجانی در معرض چنین وضعیتی قرار بگیرند.
بنابر این وی میتواند با توجه به شرایطی که نامزدهای دیگر که ممکن است تأیید صلاحیت بشوند و آن حداقلهایی که مورد توجه آیتالله است و این نامزد میتواند دارا باشد، از آن کاندیدا حمایت کنند و این حمایت میتواند از یک شخصیت معتدل باشد که بتواند قطار اصلاحات را رو به جلو حرکت دهد و در سایه چنین اعتدالی بتواند وحدت، وفاق و آشتی ملی شکل بگیرد.
دنياي اقتصاد«سياستگذاري براي شرايطگذار» عنوان سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد به قلم محمدرضا داوودالحسینی است كه در آن ميخوانيد:
کلانترین سیاست اقتصادی اخیر کشور یعنی طرح هدفمندسازی یارانهها شوکی مثبت برای رفتن به سمت تعادل کارآی اقتصادی بوده است.
اگر برخی نتایج حاصل از اين سیاست و همچنین همزمان شدن آن با تحریمهای ناعادلانه خارجی را مشکلاتی جدی در راه رسیدن به آن تعادل کارآ بدانیم، یک سوال جدی که باید براي پاسخگویی به آن نهایت تلاش و همفکری را به کار گیریم، این است که چه طور میتوان از این مشکلات به سلامت گذر کرد، بدون آنکه حرکت مثبت ایجاد شده به سمت آن تعادل کارآی اقتصادی منحرف شود؟
هدف این نوشته طرح توصیههای سیاست گذاری برای دوران گذار اقتصاد ایران از وضعیت کنونی به یک تعادل کارآي مبتنی بر مکانیزم بازار (به طور کلی و نه در تک تک جزئیات) است. این توصیهها به هیچ عنوان حرف آخر نیست، ولی میتواند بحثوبررسی در مورد دوران گذار اقتصاد ایران را در فضای مطبوعات ایران زنده کند و به مجریان در این زمینه کمک رساند. تذکر این نکته ضروری است که چون تحلیلگر اقتصادی اطلاع کافی از تمام جزئیات ندارد و صرفا ناظر بر اجراست، نمیتواند کاری بیشتر از ارائه توصیههای کلی انجام دهد. بررسی بیشتر مساله با در نظر گرفتن جزئیات توسط گروه اجرای هدفمندی یارانهها، میتواند یک نسخه عملیاتی از پیشنهادهای ارائه شده به دست دهد. به طور خلاصه، رمز گذار از مشکلات، در دادن یارانه به بخش تولید يا دادن ارز دولتی به واردات نیست. اگر سیاست درستی باشد، همانا در مقرراتزدایی از تولید و به خصوص از بازار کار است. کمک به واحدهای تولیدی، در صورت وجود چنین سیاستی، باید مشروط به عملکرد آنها و به خصوص مشروط به جذب تعداد بیشتر نیروی کار باشد.
همچنین تا وقتی که ارز چند نرخی است، مشکلات روز به روز حادتر میشود و تحریمها آثار زيانبارتري خواهد داشت. ارز باید تک نرخی شود و در آخر، بدترین راه برای مهار فشار تورم، واردات گسترده است. با این کار کمر تولید میشکند. تورم و بیکاری دو متغیر اصلی اقتصاد کلان هستند که در کوتاه مدت قابل تغيير هستند. در ادامه توضیح میدهم که چگونه سیاستهای بالا میتوانند بیکاری و تورم را در جهت مطلوب سیاست گذار حرکت دهند و در پایان به صورت خاص طرح کمک به واحدهای تولیدی را مورد بررسی قرار میدهيم.
تورم: تورم موجود در بازار ایران عمدتا ناشی از افزایش نقدینگی است و راه برونرفت از آن وجود ندارد، جز مهار نقدینگی. به نظر میرسد بخشی از رشد نقدینگی به خاطر تامین منابع هدفمندی یارانههاست. اولین و بدیهیترین راه حل، برخي اصلاحات در روند هدفمنديسازي است.
روش دیگری که دولت ظاهرا برای مبارزه با تورم پیش گرفته چند نرخی کردن ارز و واردات گسترده است. چرا ارز چند نرخی و واردات گسترده کمک کار ما نیست؟ با واردات گسترده، واحدهای تولیدی فعلی تعطیل میشوند. اگر این واحدها به خاطر فعالیت در وضع غیربهینه تعطیل شوند (به خاطر اینکه قبلا تکنولوژی خود را بر سوخت ارزان و مسائلی از این دست متمرکز کردهاند)، امری پسندیده است. منتها مساله این است که با واردات گسترده، حتی بنگاههای سودده هم به دلیل عدم توانایی رقابت با محصولات خارجی که با ارز ارزان وارد شده، از گردونه تولید خارج میشوند. این امر به دو دلیل بد است: اول اینکه برپا شدن دوباره همان واحد یا شبیه آن نیاز به متحمل شدن هزینههایی از جنس هزینه ثابت، هزینه یافتن دوباره نیروی کار و غیره دارد. دوم، این مساله ذهنیت عاملان اقتصادی نسبت به فضای کسب و کار را منفی میکند و آنها ترجیح میدهند سرمایه خود را به بخشهای سفته بازی اقتصاد سوق دهند.
دلیل دیگر اشتباه بودن سیاستهای مبتنی بر چند نرخی بودن ارز، چوب حراج زدن به ذخایر ارزی کشور در این اوضاع حساس است. یک مثال واضح چنین سیاست اشتباهی، تخصیص ارز به دانشجویان خارج از کشوراست. این کار تا حدود زیادی یک بازتوزیع به نفع طبقات ثروتمندتر است و همچنین، به خروج ارز و سرمایه انسانی از کشور مدد میرساند. دولت تنها موظف است – از منظر وظایف بازتوزیعی- به طبقات پایین اقتصادی به صورت مستقیم کمک کند و دسترسی آنها را به بهداشت، آموزش و حداقلهای زندگی شرافتمندانه فراهم آورد. هرچه بار روی دوش دولت را سنگینتر کنیم، فساد و ناکارآیی بیشتری را برای جامعه فراهم میآوریم… اخیرا دولت ارز اختصاص یافته به سفرهای خارجی را قطع کرد که یک گام مثبت رو به جلو است. امید است به زودی سیاست تکنرخی کردن ارز نيز به طور کامل در دستور کار قرار گیرد.
ذکر این نکته ضروری است که تنها در مورد کالاهای بسیار اساسی مانند گندم، شکر، روغن، غذای دام و طیور و برخی اقلام دیگر، شرایط تحریم میتواند باعث شود که دولت مقداری کالا از خارج برای روز مبادا وارد و ذخیره کند. چنین مواردی استثنا هستند و البته، لازمه مدیریت در شرایط بحران.
بیکاری: هدفمندی یارانهها در پی آن بوده است که قیمت کالاها در بازار تعیین شود. این مساله به تولیدکنندگان علامت میدهد که سرمایه خود را به بخشهای سودآور اقتصاد گسیل کنند. هدفمندی به خصوص راه را برای بازشدن پای تولیدکنندگان به بازارهایی که در گذشته مشمول قیمتگذاریهای دولت بودهاند باز میکند، مثل ورود بخش خصوصی به تولید برق. همان گونه که ذکر شد، تعدادی از بنگاهها که در گذشته با شرایط گلخانه ای رشد کرده و بهینه نبودهاند، مجبور به خروج از بازار شوند یا نیروی کارشان را تعدیل کنند که امری طبیعی است. کاری که سیاستگذار میتواند انجام دهد، تسهیل ورود تولیدکنندگان بالقوه و دارندگان ایدههای جدید به فعالیت اقتصادی است. دغدغههایی که این افراد برای ورود به بازار پیش روی خود دارند، بسیار است از جمله:نیاز به سرمایهگذاری جدید که به نوبه خود نیاز به بازارهای مالی کارآ دارد؛ نیاز به گذر زمان (سرمایهگذاری جدید، یکشبه ثمر نمیدهد)؛ نیاز به اطمینان کافی از آرامش و امنیت فضای کسب و کار و سیاستهای آتی دولت و مسائل دیگر. همچنین، شروع به کار هر طرح تجاری دیگری نیاز به یک سری موافقتهای دولتی دارد (محیطزیست و…). این کاغذبازیها از مواردی است که در کوتاه مدت امکان آسان تر شدن دارد و باید به سرعت کاهش یابد.
گسترش صنعت«ایران برند بنام سدسازی» عنوان سرمقاله روزنامه گسترش صنعت به قلم سید محمدرضا رضازاده است كه در آن ميخوانيد:
بیشک میتوان از برنامهریزی برای خودکفایی کشور در طراحی و ساخت ابرپروژههای سدسازی بهعنوان یکی از اهداف محقق شده استراتژیک دولت در هفت سال اخیر نام برد.
تا سالها پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یکی از نیازهای اساسی ما در این حوزه استفاده از دانش خارجی برای ساخت سدهای نه چندان بزرگ بود. این وابستگی مشکلات فراوانی را برای ساخت سد و بهرهمندی از ذخائر آب و انرژی آن بهوجود آورده بود، چراکه هر سال بر فشار تحریمهای بینالمللی علیه کشورمان افزوده میشد و به این ترتیب شرایطی بهوجود آمد تا شرکتهای خارجی خواسته یا ناخواسته نتوانند مانند سابق در پروژههای سدسازی ایران حضور داشته باشند.
این گونه شد که اهداف بلندمدتی برای قطع وابستگی کشور به خدمات فنی مهندسی کشورهای پیشرو در صنعت سدسازی تدوین و به مرحله اجرا درآمد. در ابتدا، کار روی ساخت سدهای متوسط متمرکز شد و به مرور زمان زمینه برای طراحی و اجرای سد بزرگ همچون پروژه کارون ۴ فراهم شد.
این چنین شد که در مدت زمانی کوتاه فناوری سدسازی توسط متخصصان داخلی بومیسازی شد و نوبت به تحقق اهداف ثانویه رسید. صدور خدمات فنیمهندسی به سایر کشورها هدفی بود که مهندسان ایرانی از همان ابتدا به دنبال جامه عمل پوشاندن به آن بودند. در این راستا با چند همسایه شمالی مذاکراتی آغاز شده است که یک طرح مشترک با ارمنستان در حال نهایی شدن است. کمبود منابع مالی یکی از مشکلاتی است که صنعت سدسازی ایران همواره با آن روبهرو بوده است.
در راستای حل این مانع نیز برنامه فروش اوراق مشارکت با جدیت در حال پیگیری است، هرچند سال گذشته بسته سیاستی نظارتی بانک مرکزی تا حدودی فروش اوراق ما را با مشکل مواجه کرد، اما خوشبختانه از سال گذشته روند تامین منابع مالی از طریق مشارکت مردمی در حال بهبود و روندی صعودی در پیش گرفته است. همه این اتفاقات باعث شده صنعت سدسازی کشور روی پای بایستد؛ در حال حاضر به دلیل اجرای پروژههای متوسط سدسازی، شرکتها و پیمانکاران داخلی توانمند شدهاند و دیگر نیازی به خارجیها برای اجرای ابرپروژهها نیست.
چه آنکه قرار بود چینیها در ساخت سد بختیاری بهعنوان بزرگترین سد دوقوسی جهان مشارکت کنند، اما در ادامه با توجه به توانمندی متخصصان داخلی از چینی خواستیم فقط در تامین فاینانس این سد مشارکت کنند. این در حالی بود که با توجه به امکان واگذاری سرمایهها و داراییهای موجود وزارت نیرو برای تامین منابع مالی مورد نیاز، تصمیم گرفته شد تا حداکثر توان داخل در این باره استفاده شود. امروز ایران دیگر نیازی به تخصص خارجی در سدسازی ندارد و در واقع کشورمان برند شناخته شدهای در این صنعت محسوب میشود.