می‌خواستن زیر پوتینِ سیاهِ سایه ها باشیممی‌خواستن گمترین خلقِ، بیابون خدا باشیممی‌خواستن آخر قصه، بسوزونن دلامونوبگیرن اسم دریا رو، بدزدن ساحلامونوولی, یک عالمه رستم علی شد توی خیبرهاتمومِ آسمونا رو قرق کردن کبوترهااگه پشت بهار کوچه باغامون نشستن خواب یخبندونو میبیننبدونن شاخ ههای اهل تابستون بازم گل میدن و آروم نمیشیننیه مشت دل اومده از راه، کی میگه عاشقا مردن؟نگاه کن پهلوونامون، سر ضحاکو آوردندلِ تهمینه ها روشن، دوباره رستم آوردندوباره گله دیوا، گره خوردن کم آوردناگه روز و شب دنیا، یه عمره غرق تشویشهیه جمعه این کلافِ کور، به دست عشق وا میشهاگه پشت بهار کوچه باغامون نشستن خواب یخبندونو میبیننبدونن شاخه های اهل تابستون بازم گل میدن و آروم نمیشینن