بازدید 6797
۱
دیدارهایی با ایرج گلسرخی

ضد خاطرات

مسعود عابدین نژاد
کد خبر: ۸۸۰۱۶۲
تاریخ انتشار: ۰۲ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۳:۰۴ 21 February 2019

...زمستان سال 1372 بود، هوای تهران سرد و کمی غبار گرفته بود. نخستین بار تلفنی قرار گذاشتیم. کمی تعلل کرد و قرار گذاشت. اما خیلی زود قرارمان را به هم زد. نمی دانم چگونه ولی به دفتر گروه زنگ زد و گفت سفری در پیش دارد. سفری به خارج از کشور، کمی رنجیدم و یادآور شدم که قرار گذاشته ایم. دوباره عذر خواست و خیلی رسمی گفت:«اصلاًَ مقدور نیست» با اینکه برایم اهمیت داشت سعی کردم واکنشی نشان ندهم و خود را از تک وتا نیندازم،قرار شد یک ماه بعد دوباره تماس بگیرم. و یک ماه بعد دوباره تماس گرفتم . شماره ای که ازاو داشتم را گوشه دفتر تلفنم نوشته بودم و خیلی زود یک ماه می گذشت! زمان چه زود می گذردبی آنکه بدانیم و ببینیم پیر می شویم.

یک ماه که گذشته بود، تماس گرفتم. خانمی از پشت خط گفت:« دکتر نیستند» تعجب کردم. بنظرم رسید راست نمی گوید. اصرارم را که دیدگفت:« هنوز خارجند!» و تلفن قطع شد.

*****

سال 1991 میلادی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فرو پاشید. یعنی از زمستان سال 1370 دیگر کشوری به نام شوروی وجود نداشت.از جمع 15 جمهوری بازمانده از شوروی فروپاشیده پنج کشور حوزه آسیای مرکزی(1) و سه کشور حوزه قفقاز (2) در حیطه تمدن ایرانی بودند که ما در رادیو امیدوار بودیم با شناخت و معرفی فرهنگ مشترک میان آنان و ایرانیان زمینه دوستی و اتحاد دوباره ایران بزرگ را فراهم کنیم. راستش را اگر بخواهید این نظر و آرمان شخصی من بود! که تصادفاً با خواست سیاسی و اداری متولیان وقت رادیو تضادی نداشت. بنابراین در قالب برنامه ای با نام «گستره سبز» به سردبیری و نویسندگی من و با مدیریت گروه تاریخ شبکه سراسری مقرر شده بود اشتراکات فرهنگی ملت های مسلمان بررسی و برنامه سازی شود.

در آن سال های آغازین دهه هفتاد اما خبری از امکانات دیجیتال و صوتی مناسب نبود. یکی از مهم ترین کمبودهای ما _پس از منابع مکتوب و قابل استناد پژوهشی_ موسیقی بود. بله با اینکه ما رادیو بودیم و بخاطر رادیو بودنمان باید سرشار از موسیقی می بودیم،موسیقی نداشتیم! متاسفانه!به دلیل قطع ارتباط با جهان خارج_ در آن سال ها به رسم همه رسانه های حرفه ای باید موسیقی ها خریداری می شد، اما به لطف در اولویت نبودن موسیقی سال ها می گذشت و چیزی به آرشیو رادیو اضافه نمی شد_ تقریبا هیچ اثری از موسیقی ملت های رها شده آسیای مرکزی و قفقاز نداشتیم. پیش از آن در ابتدای انقلاب نیز گروهی کار نابلد بدون شناخت ازماهیت موسیقی آرشیو رادیو را پاکسازی کرده بودند! و آنچه که باقی مانده بود نیز _اگر ارزشی داشت_ به یغما رفته بود.

در دنیای آنالوگ آن سال ها تهیه موسیقی مناسب که نشاندهنده دقیق فرهنگ دیگری باشد دشوار بود، و هنگامی که « مجید شریف خدایی» مدیر گروه اورا به من معرفی کرد، انگار فرشته بخت بر شانه ام نشسته باشد شادمان شدم. گرچه هیچگاه نفهمیدم که چه کسی اورا به شریف خدایی معرفی کرده، با اینحال موضوع مهم « آن مرد» بود . مردی که می گفتند سال ها پیش مدیر کل رادیو بوده و خودموسیقی شناسی برجسته است.

او دکتر «ایرج گلسرخی» بود.

  ****

... یک ماه گذشت ونیامد. دکتر ایرج گلسرخی هنوز نیامده بود. کنجکاوی نیامدنش و شتابی که در تولید برنامه داشتیم،مرا به شنیدن نظرات دیگران در باره اش تشویق می کرد. روزی بی هوا در باره دوران مدیریتش از تهیه کننده ای قدیمی پرسیدم. محمود مختاری(3) به دقت نگاهم کرد و گفت:« ازکجا می شناسیش؟» شتابان از گفته و ناگفته ام، انکار کردم! «همینجوری»

محمود گفت: کسی اینجا دوسش نداره. و با همان لحن ساده و صمیمی، ادامه داد:« می گن پولارو حروم کرد»

تعجب کردم. مردی که هنوز ندیده بودمش، محبوب همکاران خود نبود.

در آن سال ها و سالهای قبل؛ فضای رادیو کوچک تر و دوستانه تر بود. هنوز بخش های ستادی( اداری) بر رسانه حاکمیت پیدا نکرده بودند. بنابراین قضاوت محمود برایم عجیب بود. تقریباً در رادیو همه دوست و آشنا بودند. شاید کل بدنه برنامه سازان به صد نفر نمی رسیدند . کمی بعد حرف محمود را « محمد مهاجر»(4) هم تایید کرد.

یکی دیگر که نمی دانم که بود حتی غرولند کرد و ناسزایی گفت.

روزی دیگر از محمود پرسیدم: « چطوری پولارو حروم کرد؟» خیلی ساده پکی به سیگارش زد و گفت: همه رو داد به پیانوها.

همش هم خراب شد و شکست. چند تاش روهم با خودش برد!

در رادیو جابجا و استودیو به استودیو حجم سیاه براقی از این جعبه جادویی دیده می شد.  یکی، دو تا، سه، چهار و...

هنوز می پرسیدند اهالی رادیو: به چه درد می خوره این پیانو های قراضه!

****

... بالاخره آمد. کمی دیر، نزدیک اواسط اسفند بود . سال 1372. نشانی داد و رفتم. دفتری در خیابان فلسطین کمی بالاتر از دانشگاه آزاد. از آن ساختمان های مناسب کسب فرهنگی. در که زدم خودش باز کرد. لحظه ای به من نگاه کرد و گفت: بفرمایید.

در نظر اول با آن قد بلند و کت و شلوار شیک کرم رنک، تضاد عجیبی با فضای عمومی آن سال های تهران داشت. مثل مردانی به سن خود صورتی اصلاح کرده داشت و دستمالی به رسم عادت کراواتی ها به شکل گره ی از داخل به گردن و زیر پیراهنش آویخته بود. مردی درشت اندام و شصت و چند ساله می نمود که رنگ و شکل را خوب درک می کرد. دفتر کارش را بسیار مرتب و خوش سلیقه تزیین کرده بود. حس عمومی ام می گفت که هنوز در فضای سال های مدیریتش در رادیوست . حسی که بعدها با تجربه بیشتر از ملاقات با او برایم آشنا تر شد. انگار کودکی و جوانی از دست رفته اش را جستجو می کرد. هنوز برایش مهم ترین اصل، حفظ اطلاعات و محفوظات شخصی اش بود. این تلاش برحفظ دارایی هایش_ که برای اهالی رسانه آشناست_ در وجودش موج می زد.

اولین جمله اش راهنوز بیاد دارم:« جناب چکاری از دست من ساخته است؟»

و شروع سخنش برخلاف عادات رسانه ای ما بود. انگار تلاش داشت تا فاصله اش را با من حفظ کند. دوستی بین ما ناممکن است دوست من! به من احترام بگذارید!

انگار احترام از دست رفته را جستجو می کرد. و مگر نه انکه او دیگر مدیر کل رادیو نبود. و مگرنه آنکه او دیگر در رادیو نبود. او اخراج شده بود!

****

کمی که گذشت، دوستانه تر به من نگاه کرد. می خواست بداند که موسیقی آسیای میانه را برای چه می خواهیم. برایش عجیب بود که آرشیو رادیو موسیقی مناسب نداشته است. برایش عجیب بود که من علاقمندم برنامه ای برای انعکاس اشتراکات فرهنگی بسازم. برایش بودن در رادیو هنوز جذاب بود و فکر می کرد که:« بازگشت به رادیو تا چه حدممکن است»

جابجا در دیدار اول نشانی قطعات ضبط شده در سال های پیش را می پرسید. بنظرم رسید نسخه ای یا قطعه ای که درساخت آن دخالت داشته را گم کرده باشد و اکنون انتظار دارد تا به نحوی ازآن دوبله ای(5) تهیه کند.

بحث و انتظار اصلی من دریافت نسخه ای از موسیقی تاجیکی و ترکمنی بود. انتظاری که دو ماهی طول کشید. درست وقتی بحث را به جایی که می خواستم کشاندم، لبخند زد و گفت:« متاسفانه نوار تهیه شده کار را به همراه ندارد و امیدوار است بعداً- چه وقت- آن را به دستم برساند»

واین جمله هارا آنچنان شیوا و مودبانه گفت که من شرمنده شدم که چرا تقاضایم را به زبان آورده ام!

زود خداحافظی کردیم.

فقط دو ساعت گفتگو کرده بودیم و من هیچ نواری از موسیقی تاجیکی نداشتم!

****

کمی بیشتر از دو هفته بعد موفق شدم دوباره ببینمش. در همان دفتربود اما مهمان داشت. بسرعت از اتاقش خارج شد و سلامی کردو نوار موسیقی محلی تاجیکی را تحویلم داد. انگار ناامید باشد لبخند تلخی زد و عذر خواست.

از دفترش که بیرون آمدم حدس زدم که دیگر اورا نخواهم دید. باخود فکر کردم:« چه اهمیتی دارد.» او هم کسی است مثل همه.

راستی سوالی که از خود می پرسیدم و می خواستم از او بپرسم این بود:

شما با خسرو گلسرخی نسبتی دارید؟

****

شما با گلسرخی مرحوم نسبتی دارید؟

جلسه اول یادم رفت از او بپرسم.

جلسه دوم او عجله داشت و مهمان داشت.

اما در سومین ملاقاتمان – که برایم غیرقابل پیش بینی بود- ایرج گلسرخی عصر یکی از روزهای بهاری سال 1373 (یا74 )نشسته بود ومن متعجب از این دعوت ناگهانی نگاهش می کردم.روی میز خیلی مدرن و تمیز چند تکه بیسکویت درون ظرفی قرارداشت و او با دقت لیوانی چای برایم ریخت.

شما با خسرو گلسرخی نسبتی دارید؟

کمی درنگ کرد و لبخندی زد و گفت:« من هیچ نسبتی با ایشون ندارم.»

لحنش خشک و قاطع و مودبانه بودو انگار می خواست فریاد بزند که این گلسرخی با آن گلسرخی فرقی دارد از زمین تا آسمان! همین لحنش مجابم می کرد که دیگر نپرسم. و دیگر تا پایان آشناییمان حرفی از خسرو گلسرخی با ایرج گلسرخی نزدم.

  ****

در سراسر ماه های بعدی در آن سال دکتر گلسرخی روی نظریه ای کار می کرد که امیدبسیاری داشت به سرانجام برسد.دعوت ناگهانی من به دفترش- بدون صحبت از موسیقی ملت های آسیای میانه- بیشتر ازاینرو بود که نظریه اش را با من درمیان بگذارد. ظاهراً بدون آنکه قصدی داشته باشم – صرفاً از روی ناپختگی و جوانی- دکتر را قانع کرده بودم که تسلطی بر تاریخ و هنر دارم.- گرچه این تسلط هیچگاه دردی از دردهایم را درمان نکرد!- انتظار داشت نظریه یا در حقیقت فرضیه اش را تایید کنم. اما من همچنان به دیده تردید نگاهش می کردم.

بنظر دکتر گلسرخی در آن سال اینطور رسیده بود که موسیقی ایرانی- یا شرقی- خیلی پیشتر از موسیقی غربی الفبای تخصصی داشته است. اساس نظریه دکتر گلسرخی این بود که نُت نویسی در موسیقی ایرانی بسیار زودتر از نُت نویسی در موسیقی غربی بوجودآمده و اختراع شده است. او فکر می کرد که اگر بتواند آثار فارابی6 را کشف رمز کند ، خواهد توانست ازآن طریق ترکیب آهنگ های باستانی رازنده کند.

بنظر دکتر گلسرخی این کشف باعث می شد که درآینده نوای ساز« باربد و نکیسا »با لحن خودشان شنیده شود.

او برای اثبات فرضیه اش چند رساله قدیمی نیز نشانم داد – تصویر رساله های قدیمی- که همه به زبان عربی بود. اصرار می کرد که ایرانیان حداقل از قرن سوم و چهارم هجری موفق به ثبت نشانگان موسیقی خود شده اند که این یعنی حدود 900 سال زودتر از نخستین نشانه گذاری موسیقی در غرب بوده است.

آنروز بنظرم رسید که گمگشتگی تاریخی ما در گم شدگی شخصی دکتر ایرج گلسرخی بازتاب می یابد.

اینکه ما بتوانیم از طریق درک نُت نویسی شرقی برخی ازآثار موسیقایی کهن را بنوازیم احتمالاً انقلابی در شناخت فرهنگ ملی ما بوجود می آورد. اما بنظرم رسید نظریه دکتر بیش از حد خوش بینانه است.

همین را به او گفتم. با تردید نگاهم کرد و رنجید. درست مانند کودکی که شادی اش را گرفته باشی رنجیده بود اما بروی خود نیاورد و پیشنهادهمکاری درپژوهش را به من داد.

شگفت زده شدم. از شنیدن پیشنهاد دکتر ایرج گلسرخی شگفت زده شدم وهمکاری در آن پژوهش را پذیرفتم.

****

هفته های بعد تبدیل به ماه شدند و ملاقات ما ادامه داشت. قرار بود که بر روی نظریه او کار کنیم . بجز چند رساله و یک نظریه جسورانه تیم پژوهشی ما منبعی در اختیار نداشت. از اینرو به سختی و کندی کار کردیم. تقریبا تمام جلسه ها را یادداشت برداری می کرد. همیشه با خودم فکر می کردم چرا یادداشت هایش را به من نمی دهد؟ ولی آن مرد آنچنان مودب و محترم بود که هرگز بخود جرات ندادم همین را از او بپرسم!

کمی که گذشت متوجه ضعف کارمان شدیم. منابع ما بیشتر عربی بودند و من و دکتر گلسرخی عربی نمی دانستیم!

روزی به من گفت: « باید یکی رو پیدا کنیم که هم به عربی و هم انگلیسی مسلط باشه»

خنده ام گرفت. باو گفتم کسی که تاریخ بدونه و به این دو زبان آشنا باشه برای شما-ومن- کار نمی کنه!

دروغ نگفته بودم. درآن سال ها چنین آدمی – اگربود- انقدر متعقل می شد که به تنهایی و مستقل کار کند. ضمن آنکه همین آدم علاوه بر تاریخ باید کمی هم تئوری موسیقی می دانست!

فراموش نکنید که در آن سال ها – که سال های سخت پس از جنگ بود- امکانات پژوهشی و فرهنگی – بسیار محدود بود. با آنکه ما نظریه ای انقلابی و ارزشمند داشتیم، روح زمانه و دشواری های زندگی اجتماعی چندان کمکی به حل گره های ذهنی مان نمی کرد. اما می گذشت. چون برق و باد سالی و گذشت و « دکتر ایرج گلسرخی» در آستانه نوروزی دیگر به خارج سفر کرد.

****

... مانند سفر قبلی اش بازگشتش نامعلوم بود. حتی این بازگشت آنقدر طولانی شد که فراموش کردم چکار می کردیم!برنامه« گستره سبز» با استفاده از موسیقی های اهدایی دکتر پخش شد. این شادی که برای نخستین بار پس از انقلاب برنامه ای با تازه ترین آوازهای «دری» از رادیو پخش شده است، تاسال ها همراهم بود. هیچگاه به میزان مخاطبان برنامه فکر نکردم. درآن روزگار درآن روزگار روش قابل اعتمادی برای «مخاطب سنجی» در صدا و سیما وجود نداشت. برنامه سازان از روی حدس و گمان و با تکیه بر اغراق های حرفه ای درصدداثبات پر شنونده بودن یا پربیننده بودن برنامه هایشان بودند. ضمن آنکه رادیو هنوز تبدیل به رسانه درجه دوم نشده بود و همچنا –با تکیه بر هست سال جنک- خود را رسانه مهم کشور قلمداد می کرد. هرچه بود نوار کاست یکساعته دکتر گلسرخی که با خود از سفرهای آسیای میانه اش آورده بود رنگ و رویی نو به برنامه من داد. تاآنجا که باعث غرورم شد. هیچگاه لذتی که از پخش برنامه با موسیقی های نابش به من دست می داد را فراموش نکردم. گرچه هیچگاه نیز نفهمیدم چرا کسی در رادیو ازمن درباره این موسیقی ها چیزی نپرسید.

انگار حفظ و باز پخش این موسیقی های خاص- که کاملاً علمی و ارزشمند بودند- متولی نمی خواهد!

*****

کمی بعد، او بازگشت. در حقیقت با من تماس نگرفت. دفترش تعطیل بود. دیگر آن خانمِ بداخلاق هم گوشی را بر نمی داشت.

درآن سال ها دفتر مطالعات وزارت امور خارجه( بنظرم در دوره مدیریت دکتر عباس ملکی) هر از چندی همایش های بین المللی مطالعات آسیای میانه و قفقاز( یا قریب به این مضمون) برگزار می کرد.

من به عنوان یک برنامه ساز و علاقمند به شرکت دراینگونه همایش ها هموار- به سختی و پس از گذر از هفت خان اسفندیار- شرکت می کردم.ضبط سنگین « ناگرا» بر دوشم از جایی به جایی دیگر می رفتم.

دفتر مطالعات وزارت امورخارجه در یکی از فرعی های نرسیده به خیابان نیاوران( شهید باهنر) بود. ساختمانی به غایت زیبا و با معماری جذاب.

برایم دیدن حیاط این عمارت و کاخ درون آن- که از سبکی بی نظیر برخوردار است- خاطره انگیز بود. نمی توان به هنر علاقه داشت واز دیدن این کاخ زیبا لذت نبرد.

در حین گفتگو با چند دیپلمات تاجیک بودم که دستی برشانه ام نشست. خودش بود. ایرج گلسرخی با آن لبخند خاص و کت وشلوارزیبا و البته« دستمال گردن» .

« اینجا چکار می کنی؟»

مصاحبه!

نگاهم کرد و پرسشی در چهره ام دید. گفت:« منم مقاله دارم»

خواستم چیزی بگویم که ادامه داد:« حیفه، بیا یه مقاله بده و خودتو مطرح کن»

و گفت: حوزه جدیده. هیچی نمی دونن. نه اینوری یا نه اونوری یا!

وگفت:« یه مقاله که بدی مطرح می شی و کارشناس می شی.»

از همه بهتری!

نگذاشتم نصیحتش را پی گیری کند. پرسیدم:« تازه برگشتید؟»

در نگاهم گله مندی و سرزنش دید. با عجله گفت:« هفته پیش واسه همین مقاله»

با عجله رفت.

کمی بعد بدنبالش گشتم اما تا هنگام آغاز سخنرانی اش در روز بعد ندیدمش!

*****

در یکی از دیدارهایمان- یادم نمی آید کجا بود- از من در باره پیانو ها پرسید.

گفتم : هستن!

گفت: می دونید اون پیانوها الان بهترین پیانوهای دنیان؟

خواستم ازاو بپرسم چرا پول رادیو را درآن سال خرج خرید این همه پیانو کرده است؟

خودش زودتر گفت:« ارزون خریدیم. بهترین پیانوهای دنیا بودن. موسیقی متحول می شد. موسیقی کلاسیک ما اون سال ها ابزار نداشت. من واسه ارکستر رادیو خریدم.»

بعد ها، سال ها بعد پیانوهای شکسته در گوشه و کنار رادیو دیده می شد. بنظرم بهترین پیانوهای دنیا- که نامشان را نمی دانستم- بدرد هیچ یک از عوامل رادیو نمی خورد.

اکنون گاهی در گوشه متروکی از ساختمان رادیو- رادیوی جدید- حجمی که قبلا بهترین پیانوی دنیا بود ، دیده می شود.

*****

در چند مکان عمومی دیگر هم او را دیدم. سلامی می کردم و می گذشتم. بنظرم کار کشف رمز از آثار فارابی و برخی نوشته های دیگر قرن های سوم وچهارم را متوقف کرد.

هیچگاه در این باره مقاله ای از او ندیدم.

اشاره ای مختصر در یکی از شماره های فصلنامه مطالعات آسیای میانه. چند سال در بی خبری از او گذشت. مشغله های کاری، غم نان و هزار درد اجتماعی و زخم ناسور هستی یادش را بکل از خاطرم زدود تاآنکه از یکی- نمی دانم چه کسی- شنیدم دکتر گلسرخی رخت از این جهان بربسته است. طرفه آنکه تاریخ فوتش را نیز نمی دانستم . بنظرم در میان سال 1377 بود که شنیدم.- اگر درست بخاطر بیاورم، و اگرنه بر من ببخشایید- او رفته بود . بی خبر و بی صدا. درسکوتی بهت آور که گاه شورِهستی یاد مرگ را برانسان تیره می سازد. شگفتا انسان که چنین بزید و بمیرد و هیچ نگویند.

*****

... در میانه این راه- که خاطره ای بیست و چند ساله را ورق می زدم- با خود اندیشیدم که این مرد محترم که در طول حدود پنج سال آشنایی دورمان کمتر شناختمش، چه ویژگی و نشانی داشت که قابل ذکر باشد.

وقتی برای تکمیل این خاطرات به آثار او رجوع کردم کمتر چیزی درخور نامش یافتم. درآرشیو رادیو در جمع شش عنوان برنامه« قصه ظهر جمعه» با اجرای اووجود دارد. که همگی تایمی کمتر از سی دقیقه دارند. گرچه اجراهایش راحت و روان است، اما در زمینه مشخصه های اجرایی یا کارشناسی چندان قابل اعتنا نیستند.جز آنکه در انتهای همه برنامه ها اجرای موسیقی کلاسیک تولید ارکستر رادیو وجود دارد که عموماً بی ارتباط با موضوع برنامه هاست!( گرچه خود موسیقی ها زیباست)

یک برنامه « مرزهای دانش» هم با اجرای او درآرشیو وجود دارد که حدود 57 دقیقه است.در این برنامه با استاد« محمدعلی جداری فروغی»به برخی پرسش های موسیقایی پاسخ می دهند.

در زمینه آثار نوشتاری- کتاب- دو اثر از دکتر ایرج گلسرخی یافتم. یکی ازآنها « روایت شاهنامه به نثر» است که برای هزاره شاهنامه نوشته یا آماده شده است.

کتاب دیگری با عنوان جالب« تاریخ جادوگری» که نام دکتر ایرج گلسرخی را برخود نگاشته وجود دارد که بسیار سطحی است. از عنوان های کتاب تا زاویه دید نویسندگان گویای آنست که این اثر بیشتر نوعی اقتباس یا کتاب سازی است.تاریخ چاپ کتاب هم- سال 1377- گویای آنست که متاسفانه دکتر در ماه های پایانی عمرش کتاب را چاپ کرده است و انگار عجله ای برای کارزار ماندن یا نماندن داشته است که غم ودرد جاودانگی علت آن بوده است.

جز اینها چند مقاله پراکنده نیز در کیهان فرهنگی اوایل دهه هفتاد و فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقازبه نام او وجود دارد.

هر چه بیشتر گذشته را ورق می زنم بیشتر پی به گوهر گرانبهای عمرش می برم. مردی بود براستی بافرهنگ و ادب. خوش لباس و هنرمند و پویا و امیدوار. می توانم بگویم همچنان حسرت بازگشت به دنیای رسانه را داشت،با عشق حضور در صحنه و خود نمایی قابل درکی که از چنین کسی بر می آید. هنگامی که از رادیو می گفتم در نگاهش تمنا و حسرت می دیدم.

موسیقی را پیشه خود می دانست در عین حال برای بازگشت به جامعه هنری و احتمالاً روشنفکری از دست رفته تقلا می کرد.

برخلاف سخنانی که در باره اش می گفتند هیچگاه درآن پنج سال در رفتار و کردارش ثروت یا تمکن مادی غیر طبیعی ندیدم. بنظرم می رسد- اکنون- او تلاش می کرد عقب ماندگی چندساله اش را از فضای روشنفکرانه و هنری کشور جبران کند. با تجربه و ادبی که داشت بی شک اگر چرخ گردون مجالش می داد می توانست زندگی موثرتری داشته باشد. احتمالاً می توانست آن اثری که نظریه اش را ارائه داده بود- بحث نت نویسی در موسیقی شرقی( ایرانی) پیشتر از غربی- راکامل کند و در قالب کتابی ارائه دهد.

هیچگاه ندانستم یادداشت ها و نظریه های مربوط به این بحث را چه کرد و به چه کسی داد. کاش اگر کسی از این یادداشت ها خبری دارد بگوید که ممکن است بکار این روزگار بیاید.

در باره او اکنون می توانمچنین بنویسم: دکتر ایرج گلسرخی مردی بود هنرمند و جنتلمن.

او براستی جنتلمنِ هنرمند بود!

چند روز در بهمن 1397

---------------------------------------

پی نوشت ها:

*این عنوان برگرفته از کتاب«ضد خاطرات» اثر آندره مالرو(1976-1901م) نویسنده ، منتقد هنری و سیاست مدار فرانسوی

1-این پنج کشور شامل: ازبکستان، تاجیکستان،ترکمنستان، قزاقستان و قرقیزستان می شوند که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بسرعت مستقل شدند.

2-این سه کشور شامل:ارمنستان،آذربایجان و گرجستان می شوند، که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بسرعت مستقل شدند.

3- محمود مختاری از تهیه کنندگان قدیمی رادیوست که اکنون چند سالی است بازنشسته شده است.

4-محمد مهاجراز تهیه کنندگان قدیمیرادیوست که اکنون چند سالی است بازنشسته شده است.

5- دوبله، اصطلاحی است رادیویی که منظور از آن کپی کردن از یک نوار یا یک برنامه است. یعنی یک برنامه را تبدیل به دو نسخه کرد.

6-ابونصر محمدبن فارابی(339-259ق) فیلسوف، اندیشمند و موسیقی شناس مسلمان

* این گفتار نخستین بار در نشریه ادبی چامه شماره چهار (اسفند 1397)منتشر شده است

سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
محسن ظهوری روزنامه‌نگار نوشت: چرا خسرو گلسرخی مشهور شد کرامت‌الله دانشیان نشد؟

آقای ظهوری،
زیرا خسرو بیگناه اعدام شد محمدرضا شاه پهلوی به نامردی پرونده‌اش را با گروه تروریستی کرامت‌الله ادغام کرده بود به همین سبب خسرو تنها کمونیستی است که مجسه‌اش را در موزه گذاشته‌اند.

سرور گرامی،
تنها راه نجات کشور اتحاد ماست که هم‌صدا جمهوری اسلامی را تشویق به انجام دو فوریت نماییم:
1- مذاکره با آقای ترامپ برای دفع تهدیدات خارجی،
2- به رسمیت شناختن حق آزادی بیان مصوب قانون اساسی جهت حل مشکلات داخلی،
با تشکر از توجه شما،
برچسب منتخب
# غزه # ماه رمضان # عید نوروز # کاظم صدیقی # دعای روز هشتم رمضان # دعای سال تحویل
وب گردی