بازدید 9514

تار به سکون‌نشسته قلندر

چهار سال پس از درگذشت محمدرضا لطفی
کد خبر: ۷۹۶۸۵۵
تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۰۷:۰۲ 08 May 2018

از خاموشی سازش چهار سال می‌گذرد... دیگر نه سوز تاری است نه نوای سه تار... و نه دیگر لطفی که با سازش هم ساز شود تا دل به دل هم بسپارند و شورو غوغا کنند. درونش سراسر امید بود و نغمه‌هایش «ایران ‌ای سرای امید». قامت برافراشته‌اش به مانند ستونی استواردر حفظ موسیقی و انگشتان کشیده‌اش چو آغوشی گرم ازبرای تولد یک اتفاق بزرگ بود. تمام تلاشش نگاهداری موسیقی اصیل ایرانی بود و در این راه هم «عارف» بود هم «شیدا»؛ محمدرضا لطفی آهنگساز، ردیف دان، موسیقیدان ونوازنده برجسته تار و سه تار 17 دی ماه سال 1325 در گرگان متولد شد. فرزندی هنرمند در یک خانواده فرهنگی و دوستدار هنر؛ او را بنیانگذار کانون چاووش نام نهاده‌اند. آجر به آجر این مرکز با عشق چیدمان شده درکنار بزرگانی چون محمدرضا شجریان، پرویزمشکاتیان، حسین علیزاده و... از آن سالهای چاووش که به سال‌های اول بعد از انقلاب برمی‌گردد.

12 اثرباقی مانده که هر کدام برگی از شناسنامه موسیقی ایران است. اگر لطفی‌ها، شجریان‌ها، علیزاده‌ها، کامکارها و... نبودند امروز چه تعریفی از موسیقی باقی می‌ماند! اما محمد رضا لطفی، او در موسیقی جاودانه شد و نامش با تاریخ هنر گره خورد. او در همان روزهای غریبانه موسیقی طلیعه‌دار شد و قلندرموسیقی نام گرفت. آثار بسیاری از محمد رضا لطفی برجای مانده است که هرکدام نقشی برجان و دل می‌زند اما صد افسوس که دریکی از روزهای اردیبهشتی گلچین روزگار شد و برگی از درخت تنومند موسیقی برچیده شد 12 اردیبهشت 93؛ یادش سبز

جاودانه در حافظه تاریخ موسیقی
کیوان ساکت ـ نوازنده و آهنگساز

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا
چهارمین سال روز درگذشت هنرمند گرامی استاد محمدرضا لطفی‌ست. هنرمندی که با وجود تلاطم‌های بسیار در زندگی هنری و اجتماعی خویش در نوازندگی تار تأثیری غیرقابل انکار گذاشت. دریغ که در این دهه شمع وجود بسیاری از هنرمندان تأثیر‌گذار موسیقی امروز ایران خاموش شد. هنرمندانی از قبیل عطا جنگوک، پرویز مشکاتیان، جلیل شهناز، حسن کسایی، فرهنگ شریف، علیرضا خورشیدفر، بزرگ لشگری، محمد رضا لطفی و... بی‌شک وی از جمله هنرمندانی بود که نام وی و آثار وی در حافظه تاریخی مردم و تاریخ موسیقی معاصر ایران جاودانه خواهد شد. دریغ که به دلایل شرایط اجتماعی پس از انقلاب ایشان دو دهه از بهترین سال‌های فعالیت خود را در خارج از ایران بسر بردند و همین دوری از وطن تأثیر خود را بر نوازندگی این هنرمند ارجمند به جا گذاشت همچون شاخه پر برگی که از تنه درخت جدا کنند. از این‌رو شاید به جرأت بتوان گفت دوره درخشان فعالیت ایشان دهه‌های 40 و 50 بود که حاصل همکاری با هنرمندانی چون استاد شجریان و استاد مشکاتیان و استاد ابتهاج بود.

شجریان، علیزاده، لطفی

اسوه زندگی من
قشنگ کامکار ـ نوازنده پیشکسوت سه تار و ویلون

به جرأت می‌توانم بگویم تأسیس کانون چاووش به همت استاد محمدرضا لطفی بزرگترین اتفاق درموسیقی ایران است؛ آن هم در دورانی که گوش مردم چندان به موسیقی اصیل وخوب عادت نداشت.البته پیش ازاین آثاری از استادان بزرگ موسیقی چون جلیل شهناز، روح‌الله خالقی یا تجویدی از برنامه گل‌های رادیو پخش می‌شد اما اینکه یک تعداد جوان عاشق و جویای هنربدنبال بدعتی درموسیقی باشند هنوزاتفاق نیفتاده بود وتشکیل چاووش آغازگراین اتفاق شد. این کانون متشکل ازنوازنده‌های جوان بود ازجمله افراد خانواده‌ام چون بیژن، پشنگ واردشیر که با استاد لطفی همکاری می‌کردند؛ همچنین جوانانی از دانشکده هنرهای زیبا نیزحضور داشتند که نوازنده‌های بسیار قابلی بودند. ناگفته نماند تشکیل این کانون براحتی هم صورت نگرفت شرایط مالی نامناسب و فراهم نبودن محلی برای ایجاد این کانون از جمله مشکلات آن دوران بود اما هنرمندان جوان با عشق و بدون هیچ چشمداشتی به دورهم جمع شدند تا کانون چاووش شکل بگیرد. نخستین گروهی که دراین کانون شکل گرفت «شیدا» به سرپرستی آقای لطفی بود و بعد آن گروه «عارف» به سرپرستی استادانی چون حسین علیزاده و زنده یاد پرویز مشکاتیان وبعد آن نوازنده‌های دیگری نیزبه این گروه وارد شدند. درواقع گروه‌های عارف و شیدا به‌صورت ادغام شده کانون موسیقی به نام چاووش را تشکیل دادند. اعضای این کانون بدون چشمداشتی به آموزش و تمرین موسیقی می‌پرداختند، البته استاد لطفی ردیف‌های موسیقی را هم تدریس می‌کردند ودراین مورد حساسیت خاصی داشتند به این علت که خود ایشان دوران بسیار سختی را درآموزش موسیقی نزد استادانی چون عبدالله دوامی و نورعلی خان برومند گذرانده بودند و برهمین اساس بسیار اشتیاق داشتند چکیده‌ای از زحمات آن دوران را به جوانانی که دراین کانون حضور داشتند ارائه دهند و البته این امر مزید برعلت شد تا کانون چاووش بسیار مورد توجه جوانان قراربگیرد وافراد بسیاری به آن روی آوردند و کنسرت‌های فراوانی که با حضور اعضای این کانون برگزار شد ازجمله جشن هنرشیراز که اعضای آن به‌عنوان تنها گروه موسیقی جوان مجموعه زیبایی ازآثار گذشتگان را اجرا کردند. ناگفته نماند استاد لطفی دستی هم برآهنگسازی داشتند و تصانیف بسیار زیبایی ساخته‌اند که آثارشان با صدای استادانی چون شجریان و ناظری خوانده شده است. این فعالیت‌ها ادامه داشت تا آنکه انقلاب شد. البته در فاصله زمانی پیش از انقلاب آقای لطفی با استاد ابتهاج آشنا شده بودند و چون ایشان نوازنده قابلی بود مورد قبول و پذیرش همه قرارمی گرفتند. زنده یاد لطفی بسیار مورد توجه آقای ابتهاج قرارگرفت و از اینکه جوانی چنین با اشتیاق در موسیقی فعالیت می‌کند بسیار ابراز خرسندی کردند و بعد از مدتی به دعوت آقای ابتهاج که آن زمان رئیس مرکز موسیقی رادیو بودند آقای لطفی به برنامه «گلچین هفته» رادیو راه یافت. برنامه‌ای که بسیارمورد توجه قرار گرفت. آقای ابتهاج موسیقی را بخوبی می‌شناخت و آگاه به زندگی موزیسین‌های آن زمان بود. درزمان انقلاب آقای لطفی و آقای ابتهاج دراعتراض به فضای سیاسی آن دوران و کشتارهایی که صورت گرفت به‌همراه اعضای کانون چاووش ازرادیو استعفا واعلام کردند درصحنه موسیقی حاضر نخواهند شد. بعد از انقلاب آقای لطفی از ایران رفت و ابتدا در ایتالیا و بعد در امریکا ساکن شد. این اتفاق باعث شد اعضای گروه ازهم فاصله بگیرند و کم کم گروه عارف و شیدا و درواقع کانون چاوش از هم پاشیده شد.

لطفی، شجریان، ناظری و خانواده کامکارها

در زمان انقلاب موسیقی چندان رایج نبود و بالعکس مخالفت‌های شدیدی با موسیقی وجود داشت نه کنسرتی برگزارمی شد و نه اجازه حمل ساز بود. نوازنده‌ها برای دردست داشتن ساز نیاز به مجوز داشتند. موسیقی‌هایی که آن زمان ازترانه و تصنیف پخش می‌شد عنوان سرود گرفته بود. البته این مسائل و اغتشاشات نه تنها باعث کناره‌گیری ازموسیقی نشد بلکه سبب حضور فعال موسیقیدانان در عرصه موسیقی بود. بسیاری از موسیقیدانان به‌فکر ایجاد گروه‌های دیگری در موسیقی افتادند ازجمله خانواده ما که منجر به تشکیل گروه کامکارها شد. پدرم بتازگی از شهرخود به تهران کوچ کرده بود و شرایط روحی مناسبی نداشت درواقع یکی ازدلایل شکل‌گیری گروه کامکارها در جهت خوشحال کردن پدربود و آن دوران من نخستین زنی بودم که بعد انقلاب با وجود شرایطی که برای بانوان وجود داشت روی صحنه رفتم. نخستین باری که اجرای برنامه داشتم برادر بزرگم به من توصیه کرد ممکن است روی صحنه مورد اعتراض قرار بگیری که خوشبختانه عکس این اتفاق رخ داد و با استقبال گرم مردم روبه‌روشدیم. دیگرهنرمندان چون استاد شجریان واستاد علیزاده نیزبه‌طور مجزا با گروه‌هایی که تشکیل داده بودند اجراهای خود دنبال کردند. آقای لطفی هنوز به ایران نیامده بودند حتی یک بار از ایشان سؤال کردم شما با این همه ابهت و کارهای زیبا چرا آثارتان را با فلان خواننده که چندان شناخته شده نیست اجرا می‌کنید! پاسخ دادند:چاره‌ای نداشتم خواننده‌ای نبود برای همین از این به بعد تصمیم گرفتم هم ساز بنوازم و هم بخوانم؛ تا زمانیکه به ایران برگشتند. در ایران تمام تلاش ایشان احیای دوباره گروه بود اما متأسفانه آن گروه‌ها از هم پاشیده شده بودند و بسیاری از نوازندگان مهاجرت کردند جزخانواده من. استاد لطفی فعالیت دوباره خود را آغاز کرد و به مرورزمان با استعدادهای نسل جوان موسیقی آشنا شد وپی به پیشرفت موسیقی در سرزمینش برد و بعد آن گروه بانوان شیدا و گروه‌های دیگری را راه‌اندازی کرد و کنسرت‌های متعددی که با این گروه‌ها برگزار شد تا آنکه متأسفانه ایشان بیمار شدند و درگذشتند. استاد لطفی در مسیر موسیقایی من بسیار تأثیر‌گذار بودند و همیشه گفته‌ام در دانشگاهی زندگی کرده‌ام که استادان بزرگ موسیقی حضور داشتند و قطعاً یکی از دلایل آن ارتباط دوستانه و صمیمی آقای لطفی با دیگر استادان موسیقی بود که سبب می‌شد استادانی چون هرمزی، دوامی، برومند... در منزل ما رفت و آمد داشته باشند و گوش من پر بود از شنیدن سازهای فوق‌العاده؛ در نتیجه امروز بندرت می‌توانم دل به گوش دادن نوازندگی تارهنرمندان بسپارم مگر اینکه شیوه و سبک استاد لطفی باشد.

ابتهاج، لطفی، علیزاده

به عقیده من نواختن ساز نخست احساس و بعد تکنیک است و استاد لطفی از هر دو بهره برده بودند و شاگردانی که تربیت کردند به مانند او می‌نواختند و طبیعتاً من نیز بی‌بهره نبودم. زمانی که نزد پدر بودم ساز اصلی من ویلون بود و درشهر ما کسی سه تار نمی‌نواخت و به‌ناچار تنها از طریق رادیو گوش می‌کردیم، تلویزیونی هم وجود نداشت و بعدها از طریق تلویزیون سه تار را شناختم اما بعد از آنکه در سنندج با استاد لطفی آشنا شدم به بزرگی ایشان در هنر پی بردم. آقای لطفی برای من سه تارآورده بودند و چون من با نت و ریتم آشنایی داشتم بدون آنکه کسی بداند شروع به نواختن کردم اما فقط ایشان می‌دانستند که به‌طور پنهانی سه تار می‌نوازم به‌طوری که بعد از جدایی من از آقای لطفی بسیاری از دوستان نمی‌دانستند من سه تار می‌نوازنم.

تلاشم درزندگی این بود که با تمام احساس و قدرتم ایشان را حمایت کنم تا استاد لطفی بتواند کارهای زیبایی ارائه بدهند درواقع خودم را فراموش کرده بودم و مجذوب او شدم. استاد محمدرضا لطفی اسوه موسیقی و زندگی من بودند و همیشه در خاطر من خواهند ماند و هیچگاه فراموش نمی‌شوند. غیر از روابط عاطفی که در زندگی ما وجود داشت به هنر زیبا و اخلاق خوب ایشان نیزعلاقه‌مند بودم اما به‌خاطر مسائل پوچ و پیش پا افتاده متأسفانه از هم جدا شدیم و بعد آن دیگر در زندگی او نبودم. لطفی هیچگاه از وجود و قلب و روح من جدا نمی‌شوند.

لطفی، کلنل وزیری

هنرمندی بزرگ که زود از دست رفت

لــــــطفی ســـــــخن نهفته از یادی بود فریـاد رســــای داد و بیــــــدادی بود
افسوس که رفت و ساز او شد خاموش فریاد، که در پرده چه بیدادی بود!
امیر کردستانی

مجید درخشانی
نوازنده و آهنگساز
از کودکی به‌دلیل عشق وافری که به موسیقی داشتم، همواره تشنه این بودم که استادی داشته باشم و بتوانم به کمک او هرچه می‌خواهم ازموسیقی بیاموزم. متأسفانه در شهر ما هیچ استادی نبود و همین امر سبب شد از سن نوزده سالگی به تهران بیایم. شنیده بودم در تهران استادی پرآوازه به نام «محمدرضا لطفی» زندگی می‌کند؛ از این روی مشتاق دیدار ودرک محضرش راهی تهران شدم. برای ملاقات ایشان بسیار تلاش کردم اما متأسفانه این امکان میسر نمی‌شد. روزهای زیادی به حیاط دانشگاه هنرهای زیبا می‌رفتم و ساعت‌ها برای دیدار ایشان منتظر می‌ماندم و در این مدت تنها چند باری موفق شدم به طور گذرا استاد لطفی را- زمانی که در حال رفتن به کلاس بودند - از دور ببینم. تا آنکه یک روز به کمک برادر بزرگم «حبیب درخشانی» این فرصت برای من به وجود آمد و توانستم توسط وقت ملاقاتی که برادرم از استاد برایم گرفته بود، به محضر ایشان برسم. هشت ماهی بود که نواختن تار را آغاز کرده بودم، ولی زمانی که قرار شد خدمت ایشان برسم، توأمان شوق و دلهره عجیبی مرا دربرگرفته بود. وقتی به محضر ایشان رسیدم، «در آن اتاق انتهای سالن دانشگاه هنرهای زیبا» بیش از هر چیز تحت تأثیر هیبت و بزرگی‌اش قرار گرفتم. وقتی فرمودند: سازت را دربیار... احساس می‌کردم در برابر «رستم» قرار گرفته‌ام! او برایم حکم اسطوره را داشت و این تمثال همچنان همان هیبت را برایم حفظ کرده است. از من پرسیدند چند وقت است ساز می‌زنی؟ گفتم هشت ماه! گفت، معلوم است که خیلی زحمت کشیدی! اما متأسفانه دستت غلط است و به همین دلیل هرچه تا الان یاد گرفته‌ای باید فراموش کنی و دوباره از صفر شروع کنی! آیا جنم این کار را داری؟ و من چون تشنه‌ لبی که بعد از سال‌ها به چشمه آب گوارا و عمیقی رسیده باشد، با دل و جان تمام درس‌های ایشان را فراگرفتم و سال بعد در کنکورموسیقی هنرهای زیبا شرکت کردم و به لطف راهنمایی‌ها و درس‌های بزرگ استاد لطفی، دررشته موسیقی قبول شدم. این اتفاق در سال 54-55 بود؛ آن زمان مثل کسی که گمشده‌اش را بعد از سال‌ها پیدا کرده است، با ایشان و اخلاقیات و بزرگ منشی‌شان اخت شدم. رابطه عمیق عاطفی و حسی بین ما (و البته من به ایشان) به وجود آمد و ایشان در تمام دورانی که شاگردشان بودم نهایت بزرگی و لطف را در حق من به غایت رساندند و همیشه مدیون این حجم از دلسوزی و فداکاری ایشان بودم و هستم.

متأسفانه خیلی وقت‌ها برای گفتن خیلی حرف‌ها دیر می‌شود. البته من همیشه از استاد لطفی به‌عنوان استادی بزرگ با خصلت‌های کمیاب انسانی، یاد کرده‌ام ولی افسوس که آن‌طور که باید و سزاوار بزرگی روح و هنر ایشان بود، هیچ‌وقت ازایشان سخن گفته نشد...

خلاصه که درآن زمان استاد لطفی دیگریک استاد موسیقی که نه، بلکه مراد من شده بودند و من چون مریدی سر و دل سپرده، تشنه همنشینی و درک محضر ایشان بودم...

در تمام دوران دانشجویی، تمام مدت بی‌قرار رسیدن ساعت کلاس ایشان بودم؛ حتی درتابستان درماه شهریور، لحظه‌شماری می‌کردم اول مهر شود و دانشگاه‌ها بازشود. یادم می‌آید درنخستین کلاس، ایشان ردیف شور درس می‌دادند و با بزرگواری و صبوری خاص خودشان چنان با تمام شاگردان مهربان و دلسوز برخورد می‌کردند که همه شاگردان بیش از پیش به موسیقی و منش ایشان علاقه‌مندتر شده بودند. بعد از مدتی ازاستاد درخواست کردم که در صورت امکان در جایی دیگربتوانم با ایشان کلاس خصوصی داشته باشم که اوایل به علت شلوغ بودن وقت نداشتن و زمان مناسب قبول نکردند، ولی بعد مدتی و با اصرار و پیگیری شدید من قرار شد بعضی روزهای هفته ساعت 7 صبح به منزل ایشان بروم و در آشپزخانه ردیف موسیقی کار کنیم. بعد مدتی استاد پیشنهاد کردند کتاب تار استاد وزیری (به نام دستور تار) را تهیه کنم و از آنجایی که آن کتاب نایاب بود، چاپ سنگی آن را از یک مغازه دست‌دوم‌فروشی کتاب پیدا کردم و یک سال بعد تمامی درس‌های آن را توسط استاد لطفی زدم و کتاب را به اتمام رساندم. بعد ازاین اتفاق، استاد لطفی گفتند: می‌دانستی تو نخستین کسی هستی که این کتاب را به طور کامل نواختی؟

من ازاین موضوع که موهبت بزرگ و درکنار استاد لطفی بودن و توسط ایشان با چنین گنجینه‌های بزرگ موسیقی تار آشنا شدن بی‌نهایت احساس غرور و افتخار می‌کردم. بعد آن تا مدت‌ها نزد استاد می‌رفتم و علاوه بر اتمام ردیف، درس‌ها و قطعات فراوانی را نزد ایشان فراگرفتم.

خاطرات و داستان‌های زیادی ازایشان درذهنم ثبت شده است وهر‌ بار که هر‌کدام را مرور می‌کنم بیش از پیش دچار افسوس و ناراحتی می‌شوم که چرا موهبتی به این بزرگی و استادی چنین بی‌مثال را به این زودی از دست دادیم. حتی در زمان حیاتش هم آن‌طور که باید و شاید قدر ایشان و هنرش را ندانستیم و باز هم صد حیف و صد دریغ که بدین‌گونه در جامعه با چنان گوهر نایابی برخورد شد. سخن گفتن ازفضایل منحصربه فرد و اخلاقیات استاد لطفی و درس‌های بزرگی که به من و دیگر شاگردانشان آموختند، دراین مجال نمی‌گنجد فضا بسیار کم و گفته‌ها بسیار زیاد. دست و دلبازی وسخاوتمندی از ویژگی‌های بارز ایشان بود، در امور معنوی چون نوع تدریس ودرامورمادی از جان و دل مایه می‌گذاشتند که من به یکی دو خاطره در این مورد می‌پردازم. شنیده بودم که استاد به بعضی ازشاگردان پرتلاشش تارهدیه می‌دهد! که از جمله آنان برادر خودم که سال‌ها قبل شاگرد ایشان بود یک تار هدیه گرفته بودند.

آن زمان استاد لطفی بشدت مخالف ازدواج من بودند و اصرار داشتند حالا که مشغول نواختن و کسب تجربه در موسیقی هستم، ازدواج برایم زود و شاید حتی مانع پیشرفت مداومم ‌شود ولی وقتی من ازدواج کردم، علی رغم مخالفت‌هایی که داشتند در نهایت بخشندگی و بزرگی تار «استاد برومند» را که از ایشان خریده بودند به من هدیه دادند. کار بزرگ ایشان من را بسیار تحت تأثیر قرار داد.استاد لطفی در ازای چنین هدیه ارزشمند و بزرگی، فقط یک چیز از من خواستند و آن این بود که: (شما تا می‌توانی خوب کار کن و ساز بزن که این تنها چیزی است که مرا خوشحال و راضی می‌کند.)

سال‌ها گذشت و با وجود مهاجرت ایشان و دور شدن از یکدیگر، بازهم هر زمان امکان دیداری فراهم می‌شد یا گفت‌و‌گویی تلفنی دست می‌داد، استاد تشویقم می‌کرد و پیگیر فعالیت‌های موسیقایی‌ام بود. همواره مرا به تمرین و ممارست تشویق می‌کردند.

تا اینکه یک روز - وقتی در خانه باغ دماوند بودم - خبر فوت ایشان را شنیدم و خب قطعاً توصیف حال بد و احساس غربتی که در آن لحظه به من دست داد، گفتنی نیست.
گویا تازه آن روز متوجه شدم چه اتفاق بزرگ و وحشتناکی افتاده و تا روزها توان کنار آمدن با این داغ عجیب را نداشتم.

روز بعد از فوت استاد، بعضی از دوستان نزد من آمدند و اصرار داشتند که برای مراسم تدفین و ختم آن استاد حضور داشته باشم، ولی من از رفتن امتناع کردم و آخرین دیدار من با استادم دو- سه سال پیش، تک و تنها بر سر مزار خلوت و گویا متروکه ایشان بود که با دیدن آن صحنه بیش از پیش دلم برای ارزش و اهمیتی که برای این استاد بی‌بدیل قائل نشدیم، سوخت و گرفت...

و بیشتر از هر چیز از این دلم گرفت که تمام کسانی که بعد از مرگ داعیه سوگواری و عزا پیشه گرفتند، قبل از مرگ بیشتر از هر کسی استاد را اذیت کردند و بیش از پیش عرصه را برای فعالیت‌های هنری ایشان تنگ کردند. متأسفانه دیر شد، برای جامعه هنری، همکاران و شاگردان ایشان و حتی نسل‌های بعد از این استاد بزرگ و نسل‌ها بعد از الان، ایشان را آن‌طور که باید و شاید بشناسند و هنر و‌شأن و مرام خاص استاد لطفی را قدر بدانند. ما در زمان حیات استاد لطفی هیچ‌وقت قدر این دُر کمیاب و ارزشمند را ندانستیم؛ استاد لطفی همان درویش‌خان، استاد حسینقلی و دیگر استادان بزرگ زمان خودش بود و صد حیف هیچ‌وقت قدر عافیت را ندانستیم.

تنها آرزویم (آرزویی که از زمانی که شاگرد ایشان بودم تا زمانی که زنده بود ادامه داشت) این بود که ایشان هر بار که اثری یا‌ سازی از ما می‌بینند، رضایت خاطر داشته باشند واز تربیت و آموزش و وقت گذاشتن برای شاگردانی چون من، راضی و خشنود باشند و ما نیز بتوانیم آن‌طور که آرزوی ایشان بود مسیر درست و اصیل موسیقی را ادامه دهیم و در آن راستا فعالیت کنیم که شاید ذره‌ای از زحمت بی‌کرانی که ایشان در تمام طول عمرشان برای حفظ و اشاعه موسیقی اصیل ایران کشیدند به ثمر برسانیم.

خوشبختانه مکتب و شیوه نوازندگی استاد لطفی، توسط شاگردانی که سال‌ها در محضر ایشان درس گرفتند و کار کردند، ادامه خواهد داشت و نام و شیوه او به‌عنوان یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین مکاتب تار در موسیقی غنی و بی‌انتهای اصیل، جاودانه خواهد شد. امیدوارم روح ایشان همیشه قرین شادی و رضایت و آرامش باشد و با تمام وجود معتقدم لطفی هنوز زنده است و مثل تمام سال‌های حیاتش، دلسوزانه و بی‌دریغ مشغول نظارت و دمیدن روح جاودانه‌اش بر حیات موسیقی ایرانی - نهالی که توسط ایشان و دیگر استادان موسیقی - شاخ و برگ گرفت و درخت تنومند و ریشه‌دارتری شد - هستند و نسل‌های بعد هم در زیر سایه این درخت بزرگ و تنومند مشغول رشد و یادگیری و زنده نگه‌داشتن میراث جاودانه لطفی و زحمات بی‌دریغش برای موسیقی ایران خواهند بود.

گزارش از: ندا سیجانی

این گزارش نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.

تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها # توماج صالحی