بازدید 7751
۲

کتاب «خرستان» استاد موسقی ایران

کد خبر: ۷۵۲۰۰۲
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۶ - ۰۹:۲۲ 03 December 2017

بر مسند آهنگساز تا امروز شش اپرا، پنج سمفونی، کارهایی در زمینه موسیقی کُر، مجلسی، باله، پیانو و خوانندگی، و همچنین کنسرتوهایی برای پیانو، ویولن، گیتار، سلو و پیپا، در کنار موسیقی‌های متن فیلم ساخته است.

به گزارش آرمان، او بیش از صد اثر با لیبل‌هایی مانند آرسی‌ای، فیلیپس، امی و ای‌اس‌وی منتشر کرده ‌‌است. این‌بار، نه به خاطر چند و چون پیرامون موسیقی، بلکه به مناسبت کتاب تازه‌‌‌‌اش «خرستان» به سراغش رفتیم: مجموعه‌ای شامل سی‌ویک داستان طنز با طرح‌های یارتا یاران، که از سوی انتشارات صدای معاصر منتشر شده؛ کتابی که چهره دیگری از او را به ما نشان می‌‌دهد؛ چهره‌‌ای که نابهنجاری­‌های جدی انسان این روزگار را به نیشخند می‌‌گیرد. در «خرستان» به‌اصطلاح خریت‌‌های ما انسان‌‌ها در قالب کردار و رفتار جانوری چهارپا که خر نام دارد، نشان داده می‌‌شود. آنچه در ادامه می‌‌خوانید حاصل گفت‌‌وشنودی است که پیرامون «خرستان» با لوریس چکناواریان انجام داده‌‌ایم.

در زندگی هر هنرمندی معمولا بزنگاهی وجود دارد که سبب می‌‌شود یکی از انواع هنرها برایش جدی شده و به آن بپردازد. حال چه رویداد یا وضعیتی سبب شد که سوای موسیقی، ادبیات هم برای شما جدی بشود، تا حدی که به نوشتن هم روی بیاورید؟

فکر می‌‌کنم این رویداد به کودکی‌‌ام بازمی‌‌گردد. من در کودکی مدام کلمه اقلیت را می‌‌شنیدم. در موقعیتی بزرگ شدم که معمولا ارامنه را با برچسب‌‌های ناخوشایندی خطاب می‌‌کردند. برای نمونه، می‌‌گفتند: سگ ارمنی، جاروکش جهمنی... و ما در چنین شرایطی بزرگ می‌‌شدیم. در تمام این مدت حسی شبیه به یتیم‌بودن همراه من بود؛ یعنی من در مملکتی اقلیت به شمار می‌‌آمدم که از زمان کوروش اجدادم اینجا را ساخته‌‌ بودند ولی حالا به‌عنوان ایرانی روی من حساب باز نمی‌‌کردند، و همچنین، تاثیر ناخودآگاه آن کشتار و آوارگی‌‌ از سوی کمونیست‌‌ها و عثمانی‌‌ها و حوادثی که در پی آن برای پدر و مادر من پیش آمده بود، همیشه با من بود. تمام این موارد در وجود من حس مبارزه برای هویتم را قوت می‌‌بخشید و در زندگی من تاثیر‌‌گذار بود.

یعنی ادبیات به گونه‌‌ای دستمایه‌‌ای برای ابراز هویت ایرانی شما شد؟

بله. این پایه اصلی زندگی من بوده است؛ درگیری و مبارزه برای حفظ و ابراز هویت ایرانی‌‌ام. به نظرم دلیل روی‌آوردن من به ادبیات و موسیقی این بود. شما ببینید در زبان ارمنی، ما چهل‌درصد واژه فارسی داریم. مثلا ما در فارسی می‌‌گوییم «شکر» و همین کلمه را در ارمنی «شاکار» تلفظ می‌‌کنیم. اگر روزی قومی به واسطه اشتباهات حکمرانان گذشته از ایران رفته‌‌اند و دوباره بازگشته‌‌اند، دلیل نمی‌‌شود که اصالت نداشته باشند و متعلق به این سرزمین نباشند.

جایی اشاره کرده بودید که تاکنون حدود صد داستان نوشته‌‌اید. چرا تا امروز این داستان‌‌ها را منتشر نکرده‌‌اید؟

از کودکی می‌‌نوشتم ولی چاپ نمی‌‌کردم چون موقعیتش نبود. داستان‌‌های متنوعی هم نوشته‌‌ام. داستان‌‌های «خرستان» برایم جالب‌‌تر از بقیه بود، به همین دلیل زودتر از همه داستان‌‌ها چاپشان کردم. هفتاد داستان بود که سی‌ویک تای آنها منتشر شد.

در کار هنری یا جزئی‌‌تر بگویم در کار نوشتن، چقدر برای فردیت هنرمند اصالت قائل هستید؟

در کار خلق هنر همگی در احساساتمان مشترک هستیم. حالا چرا یکی موسیقی می‌‌سازد و دیگری شعر می‌‌سراید؟ زیرا که خداوند ما را انتخاب می‌‌کند که اینگونه باشیم. خودمان که از خود چیزی نداریم. نباید هیچ‌‌گاه بگوییم من این را ساخته‌‌ام. «من» هیچ‌‌گاه وجود ندارد در هنر. چون این «من» دو پل است. مثل باتری است. منفی و مثبت دارد. هر هنرمندی باتری‌‌اش خداست. مینوسش هم مردم هستند. این دوتا اگر در زندگی‌‌اش نباشند فایده‌‌ای ندارد. حتی اگر ده‌بار نابغه‌‌تر از فردوسی باشد. اگر نیروی خداوند و مردم در کار هنرمندی نباشد، راه به جایی نمی‌‌برد. همان‌‌طور که می‌‌بینیم فردوسی و دیگر بزرگان ادب و هنر، چون توانسته‌‌اند پیوندی بین نیروی الهی و مردم در هنر پدید بیاورند، ماندگار شده‌‌اند. اگر صرفا برای خودت می‌‌خواهی چیزی خلق کنی، فقط خودت هم مصرفش کن. ولی اگر می‌‌خواهی اثری را خلق کنی که نسل به نسل ماندگار باشد، باید به چیزی فراتر از حس و ذهن انسان وصل بشوی. انسان با ذهن کوچکش به تنهایی نمی‌‌تواند. ما منشی یا آشپزی بیش نیستیم؛ چیزی به ما الهام می‌‌شود و ما آن را می‌‌پزیم. اگر به خودمان ببالیم که صرفا منشأ هر اثری خودمان هستیم، آن سرچشمه قطع می‌‌شود.

می‌‌گویند هنر، کشف دوباره جهان است. اما می‌‌توان بر این باور هم بود که هنر بازآفرینی و حتی کشف دوباره واقعیت‌‌ها است. موسیقی یا شعر یا داستان را یکی از این کشف‌‌ها دانسته‌‌اند. بر این اساس، طنز در کجای این کشف ایستاده و چه زوایای نامکشوفی به ما نشان می‌‌دهد؟

بزرگ‌ترین سرچشمه طنز خودِ خداوند است. ما نباید فکر کنیم که فقط خداوند قدرت یا غضبش را به ما نشان می‌‌دهد. شوخی هم در خداوند هست. جلوه‌‌هایی از شوخی خداوند در اشیاء و حیوانات و انسان‌‌ها بازتاب پیدا کرده است. اگر ضمیر ما پاک باشد، می‌‌توانیم آن را ادراک کنیم و به نوشتار درآوریم. ما شبیه شیر آب هستیم. اگر خرده‌‌شیشه‌‌ داشته باشیم، آن لوله گرفته می‌‌شود و چیزی از آن عبور نمی‌‌کند. من فکر می‌‌کنم که بشر با بازآفرینی یا تقلید همان جلوه‌‌هایی که ضمیرش دریافت می‌‌کند می‌‌تواند طنز هستی انسانی را نشان بدهد. بگذارید نمونه‌‌ای از تقلید در هنر موسیقی برایتان بگویم. در موسیقی حتی سازی که می‌‌سازیم تقلیدی از صداهای طبیعت است. چرا فلوت یا نی را دوست داریم؟ زیرا نزدیک‌‌ترین آوا به صدای زن است. زیباترین صدای خلق‌شده صدای زن است. فلوت و نی تقلید صدای زن است. تمام سازها برای تقلید صداها آمده‌‌اند. به همین روال، طنز هم همین گونه است.

پای خرها از کی به میان داستان‌‌های طنزآمیز شما باز شد؟

من از بچگی با خرها بزرگ شده‌‌ام. در خیابان ما بیشتر اجناسی که برای فروش به بازار می‌‌آوردند بار خرها بود. قبل از اینکه درشکه رواج پیدا کند ما برای رفت‌وآمد سوار خرها می‌‌شدیم. اساسا نسل من با خرها ارتباط زیادی داشتند. البته گربه و سگ هم کنار ما بود ولی من عاشق خرها بودم به خاطر سکوتی که داشتند. به نظرم این سکوت نشانه فرزانگی این حیوان است. آن حیوانی که عقل ندارد زیاد حرف می‌‌زند. این برای انسان‌‌ها هم صادق است. اگر خرها ساکت و سر‌‌به‌‌زیر بار حمل می‌‌کردند، دلیلی بر نفهمی‌‌شان نبود. همیشه می‌‌گویند سکوت طلا است و سخن زیادی هیچ. این خر ممکن است خیلی بالاتر از ما انسان‌‌ها بفهمد. شما آیا خری دیده‌‌اید که وقتی گرسنه نیست خر دیگری را بکشد؟ یا وقتی جای خواب ندارد طویله هم‌‌نوع خود را خراب ‌‌کند؟ ولی ما انسان‌‌ها به‌راحتی این کارها را در حق همدیگر انجام می‌‌دهیم. این خصوصیت انسان را در هیچ حیوان دیگری نمی‌‌بینیم. از تاثیر این حیوان در کودکی‌‌ام که بگذرم، روزی به باغ‌وحشی رفته بودم. هنگامی که حیوانات را تماشا می‌‌کردم، به ناگاه متوجه شدم که هر یک از این حیوانات در درون ما وجود دارند. من وقتی عصبانی می‌‌شوم ببر می‌‌شوم. زیرک که می‌‌شوم روباهم. وقتی لوس هستم شبیه گربه می‌‌شوم.

وقتی عاشق می‌‌شوید شبیه چه موجودی هستید؟

عاشق که می‌‌شوم احتمالا پرنده یا پروانه می‌‌شوم. در هر صورت باز هم در آن باغ‌وحش سکوت خرها برایم عجیب‌‌تر و جذاب‌‌تر بود، و مرا به کودکی‌‌ام بازمی‌‌گرداند؛ ضمن اینکه ما آدم‌‌ها به جای اینکه به‌اصطلاح خریت‌‌های خود را به نام این حیوان بخوانیم بهتر است بپذیریم که منشا خطاهایمان انسانی است.

اتفاقا هر آدمی اگر خریت‌‌هایش را بپذیرد باعث می‌‌شود هیچ‌‌گاه «من» قبلی خودش را یکسره جدی نگیرد و به گونه‌‌ای از خودش عبور کند؛ از همان «خودی» که ممکن است برای امروز ما هم خوشایند نباشد.

اگر درست به حیوانات نگاه کنیم، می‌‌‌‌بینیم که نمی‌‌توانند به زبان انسان‌‌ها حرف بزنند ولی رفتارها و کردارهایی به مراتب آدم‌‌وارتر از ما دارند. برای نمونه، وقتی شما از کنار یک شیر که گرسنه نیست عبور می‌‌کنید، آن شیر هرگز به شما حمله نمی‌‌کند ولی ما انسان‌‌ها اگر سیر هم باشیم، برای آزی که داریم ممکن است به راحتی همدیگر را بدّریم. همه این ذهنیت‌‌هایی که از کودکی در من شکل گرفت سبب شد که داستان‌‌های «خرستان» کلید بخورد.

به نظر می‌‌رسد در داستان‌‌های‌‌ «خرستان» مفهومی مشترک هست؛ اینکه در دنیا هر آنچه پیرامون ما رخ می‌‌دهد، و در پی آن، وضعیت‌‌هایی که شکل می‌‌گیرد، شبیه یک شوخی است. انگار این مجموعه با مخاطب سر شوخی را باز کرده است.

همانطور که در داستان‌‌ها خوانده‌‌اید در فانتزی من خرها حرف می‌‌زنند، کشور دارند، حکومت دارند. ولی این با دنیای ما ارتباطی ندارد. به نظرم همین تضادی که در این نوع ارتباط وجود دارد دلیل وضعیتی هجوگونه شده که به ما احساس شوخی را با فضای پیرامون زیستمان می‌‌دهد.

در «خرستان» چه مواردی از نگاه هر خر به دنیای پیرامونش برای شما اهمیت داشته است؟

موارد بسیاری بوده است؛ چون وقتی از دیدگاه خر دارم به خودم نگاه می‌‌کنم می‌‌بینم که باید خودم را مرور کنم و جلوی اشتباهات خودم را بگیرم. وقتی خر را می‌‌بینم یاد آن ضرب‌‌المثل ارمنی می‌‌افتم که می‌‌گوید: «خر خودتی، پهن را هم بگذار جلوی خودت!» ما باید به خودمان بخندیم، نه به دیگران. یکی از نمونه‌‌های نگاه طنزآمیز خرها به ما این است که چرا آدم‌‌ها که لخت مادرزاد به دنیا می‌‌آیند آنقدر لباس عوض می‌‌کنند و بی‌‌دلیل باهم می‌‌جنگند! گذشته از این، در مجموعه «خرستان»، نگاه خرها بازتاب بسیاری از اخلاقیات انسان‌‌ها در کشورهایی با فرهنگ‌‌های مختلف بوده است.

این وضعیت طنزآمیزی هم که شما برای خود تصور می‌‌کنید به نظر می‌‌رسد در تقابل با سویه دیگر شخصیتتان یعنی موسیقیدان و رهبر ارکستر بوده و بسیار پاردوکسیکال است؛ چون آنجا جدیت و دیسیپلین بسیاری می‌‌طلبد. این طنازی با آن جدیت چطور یک‌جا باهم جمع می‌‌شوند؟

اگر خودت به خودت نخندی، زندگی را نفهمیده‌ای؛ چون از همه خنده‌‌دارتر خودت هستی. من به خودم زیاد می‌‌خندم. آدم اگر به خودش نخندد و به دیگری بخندد این احمقانه است. پذیرفتنی نیست؛ یعنی می‌‌خواهد بگوید من از تو بهتر یا عاقل‌‌ترم؟ وقتی خودت را جدی نمی‌‌گیری تازه مفهوم زندگی را فهمیده‌‌ای. مفهوم زندگی را فهمیدن، یعنی اینکه به خودت بخندی و اجازه بدهی دیگران هم به تو بخندند. چه اشکالی دارد؟ مگر خر نگون‌‌بخت، که همه به آن می‌‌خندند، عصبانی می‌‌شود یا حمله می‌‌کند؟

من فکر می‌‌کنم پشت آن خنده جدیتی است که عموم طنزپردازان از شدت آن درد و جدیت به خنده می‌‌رسند؟

دو چیز خداوند به بشر داده که بدون آنها بشر خودکشی می‌‌کند: یکی گریه و دیگری خنده. می‌‌دانیم که خداوند این دنیا را بر پایه دوگانگی ساخته است. اگر سرد داریم، گرم هم داریم. اگر سفید داریم، سیاه هم هست و ... اگر مادر یا پدر برای فرزندش اشک نریزد یا نخندد دیوانه می‌‌شود. آن مهر از اشک یا خنده می‌‌آید. اینها در پی یکدیگر هستند. زندگی طنزنویس‌‌ها معمولا سراسر درد بوده است. در پی آن درد، به طنزگرفتن امور آمده است. سیاستمدارها چرا عموما عمر کوتاهی دارند؟ چون همه‌چیز را معمولا جدی می‌‌گیرند و انعطاف ندارند.

شما ذهن بسیار تکنیکالی در خلق موسیقی دارید و هیچ نیازی به گفتن من نیست؛ زیرا این در آهنگسازی‌‌تان کاملا مشهود است. تا چه میزان این مهارت‌‌ها در کار پرداخت داستان‌‌های «خرستان» به یاری‌‌تان آمده است؟

در کار ساختن هر سمفونی شما یک نت نباید اضافه بنویسی و بنوازی. اصولا اخلاق من در ساختن موسیقی به گونه‌‌ای است که دیسپلین زیادی را رعایت می‌‌کنم و هر قطعه باید نظم و چینش خاص خودش را داشته باشد.

درست مانند بسیاری از موومان‌‌های آثارتان، به‌‌ویژه سوئیت سمفونی «جنگ و صلح» یا «سیمرغ» و... که بدون پرگویی در چند خط میزان به همه‌چیز آن ساختار هنری بایسته را می‌‌‌‌دهید، همین ویژگی را در داستان‌‌های شما دیده‌‌ام. در هیچ یک از داستان‌‌ها حشو و زوائد کلامی نمی‌‌بینیم. داستان‌‌ها در نهایت ایجاز نوشته شده‌‌اند.

آفرین. به نظرم این ویژگی به شکلی درونی از موسیقی‌‌ به داستان‌‌ها منتقل شده است. من معمولا حرف هم که می‌‌زنم سعی می‌‌کنم زیاده‌‌گویی نکنم؛ البته اینجا باید به این نکته اشاره کنم که ویرایش یارتا یاران هم به پیراسته‌بودن متن داستان‌‌ها و ایجاز زبانی آن کمک کرده است. ضمن اینکه سمفونی‌‌های من بیشتر تماتیک بوده و روایت دارند؛ پایان‌‌بندی موجزی هم دارند. در نوشتن «خرستان» پایان‌‌بندی داستان‌‌ها برایم اهمیت زیادی داشته است، زیرا که می‌‌خواستم به منطق روایی اثر نزدیک باشد و نهایت ایجاز را داشته باشد و همچنین پایان داستان را به شیوه یک کُدای در انتهای سمفونی روایت کنم. اثر هنری هر چقدر که فشرده‌‌تر باشد بهتر است. درست مثل یک اتم، با قدرت انفجار بالا. هر چقدر خلاصه‌‌تر و فشرده‌‌تر، بهتر، چه در هنر و چه در زندگی.

کدام‌‌یک از طنزپردازان ادبیات فارسی سنتی‌مان روی کار شما تاثیر گذاشته است؟

من همه تلاشم این بوده که هیچ‌کدام از طنزپردازان ادبیات فارسی بر کارم تاثیر نگذارند تا حدی که از آنها تقلید کنم. به نظر می‌‌رسد این اتفاق هم افتاده است. توی این زندگی روزمره‌‌مان همین که در خیابان راه برویم و تماشا کنیم به اندازه کافی موارد طنز وجود دارد که نیازی به تاثیرپذیرفتن از پیشینیان احساس نشود.

پیش از آنکه «خرستان» را بنویسید، کدام یک از آثار طنزپردازن گذشته را خوانده‌‌اید و با آن دم‌‌خور بوده‌‌اید؟

آثار ایرج‌میرزا و عبید زاکانی را خوانده‌‌ام و دوست داشته‌‌ام. جالب است بدانید که ایرج‌‌میرزا خانه‌‌اش در همین همسایگی ما در خیابان سی تیر بود و این خانه‌‌ در حین گودبرداری خراب شد و منجر به از بین‌رفتن تعدادی کارگر هم شد. آیا همین حکایت طنز نیست؟

گذشته از این، به نظر می‌‌رسد که «خرستان» فرزند مشروع «کلیله‌ودمنه» یا «منطق‌‌الطیر» عطار است یا حکایاتی که مولانا به تمثیل از زبان حیوانات مفهومی به مخاطب می‌‌رساند، به‌‌ویژه، آنجا که خود مولانا هم باور دارد که هر خلق‌وخویی که در ما انسان‌‌ها هست منشأ از حضور حیوانی در درون خودمان است. جالب است با توجه به اینکه شما عمری را بر سر موسیقی گذارنده‌‌اید ولی این ویژگی به شکل ناخودآگاه در آثار داستانی شما حضور دارد.

بله. این ذهنیت هست. فعلا برخی می‌‌خوانند و می‌‌خندند. البته نمی‌‌دانم این داستان‌‌ها تا چند سال دیگر خوانده می‌‌شود.

از دید شما چرا ذائقه مردم ایران با خواندن و شنیدن طنز در قالب‌‌های گوناگون سازگارتر است؟

همه‌جای دنیا همین‌طور است. انگلیسی‌‌ها و آمریکایی‌‌ها هم طنازند. طنز انگلیسی‌‌ها آیرونیکال است و آمریکایی‌‌ها اسلپ‌‌استیک. ولی درباره مردم خودمان باید بگویم که ما آدم‌‌های شوخ و روزمره‌‌ای هستیم. راحت می‌‌گیریم. شما کجای دنیا را دیده‌‌اید که در تقویمشان یک‌‌‌سوم روزهای سال تعطیل باشد و همه خندان از این تعطیلات لذت ببرند؟

ولی طنز ما با انگلیسی‌‌ها تفاوت‌‌هایی هم دارد...

طنز انگلیسی‌‌ها خطرناک است. آنها اگر بخواهند با طنزشان می‌‌توانند حتی آدم هم بکشند. طنز انگلیسی مثل کاردی می‌‌ماند که یک طرفش کره است و طرف دیگر آن تیغ. این نوع طنز را در آثار شکسپیر می‌‌بینید. انگلیسی‌‌ها معلوم نیست چه جور موجوداتی‌‌اند. آتشی‌‌اند که نزدیکشان نباید شد. من این ملت را کامل نفهمیده‌‌ام. در عین رک‌بودن بسیار صبور هم هستند. با صبرشان تو را به زانو در‌‌می‌‌آورند.

آیا هنوز در ذهن شما دوره خرستان ادامه دارد؟

تا آدمی روی این کره خاکی هست، در همچنان روی همان پاشنه می‌‌چرخد. دوره خرستان هرگز به پایان نخواهد رسید.

پس از دید شما آدمی رشد آنچنانی نداشته و جای پیشرفت عقبگرد هم داشته است؟

بله. رشد آنچنانی نداشته است. ببینید. تکنولوژی و پیشرفت‌‌هایش به‌جای اینکه به رشد فکری ما کمک کند به کندشدن فکر ما کمک کرده است؛ روزبه‌روز داریم عقب‌‌نشینی می‌‌کنیم. پیشرفت تکنولوژی دلیل پیشرفت ما نیست. هر روز فجایع بسیاری به دست ما انسان‌‌ها در جهان امروز رخ می‌‌دهد. در همین همسایگی ما، انسان را راحت‌‌تر از گوسفند ذبح می‌‌کنند. پیشرفت تکنولوژی در دنیای امروز ما یعنی به هر قیمتی پول بیشتر به جیب‌زدن و خرترشدن ما آدم‌‌ها. پیشرفت تکنولوژی ما را بالا و بالاتر نبرده تا به خدا برسیم. بلکه یک‌راست راهی‌‌مان کرده به پایین پایین، به اسفل‌‌السافلین؛ زندگی امروز ما این است. به نظر من واقعا وحشتناک است. ولی با همه این حرف‌‌ها خر موجود معرکه‌‌ای است؛ اگر غیر از این بود، حضرت عیسی مسیح، در روز آخر زندگی خود سوار خر نمی‌‌شد برای ورود به اورشلیم. حالا فکر کن به آن خر که بی‌‌خبر است از این کار تاریخی که در آن نقش مهمی ایفا کرده!

گفت‌وگو را با بیتی از حافظ به پایان می‌بریم: «جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است/ هزاربار من این نکته کرده‌‌ام تحقیق» از منظر نگاه طنزنویستان، نظرتان درباره این بیت برای به پایان‌رساندن این گفت‌وگو چیست؟

حافظ همچون پرنده‌‌های سیمرغ به حقیقت رسیده است. منظور حافظ از «هیچ» پوچی نیست. می‌‌گوید تو را فرستاده‌‌اند در این جهان تا کاری انجام بدهی. با مکانیسمی آفریده شده‌‌ای که اختیار هم با خود تو است. با کردار و گفتار و پندار بد یا خوب قرار است به آن «هیچ در هیچ‌‌»‌‌ها معنایی بدهی. رسیدن به هدف هم آسان نیست. پایه‌‌اش همان پندار و گفتار و کردار نیک است. برای رسیدن به هدف هم مانند پرندگان عطار موانع بسیاری وجود دارد. در تمام دنیا هم میلیون‌‌ها تن تلاش کرده‌‌اند به آن هدف برسند ولی تاکنون فقط همان سی مرغ رسیده‌‌اند. چون به مرحله ازخودگذشتگی رسیده‌‌اند. ما هم چاره‌‌ای جز این نداریم که زیستمان را از آن رو که هدفمند است، جدی بگیریم و رنج بکشیم تا به غایت بودنمان برسیم.

تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۲
انتشار یافته: ۲
چه اسم با مسمایی. آفرین بر استاد
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل