بازدید 10880

دلیل تغییر راهبرد آمریکا در منطقه خاورمیانه

روح‌الله احمدی
کد خبر: ۴۹۰۶۶۱
تاریخ انتشار: ۲۵ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۸ 14 April 2015
راهبرد آمریکا در منطقه خاورمیانه به دلیل اینکه بعد از فروپاشی نظام دوقطبی به تنها ابرقدرت تبدیل شد و به اصطلاح علمای علم سیاست، تنها‌ترین هایپرپاور حال حاضر در جهان است، برای کشورهای منطقه ‌اهمیت دارد، زیرا همراهی و همسویی این قدرت با یک کشور علیه یا له جریان یا کشوری دیگر، می‌تواند نظم موجود در منطقه را در شرایطی تغییر دهد و تغییر این نظام (موجود) می‌تواند بر منافع تمام کشورهای منطقه تأثیرگذار باشد؛ بنابراین، بررسی راهبرد جدید آمریکا در منطقه برای ایران ‌اهمیت فوق العاده‌ای دارد.

ایالات متحده آمریکا به چند دلیل، منطقه خاورمیانه را جزو منافع حیاتی خود تعریف کرده است. چنانچه می‌دانیم منافع حیاتی این کشور در خارج از مرزهای جغرافیایی آن تعریف شده‌اند؛ از جمله این دلایل می‌توان به وجود منابع سرشار انرژی‌های فسیلی (حدود ۴۰ درصد ذخایر نفت دنیا) در این منطقه، وجود مناطق سوق الجیشی و تنگه مهم هرمز ـ که دارای اهمیت تجاری است ـ وجود حکام و کشورهای همسو با سیاست‌های آمریکا در منطقه، وجود اسرائیل در منطقه و سایر دلایل‌ خود گفته توسط آمریکا همچون وجود تروریسم و...‌ اشاره کرد و آنها را برشمرد.

‌بنابراین بررسی راهبرد آمریکا برای منطقه خالی از لطف نخواهد. همان طور که جورج فریدمن، رئیس استراتفورد (یکی از مراکز مطالعاتی موجود در ایالات متحده) در مقاله اخیر خود به نام «بلوغ موازنه قدرت در خاورمیانه» گفته، راهبرد منطقه‌ای آمریکا تا اوایل سال ۲۰۰۰ حضور مستقیم و جنگ سخت برای دفاع از منافع حیاتی این کشور بوده است؛ برای مثال، می‌توان مواردی همچون کمک نظامی آمریکا به عراق در جنگ ایران و عراق، بستن پیمان‌های نظامی و ایجاد پایگاه‌های دائمی نظامی در کشورهای منطقه، حمله به عراق و افغانستان، حضور ناوهای هواپیما‌بر در خلیج فارس و... را نام برد.

و اما می‌توان چرایی این حضور را به رغم توصیه‌های توماس جفرسون از بنیانگذاران سیاست خارجی آمریکا مبنی بر ‌جلوگیری از درگیر شدن و جنگ خارجی و ‌ایجاد ائتلاف‌های بین المللی، ‌در ترجیح منافع بر عدم درگیری دانست؛ ضمن اینکه در آن دوران، ایالات متحده‌ قدرت کنونی را نداشت.

‌‌اما تجربه‌ها و نتایج این راهبرد و استراتژی (حضور مستقیم نظامی برای دفاع از منافع ملی)، جالب توجه است، زیرا می‌تواند باعث تغییر رویکرد آمریکا شود؛

نخست:
افزایش باورنکردنی تنفر ملت‌های منطقه از آمریکا به ویژه کشورهایی که آمریکا در آن‌ها حضور مستقیم دارد، زیرا بیشتر آن‌ها دارای حکومتی غیردمکراتیک و ضد ارزش‌های ادعایی آمریکا هستند، ولی آمریکا به دلیل برتری منافع بر اخلاق فقط از این شعار‌ها در موارد لزوم استفاده ابزاری کرده و در عمل در هر کشوری که لازم بوده، بر خلاف آن رفتار نموده است؛ مانند بحرین، عربستان و..‌. . به همین دلیل، ملت‌های منطقه تنفر روز‌افزونی از ایالات متحده پیدا کرده‌اند و سیاستمداران آمریکا می‌دانند که آینده این کشور‌ها در ‌‌نهایت به دست همین مردم خواهد افتاد؛ بنابراین، یکی از دلایل تغییر استراتژی را می‌توان به آینده‌نگری منفعت طلبانه تعبیر کرد.

اما دلیل دوم را می‌توان چنین برشمرد که به رغم بودجه چند تریلیون دلاری آمریکا، واقعیت‌ این است که هزینه‌های سرسام آور نظامی برای مردم آمریکا ـ‌حداقل مردم عادی ـ دارای توجیه نبوده و توجیه هزینه کرد این مبالغ هنگفت برای سیاستمداران آمریکا بسیار مشکل می‌نماید، زیرا بعضا با اصول آمریکا نیز ‌تعارض دارد. به علاوه با توجه به روش‌های جایگزین دیگر ‌برای آمریکا، دارای هزینه کمتر‌ بوده و با حداقل‌‌ همان منافع باشد؛ پس چه لزومی در صرف هزینه بیشتر است.

‌دلیل سوم را می‌توان در شکل گیری جریان‌ها و گروه‌های افراطی و خطرناک در منطقه دانست مانند آنچه در افغانستان (طالبان و القاعده و...) و عراق (داعش) و حتی نفوذ آن‌ها در سایر کشور‌ها با شعار مبارزه با آمریکا، شکل گرفت. این جریان‌ها علی رغم تأمین هزینه‌های مالی‌شان توسط خود ایالات متحده ـ ‌غیرمستقیم با خرید نفت از حکومت‌های حامی این گروه‌ها و جریانات و صرف در‌آمد نفتی برای ایجاد این جریانات ـ بعضا ‌ضد منافع آمریکا (حداقل در ظاهر) عمل ‌و حتی آمریکا را مجبور به موضوع گیری رسمی کرده‌اند، به طوری که حضور مستقیم و دراز مدت نظامی آمریکا در منطقه را با مقاومت به تناسب، بیشتر از حضور تبدیل کرده تا جایی که تعادل قدرت آمریکا و معارضین اینچنینی به نفع معارضین تغییر کرده است.

 دلیل چهارم را می‌توان افزایش آمار سربازانی دانست که پس از بازگشت از جنگ‌های منطقه‌ای به بیماریهای لاعلاج روحی و روانی دچار شده‌اند و تأثیر شدید حضور این افراد و خانواده آن‌ها و تبلیغات منفی آن‌ها علیه حکومت در جامعه که برای حکام آمریکا دارای هزینه‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی فراوان خواهد بود.

بنا به دلایل مطرح، به نظر می‌رسد ادامه این راهبرد و استراتژی برای ایالات متحده مقرون به صرفه نخواهد بود، ضمن اینکه با توجه اینکه حفظ وجهه لیبرالی برای این کشور از اهم واجبات است و ادامه این روند بر این چهره تخریب اساسی وارد خواهد کرد تغییر در روش را ضروری می‌نماید.

و اما رویکرد و راهبرد جایگزین


‌با توجه به مجموعه شرایط بر‌شمرده، تغییر در رویکرد مذکور باید به نحوی باشد که ضمن حفظ ادامه روند تأمین منافع برای ایالات متحده در بردارنده هزینه‌های کمتری (حداقل در چند مؤلفه اصلی) برای این کشور باشد، در همین رابطه، آقای فریدمن رویکرد جدید ایالات متحده را در منطقه چنین برمی‌شمارد: «حضور غیر مستقیم و موازنه قدرت». این دو عنصر اصلی، نقشه و استراتژی جدید ایالات متحده در منطقه خواهد بود که ضمن مخفی نگه داشتن حضور واقعی آمریکا در پشت صحنه اتفاقات منطقه، باعث می‌شود هزینه‌های استراتژی قبلی بر این کشور تحمیل نشود.

‌ایشان در مقاله بلوغ موزانه قدرت در خاورمیانه به این نکته اشاره می‌کند که استراتژی جدید از استراتژی جنگ سرد بسیار پیچیده‌تر است، زیرا آمریکا در منطقه همزمان مجبور است در یک نقطه هم به فکر توازن قدرت و هم‌ تأمین منافع بدون حضور مستقیم باشد؛‌بنابر‌این، شرایطی حاصل می‌شود که این کشور در زمان واحد در یک نقطه مثلا یمن به نفع عربستان به کمک اطلاعاتی و احتمالا مشاوره نظامی دست زند و در‌‌ همان زمان در عراق ‌ضد داعش (نیروی دست نشانده عربستان) و به نفع دولت شیعه عراق (متمایل به ایران) اقدام نماید؛ البته بدون حضور نیروی زمینی.

‌این استراتژی جدید از طرفی به دنبال تقویت نیرو‌ها و کشورهای طرفدار آمریکا در منطقه است، به صورتی که آن‌ها توان اقدام نظامی به صورت خودکار به نفع منافع ایالات متحده را داشته باشند، مثل اسرائیل و عربستان. البته این تقویت مطلقا دلیل عدم حضور نخواهد بود، بلکه در شرایط به شدت بحران یعنی شرایطی که این کشور‌ها به هیچ عنوان قادر به دستیابی به اهداف تعیین شده توسط خود نباشند مجددا ایالات متحده به راهبرد قبلی برگشته و ‌مستقیم وارد عمل خواهد شد، ولی تا آن زمان این کشور‌ها موظفند برای اهداف تعیین شده ‌‌نهایت تلاش خود را با توجه به پشتیبانی‌های آمریکا انجام دهند و از طرف دیگر، باید موازنه قدرت در منطقه را به طریقی که نظم فعلی منطقه (شرایطی که بیشترین ظرفیت را برای تأمین حداکثری منافع ایالت متحده آمریکا داشته باشد) حفظ کرد. بدین مفهوم که همزمان کشورهای منطقه (به جز اسرائیل) با درگیری‌های داخلی، ایدئولوژیک، سیاسی و...‌ باعث اضمحلال توان ملی همدیگر شده و همین طور تبدیل‌ آن‌ها در آینده به عنوان یک قدرت منطقه‌ای جلوگیری شود و همیشه به عنوان یک کشور وابسته و محتاج به وجود ایالات متحده برای تأمین امنیت خود بمانند‌ و البته در صورت امکان، ایدئولوژی شیعه به عنوان ایدئولوژی‌ که توانست تشکیل حکومت دمکراتیک و پیشرو در منطقه را ایجاد کند، تحت‌الشعاع قرار گرفته و نابود شود.

‌به نظر نگارنده، می‌توان توافق لوزان را از علائم این استراتژی برشمرد، زیرا آمریکا می‌خواهد با این توافق با کشوری که حدود ۳۵ سال ‌مخاصمه آمیز رفتار کرده و احتمال اینکه با این کشور، به دلیل حمایت از کشورهای طرفدار خود درگیر شود زیاد بود، به سطحی از تنش برسند که احتمال جنگ کاهش یافته و در منطقه بتواند قطب‌های قدرت را به موازنه برساند.

از دیگر علائم می‌توان به توافق پنهان با طالبان و روی کار آمدن دولت شیعه عراق نیز اشاره کرد.

‌البته به نظر نمی‌رسد که آمریکا حداقل در ظاهر ‌مثلا شکل حضور ناوهای خود، میزان تردد کشتی‌های جنگی و ... تغییر ایجاد کند. این بدان دلیل است که به متحدان سنتی خود اطمینان دهد، همچنان از آن‌ها حمایت خواهد کرد، ولی در عمل به جز در شرایط بحرانی و ویژه وارد صحنه نخواهد شد. چنانچه گفته شد در این چهارچوب ایران می‌تواند از شرایط پدید آمده، بهترین بهره برداری را کرده و بیشترین امتیازات ممکنه را از طرف مقابل کسب نماید، زیرا دارای حمایت‌های داخلی و خارجی گسترده‌ای بین امت‌های منطقه است و آمریکا نیز می‌داند نفوذ ایران در منطقه روز افزون است. به علاوه آمریکا رویکرد جایگزین ندارد.
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها # توماج صالحی
آخرین اخبار