شاید عجیب باشد، ولی مفقودین و شهدای گمنام جنگ، پایگاه اطلاعرسانی دارند که وابسته به مدیریت امور شهدای گمنام بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس است. اگر با این وبسایت آشنایی نداشته باشید، چیزی که به ذهن میرسد، پایگاهی است که میشد خانوادههای چشمانتظار جنگ در میان پیکرهای شناسایی شده گروههای تحقیق و تفحص به دنبال گم شدههای خود بگردند. اطلاعاتی وارد کنند و نتیجهای بگیرند یا نه!
تا اینجا تصور خوبی است؛ اما یک جای کار میلنگد و آن هم این است که شهدای گمنام را نمیشود شناسایی کرد. شهدای گمنام گمنامند. شهدای گمنام هیچ گاه به خانههاشان بازنمیگردند. شهدای گمنام هیچ گاه به چشم انتظاری مادرانشان خاتمه پایان نمیدهند.
شهدای گمنام انبوهی از جوانان رشید این خاک هستند که در سرتاسر ایران، همه آنها را نه به نام خود که به یک نام میشناسند؛ شهید گمنام فرزند روح الله.
در این وبسایت هم هیچ نام و نشانی از هیچ کدامشان نیست. تنها صفحهای برای مفقودین که در آن هم شهدای مفقود شاخص را معرفی کرده که بر تارک همهٔ آنها نام مهدی باکری میدرخشد.
سالها از جنگ گذشته و هنوز هم وقتهایی است که کاروانی با تابوتهایی پوشیده از پرچم کشورمان، اجساد شهدایی را به آغوش میهن بازمیگرداند که روی سنگ قبرشان حک میشود، شهید گمنام. کاروانهایی که هرچند هیچ تابوتی را به آغوش گرم مادری، پدری، برادری، فرزندی نمیرساند، تشییعی با شکوه در سرتاسر ایران برایشان انجام میگیرد و هر کدامشان را چون تبرک به گوشهای میبرند برای خاکسپاری؛ گاهی دانشگاه، گاهی تپههای نورالشهدا، گاهی هم گلزارهای شهدای شهر و روستا و ... .
سخن گفتن درباره کسانی که تنها با حماسهشان جاودانه شدند، بسیار سخت است؛ اما اینها ثابت کردند که برای جاودانه شدن در تاریخ نه نام مهم است و نه نشان، تنها و تنها عمل صادقانه و درست به وظیفه است که شما را جاویدان همیشه تاریخ و محبوب قلوب مردم میکند. این استخوانهایی که هر بار از خاک گرم جنوب سر برمیآورند، استخوانهای شیرمردانی است که به وظیفه خود درست عمل کردند تا پیکر میهن ما امروز استوار و پا برجا بماند.
به احترام همه آنهایی که در این راه جان باختند و حتی نامی از آنها در میان نیست.
گل شد برآمد پیکرم آهسته آهسته
انگار دارم میپرم آهسته آهسته
انگشترم، مُهرم، پلاکم، چفیهام، عطرم
پیدا شد از دور و بــــــرم آهسته آهسته
آهسته آهسته سرم از خاک میروید
از خاک میروید سرم آهسته آهسته
جز نیمهای از من نمییابید، روزی سوخت
در شعله نیـــــــــــم دیگرم آهستـــه آهستـــه
امروز بعد از سالها زاییده خواهد شد
ققنوسی از خاکسترم آهستــــه آهستـه
خوابیدهام بر شانهها و میبرندم... نه
تابـوت را من میبرم آهسته آهستـه
آن پیرزن، این زن به چشمم آشنا هستند
دارم بــــــه جا میآورم آهستـه آهستــه
خواندم؛ پدر خالیست جایش، این خبر میریخت
از چشـمهـــــــای خواهـرم آهستــــــه آهستـــه
دیگر برای آستین بالا زدن دیر است
این را بگو بـــــا مادرم آهسته آهسته
مهدی فرجی