بازدید 20304

با احترام به غم چشمان همه مادران جنگ

سریع رفتم سر کمد. گردنبند طلایم را از گردن درآوردم و توی قفسه کمد گذاشتم. از زمانی که بابا آن را به گردنم انداخته بود، بازش نکرده بودم، ولی توی این سه روز، موقعی که خم می‌شدم و می‌خواستم جنازه‌ایی را بردارم یا بشویم، گردنبند از گردنم آویزان می‌شد و اعصابم را خرد می‌کرد. از سوی دیگر، نمی‌دانم چرا دیگر اینجور چیز‌ها برایم معنایی نداشت. وقتی مردم جانشان را می‌دادند، دیگر چه اهمیتی داشت.
کد خبر: ۲۷۴۳۸۲
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۱ - ۱۰:۳۲ 24 September 2012
با احترام به غم چشمان همه مادران جنگ
«آقای پرویز‌پور، عمو غلامی را که آشنا دید، از ماشین پیاده شد. با او سلام و علیک کرد و دست داد. بعد عمو غلامی رو به من گفت: عمو، تو روی همه ما رو سفید کردی. آفرین به تو، برادر‌زاده شیرزنم.

می‌خواستم بگویم، کجایی ببینی گاهی از خستگی می‌برم و دیدن بعضی صحنه‌ها طاقتم را طاق می‌کند، ولی چیزی نگفتم.

زن‌ها پرسیدند: دختر سید جنت آباد چه خبر؟

گفتم: هیچی. همه‌اش گریه و زاری. همه‌اش مصیبت و غم. راه به راه شهید میارن.
زن عمو غلامی گفت: من یه دقیقه هم طاقت نمی‌یارم. اگه پام رو بذارم اونجا، درجا سکته می‌کنم. والله خوبه تو با این سن و سالت طاقت آوردی!

ننه رضا هم گفت: آره تو باعث افتخار مایی. رو سفیدمون کردی.

حرف‌های همسایه‌ها برایم عجیب بود. فکر نمی‌کردم تا این اندازه کار کردن تو جنت آباد برایشان اهمیت داشته باشد یا اصلا در جریان قرار گرفته باشند؛ ما کجا هستیم.

چون می‌خواستم با آقای پرویز‌پور به جنت آباد برگردم، از بینشان جدا شدم و رفتم خانه. اول از همه از دا پرسیدم: از بابا چه خبر؟
با ناراحتی گفت: هیچی. چه خبر.

با آنکه خودم دلشوره‌اش را داشتم، ولی به دا گفتم: نگران نباش.

بعد سریع رفتم سر کمد. گوشواره‌هایم را از گوش باز کردم. بعد گردنبند طلایم را از گردن درآوردم و توی قفسه کمد گذاشتم. این‌ها اولین تکه طلاهایی بودند که بابا امسال به عنوان عیدی برایم خریده بود. گردنبندم را خیلی دوست داشتم و برایم عزیز بود. از زمانی که بابا آن را به گردنم انداخته بود، بازش نکرده بودم، ولی توی این سه روز، موقعی که خم می‌شدم و می‌خواستم جنازه‌ایی را بردارم یا بشویم، گردنبند از گردنم آویزان می‌شد و اعصابم را خرد می‌کرد. از سوی دیگر، نمی‌دانم چرا دیگر اینجور چیز‌ها برایم معنایی نداشت. وقتی مردم جانشان را می‌دادند، دیگر چه اهمیتی داشت».

این روز‌ها دیگر کسی نیست که بخشی از این کتاب تکان دهنده را نخوانده باشد. توصیفات بالا، بخشی از خاطرات روز سوم جنگ از کتاب «دا»ست؛ روزهایی که راوی خاطرات «دا» از صبح تا شب با دیگران در غسالخانه شهر، تنها جنازه‌های تکه پاره را می‌شویند.

سیده زهرا حسینی، یکی از هزاران دلاوری است که در سال‌های اخیر، این فرصت را یافته تا با انتشار خاطراتش، بخشی از حماسه‌های رخ داده را جاودان کند. چون بسیارند زنان و مادرانی که اکنون در جای جای ایران سر در زندگی خویش دارند و همچون یک آدم معمولی در کنار ما هستند، ولی به وقتش رشادتی به خرج دادند که همه را متحیر می‌نماید.

زنان جنگ، دختران جنگ، مادران جنگ!

حماسه دفاع هشت ساله از خاک میهن، بیش از هر چیز، وامدار مادرانی است که بیش از هر کس، معنای خانه و پاسداری از خانه را می‌دانستند؛ مادرانی که فرزندانشان را رشید راهی میدان کردند و پیکرهای تکه تکه تحویل گرفتند؛ مادرانی که فرزندانشان را راهی کردند و هنوز چشم به در دارند؛ مادرانی که خود دوشادوش فرزندانشان پا به میدان گذاشتند. چنان دفاعی حیرت‌انگیز، چنین مدافعانی می‌‌خواهد.
 
 
تعداد بازدید : 475
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۲
در انتظار بررسی: ۱۳
انتشار یافته: ۱۱
به خدا نوكر همه‌ي آرش‌هاي ايرانم. جانم فداي همه‌ي مادران ايراني
قهرمانان و فاتحان اصلي جنگ ناجوانمردانه و دفاع مقدس مادران ايران هستند چون شيرمرداني تربيت كردند كه از جان ؛ مال ؛ ناموس و مملكت دفاع كردند و پيروز شدند.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۰۷:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۷/۰۴
نمره منفي يعني چي؟؟؟؟؟؟؟
چه كسي به نقش مهم مادر در تربيت فرزند اعتقاد ندارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مادران قهرمانان واقعي هستند و جاي هيچ ترديدي نيست.
بوسه به خاک زیر پای مادران شیر مردها
زنده باد ایران و ایرانی که برای وطنش جونشو میده. زنده باد مادران این سرزمین که چنینی شیرمردانی رو تربیت کردند.
مخلص همه شهیدای جنگ که نگاه مادراشون به در دوخته شد .... اما ....... خیلی با غیرتین
مادر ...!!!
ایکاش میفهمیدم . ایکاش ..
ایکاش نگاه دنباله دار چشمانت را حس میکردم وقتی عبدالله میرفت تا جان دهد به پای حبیب...
ایکاش میفهمیدم و میگفتی که او آخرین قدمهایش را برمیدارد از موزاییک های دنیایی کوچه ما ..
تو میدانستی اما ما گنگ شده بودیم و هنوز معنی لبخندهای ممتد اورا در سفر آخرینش نمیدانستیم . ولی فرق ما با تو از زمین بود تا جایگاه حبیب ... همانی جایی که عبدالله پرواز کرده بود ...
مادر بگذار بی پرده برایت بگویم . سالهاست گذشته از رفتن لیلی و مجنون شهر ما ولی من هنوز درک نکردن که چرا وقتی لیلی های این شهر در بادیه های جنوب خاک تیره را منقش به سرخی ماندگار خویش میکردند اولین کسانی که از پرواز آنها خبردارمیشدند مجنون های آنها بودند .
مادر ، صبح که سر میزد به شهرمان از جانمازت بلند نشده عطر گلاب بر صحن و سرا میزدی و مجنون وار خبر از پرپرشدن قاصدک های لیلی خود میدادی به سایرین .
آنروز نه وسایل ارتباط جمعی داشتی و نه تلفن های همراه . ولی ....
ولی باور کن هنوز نمیدانم چرا تو اولین نفری بودی که خبر دار میشدی از فراق...؟؟؟؟؟

مادر . !!!مادر . !!!!!
بیا و دعایی کن . حال و هوای این شهر با ما نمیسازد . هوای همراهی عبدالله تو سودایی افکنده بر جسم شکسته از معاصی ما . بیا و دعا کن شاید به خاطر خواهی چشمهای شسته از اشک تو و قلب های خون گرفته از داغ عزیزت ما راهم بخرند ...

مادر ، به احترام خون پاک لیلی ات ، چادر مشکی تو را میبوسم ..
قابلم بدان مادر ...............
"ماو مجنون همسفربودیم در صحرای عشق ****او به سر منزل رسید و ماهنوز آواره ایم "
وقتی رفیقم در بغلم شهید می شد بهم گفت وقتی میومدم جبهه مادرم از زیر قران ردم کرد و گفت: پسرم برو به خدا می سپارمت فقط خدا کنه خدا قبولم کنه........به یاد شهیدعلیرضا محسنی
أللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک
تمام دلاوری مردان ایرانی ناشی از شیر پاک
مادرانشان است ای فدای خاک پای زنان کشورم آنها که معنای معصومیت و عاطفه رن
مسلمان هستند
مادران داغدار را در همه زمان ها دریابیم
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها # توماج صالحی