دکتر محمد مهدی حمیدی شیرازی، شعر معروفی دارد با نام «در امواج سند» که بیگمان آن را در کتاب ادبیات دوران دبیرستان به یاد میآورید.
روایتی از آخرین شب مبارزه سلطان جلالالدین خوارزمشاهی با مغولها که پیش از آغاز روز نبرد، آخرین پادشاه خوارزمشاهی زنان و فرزندان خود را به رود سند میسپارد تا مبادا فردا و پس از شکست، ناموس او به تاراج مغولها برود.
جلالالدین با همه ایرادات تاریخی که به او وارد است، از این جهت که بلافاصله پس از فرار پدر پادشاهش به سرعت پا به میدان میگذارد برای ما مهم و دوست داشتنی است. او نیز یکی از سردارانی است که در تاریخ در برابر غارتگریها و تجاوزها سینه سپر کرده و افسوس که کوتاهی پدر و جوانی او دست به دست هم دادند تا مغولها بر ایران حاکم شوند.
همان گونه که عنوان شعر دکتر حمیدی هم بیان میدارد، مرزهای ایران آن زمان، از شرق به سند و بلکه فراتر از آن هم میرسید؛ اما غفلتها و بیهمتیها و کاهلیها دست به دست هم میدادند تا روز به روز ایران بزرگ، کوچک و کوچکتر شود. اکنون و سالها پس از سردارانی چون او، باز هم دستان متجاوزی به خاک کشور پیدا شده بود که از شکستهای پیاپی تاریخی ما در نبردها امید فتح ایران را در سر میپروراندند.
چنان بود که سردار قادسیه ملتهای عرب پس از مصاحبه در نخستین روزهای جنگ با غرور به خبرنگار میگوید که بقیه پرسشها را در مصاحبه خبری هفته آینده در تهران پاسخ خواهم گفت. صد البته صدام حسین شاید نام شاه سلطان حسین صفوی یا پادشاهان بیکفایت قاجار را شنیده بود که بیهیچ مقاومتی خاک کشور را میبخشیدند و آگاهی از سورنا، آریو برزن و سلطان جلال الدین خوارزمشاهی در تاریخ ما نداشت. برای همین هم بود که وقتی موشکهای جنگنده عباس دوران هتلهای بغداد را به آتش کشید تا عمق جان بر خود لرزید.
و برای همین بود که وقتی نقشههای زیرکانه حسن باقری، معادلات تئوری پردازان جنگی او را به هم میریخت، عنان از کف میداد.
برای همین بود که وقتی با عملیاتی متهورانه، خرمشهر آزاد گشت از پیروز ناامید شد. چنان بود که جنگ یک هفتهای صدام حسین به طولانیترین نبرد کلاسیک قرن بیستم تبدیل شد.
جنگ آغاز شده بود و راهی جز دفاع نداشتیم. تاریخ گذشته مان پر بود از جنگ های مفتضحانه، شکست های پیاپی، بخشیدن پیاپی خاک ایران، کم کردن و کم کردن مساحت مرز پرگهری که اکنون نقش گربه اش به ما رسیده بود. انتخاب با ما بود، می توانستیم آن را پاس بداریم یا اینکه بپذیریم برای دیدن دریاچه زیوار و آسیاب آبی دزفول و زیگوارت ، مهری در پاسپورتمان بخورد. ما انتخاب کردیم. با باکری و همت و باقری انتخاب کردیم. با بابائی و دوران و کاوه انتخاب کردیم. با شیرودی، کشوری، برونسی و یک دنیا جوان دوست داشتنی انتخاب کردیم. با خشت خشت خانههای ایلام و کرمانشاه و خوزستان انتخاب کردیم.
دکتر حمیدی در پایان همان شعر معروف چنین میگویند: