بازدید 45402
گفت‌وگو با رکورددار شکنجه‌ ساواک

شعبون بی‌مخ را با 5 گلوله نقش زمین کردم

کد خبر: ۱۴۷۰۹۴
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۸۹ - ۰۹:۳۹ 09 February 2011
می‌گویند به اندازه موهای سرش شکنجه شده و در تمام بازجویی هایش زیر سخت ترین شکنجه‌ها حتی در مورد یک نفر هم اعتراف نکرد. او از زیر سخت ترین شکنجه‌های ساواک جان سالم به در برد، معروف شده بود به مبارزی که ساواک را خسته کرد.

تندیس شکنجه‌هایش را در موزه عبرت بازسازی کرده‌اند. بازی فوتبال ایران و اسرائیل را به هم زد و بعد از آن دفتر هواپیمایی اسرائیل را به آتش کشید. در تمام شورشها علیه شاه شرکت کرد و تنها یکبار روانه زندان شد؛ آنهم بعد از اصابت هفت گلوله! آن روز بعد از زخمی شدن قرص سیانور خورد تا دست ساواکی‌ها را در حنا بگذارد اما با شستشوی معده توسط شیلنگ آب و بیرون آمدن محتویات آن زنده ماند. ساواک تن مجروحش را روی تخت بیمارستان شکنجه داد، بدنش 6 ماه تمام به تخت بسته شد و در تمام این مدت نمازش را به همان حالت خواند و همچنان زنده ماند. 10 انفجار تاریخی 6 بهمن سال51 و همچنین زخمی کردن چند مامور ساواک با پرتاب نارنجک در حین فرار از دیگر مبارزات اوست.

به گزارش خبرگزاری مهر، صحبت از عزت الله شاهی (مطهری) که می‌شود همه یاد شکنجه‌های مخوف ساواک می‌افتند. همه مبارزین سیاسی دوران انقلاب با شنیدن نامش به اتفاق جرات و استقامت این مرد را تحسین می‌کنند. شیوه‌ها و شگردهای خاص او در تعقیب و گریزهایش از دست ماموران زبانزد خاص و عام است. مثلا یکبار با زدن پاشنه کش به دست یک مامور ساواک از دست او فرار می‌کند. او بارها در حالی که به عنوان عامل شورش تحت تعقیب نیروهای امنیتی بوده برای ملاقات دوستانش با لباس‌های مبدل و عجیب و غریب به زندان رفته، طوری که زندانیان از این همه جسارت او متحیر می‌ماندند. او در ترور شعبان جعفری(شعبون بی مخ)، انفجار بمب در هتل عباسی و بسیاری از وقایع دیگر انقلاب نقش داشته است. جسم نیمه جان عزت الله شاهی با پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 از زندان بیرون می‌آید...

مرد خستگی ناپذیر روزهای انقلاب و چهره شناخته شده زندانهای ساواک این روزها در سازمان اقتصاد اسلامی شاغل است، قرار ملاقات با او خیلی زودتر از تصورم و به دور از ضوابط دست و پا گیر مصاحبه‌های معمول گذاشته شد.

عزت الله شاهی(مطهری) خودش را این گونه معرفی کرد:

ــ سال 1325 در شهر خوانسار در خانواده‌ای به لحاظ مادی کم‌درآمد اما به لحاظ معنوی غنی به دنیا آمدم. خانواده ما اعتقادات دینی محکمی داشت. دایی ام روحانی بود و ما با قرآن و نهج البلاغه از کودکی مانوس بودیم. از بچگی طرفدار بیچاره‌ها بودم. توی مدرسه هم همیشه مبصر بودم. خاطرم هست که سر کلاس اسم بچه‌های پولدار را می‌نوشتم توی بدها. بعد که اعتراض می‌کردند، اسمشون رو پاک می‌کردم اما در عوض ازشون دفتر و مداد می‌گرفتم و می‌دادم به بچه‌هایی که وضع مالی خوبی نداشتند. دوست داشتم همیشه حامی باشم. هر وقت دعوا می‌شد بچه‌های فقیر را حمایت می‌کردم. بعد از اتمام تحصیلات در مقطع ششم ابتدایی(نظام قدیم) به تهران آمدم و در بازار مدتی شاگرد یک مغازه در و پنجره سازی بودم. بعد تغییر شغل دادم و در یک مغازه کاغذ فروشی و صحافی مشغول شدم. همان سالها بود که با کمک صاحب مغازه که مرد با ایمانی بود شروع کردیم به چاپ رساله امام خمینی (ره).

* از آغاز مبارزات با رژیم شاه بگویید؟

ــ سال 47 یا 48 بود که تیم فوتبال اسرائیل برای مسابقه به ایران آمد. رژیم دستور محافظت شدیدی را صادر کرد. ما با دوستانمان قرار گذاشتیم در طول مسابقه اعلامیه هایمان را پخش کنیم. وقتی مسابقه به اوج خود رسید کار پخش اعلامیه‌ها تمام شد. بعد از مسابقه مردم را وادار کردیم شعار بدهند و دفتر هواپیمایی اسرائیل را آتش زدیم. آن روز همه بچه‌ها دستگیر شدند جز من که بعدها با کت و شلوار و در حالی که کراوات زده بودم به ملاقاتشان می‌رفتم.

* برویم سراغ اولین رو در رویی آشکار شما با ماموران ساواک؟

- یک دوره‌ای بود که ما اعلامیه هایمان را در یک کارگاه بافندگی تکثیر می‌کردیم. غروب بود که رفتم آنجا دیدم اوضاع عادی نیست. به سرعت اسناد و مدارکی را که آنجا داشتیم از پنجره کارگاه پرت کردم داخل گاراژی که پشت آن قرار داشت. در همین حین ماموران ساواک سر رسیدند. فرصت فرار نبود. پریدم داخل پوشالها و خودم را به خواب زدم. امیدوار بودم که آنها بروند و من فرار کنم؛ اما این طور نشد. مامورها آمدند بالای سرم و بیدارم کردند. من هم چاره‌ای ندیدم جز این که بازی در بیاورم که صاحب این کارگاه 6 هزار تومان پول مرا خورده. الان هم آمده ام این جا تا پولم را بگیرم. یکی از ماموران که خیلی زیرک بود دستم را خواند و گفت: بازی در نیار، راه بیفت. خلاصه به ناچار دنبالشان راه افتادم و درست موقعی که داشتیم سوار ماشین می‌شدیم با پاشنه کشی که توی جیبم داشتم زدم روی دست مامور و فرار کردم. فریاد آی بگیرید، آی بگیرید آنها بلند شد و من بلافاصله خودم را انداختم داخل جمعیت. آنوقت خودم هم داد می‌زدم: آی بگیریدش، آی بگیریدش!

* شما معروف هستید به مبارزی که ساواک را خسته کرد، برایمان از روش هایتان در غافلگیر کردن ماموران بگویید؟

ــ من در بچگی آزاد بودم و نترس. این جسارت به من جراتی داده بود که در بزرگسالی هم کارهایی بکنم که یک حالت ماجراجویی پیدا کند. سال 49 تا 50 زمانی که تحت تعقیب شدید امنیتی بودم، حضوری و غیر حضوری می‌رفتم زندان قصر ملاقات دوستانم. یکبار توی سالن برادر حاج هاشم امانی کسی که متهم بود به کشتن حسنعلی منصور هم آمده بود ملاقات و منتظر بود نوبتش شود. من هم کت و شلوار پوشیده بودم،کراوات زده بودم و با کلاه شاپو رفتم جلو و بهش گفتم: سلام علیکم حاج آقا! بنده خدا با دیدن من اصلا از ملاقات رفتن پشیمان شد. بعدا به برادرش گفته بود این پسره یا دیوانه است یا مامور ساواک!

* شنیدیم که شما شعبان جعفری(شعبون بی مخ) را ترور کردید، ماجرا از چه قرار بود؟

- شعبون بی مخ باصطلاح گردن کلفت شاه بود. او را اجیر کرده بودند و پول و امکانات در اختیارش گذاشته بودند تا با دار و دسته اش که مشتی اراذل و اوباش بودند برای مردم قداره کشی کنند.هر جا که نمی‌خواستند حمایت دولتی در کار باشه اینها می‌رفتند و قتل و غارت می‌کردند به آتش می‌کشیدند. بعد هم که مردم شکایت می‌کردند کسی اعتنا نمی‌کرد. می‌دانید که شعبون و دارو دسته اش بودند در قضیه 28 مرداد، خانه مرحوم دکتر مصدق را آتش زدند. سال 51 بود با کمک بچه‌ها باشگاهی که دولت در اختیار شعبون گذاشته بود را شناسایی کردیم و چون معمولا با ماشین رفت و آمد می‌کرد چند روز تعقیبش کردیم.



روزی که پیاده آمد درست ضلع جنوبی خیابان امام خمینی نرسیده به میدان حسن آباد به سمتش تیر اندازی کردم. پنج تا گلوله به او شلیک کردم. هر پنج تا بهش اصابت کرد. نقش زمین شد اما با آمدن پلیس نتوانستم آخرین گلوله را بزنم به ناچار فرار کردیم و شعبون توانست جان سالم به در ببرد. بعد از آن واقعه مدتها در بیمارستان بستری شد و بعد هم خانه نشین شد و خوشبختانه دیگر نتوانست به کارهایش ادامه دهد. بعد هم با رفتن شاه او هم فرار کرد رفت خارج و دو سال پیش به خاطر خوش خدمتی به اعلیحضرتش در شب 28 مرداد مرد.

* شما در سخت ترین دوره‌های قدرت ساواک مخوف ترین شکنجه‌ها را متحمل شده اید. مایلید کمی از شکنجه گرها و انواع و اقسام شکنجه‌های ساواک برایمان بگویید؟

- تهرانی یکی از وحشی ترین شکنجه گر‌های ساواک بود. این شخص قبلا خودش سابقه کار سیاسی داشت. دستگیر که می‌شود برای ساواک خبر چینی می‌کند و به استخدام آن جا در می‌آید.رسولی هم یکی دیگر از شکنجه گرها بود که خیلی آدم تیزی بود. معمولا آدمهای تحصیلکرده را دست او می‌دادند که خوب از پس کار آنها بر می‌آمد. اغلب کسانی که در تلویزیون آمدند و حاضر شدند توبه کنند حاصل کار رسولی بود.

شکنجه‌ها هم که زیاد بودند. رایج ترین آنها شلاق بود که در زندان در میان بازجوها معروف بود به مشکل گشا. گاهی هم متهم را به صلیب می‌کشیدند و دست و پاهای او را به نرده می‌بستند. کشیدن ناخن، فرو کردن سوزن داغ زیر ناخن ها، گرفتن فندک زیر پوست بدن و...انواع دیگر شکنجه بود. در این میان یکی از وحشتناک ترین شکنجه‌ها آپولو بود. آپولو یک کلاه خود آهنی بود که روی سر می‌گذاشتند و آن را به برق وصل می‌کردند. بعد انواع شکنجه‌هایی که گفتم را بر او اعمال می‌کردند. متهم اگر فریاد می‌کشید، صدایش در کلاهخود می‌پیچید که شکنجه‌ای بدتر از بدتر بود، اگر هم ساکت می‌ماند که تحمل درد برایش غیرممکن بود.

* قضیه «حسین محمدی» چی بود؟

- بعد از ترور شعبان جعفری توی میدان حسن آباد در حال فرار با موتور پیرزنی آمد جلویم. خواستم به بهش نزنم، موتور را سخت کنترل کردم. دستم پیچ خورد و کتفم از جا در رفت. درد بدی داشتم. همان روز رفتم مشهد و فردای آن روز رفتم درمانگاه. دکتر اسمم را پرسید. من هم گفتم: حسین محمدی! خلاصه آن روز دکتر کلی دارو و آمپول برایم تجویز کرد و من به مرور بهتر شدم. از آن روز پاکت عکس کتفم با اسم حسین محمدی برای من ماند. من توی آن پاکت یک سری اعلامیه، مدارک و اسناد سیاسی را گذاشته بودم و توی خانه از آنها نگهداری می‌کردم. وقتی دستگیر شدم بعد از 48 ساعت آدرس خانه را دادم تا این اسناد را بچه‌ها پنهان کنند. اما کسی به خانه سر نزده بود و متاسفانه تمام این اسناد و مدارک به همراه 12 بمب آماده و 40 کیلو مواد منفجره دست ساواک افتاد.من هم از فرصت استفاده کردم و چون روی پاکت اسم حسین محمدی نوشته شده بود همه را انداختم گردن او! همین مسئله باعث شد که به من حکم اختفاء بدهند نه تهیه مواد.

* بالاخره عزت الله شاهی چگونه دستگیر شد؟

- مدت‌ها بود شایعه کشته شدن من سر زبان‌ها افتاده بود و دوستان هم تا توانسته بودند همه چیز را به حساب این که من مرده ام پای من نوشته بودند. این بود که پرونده ام حسابی سنگین شده بود. بعد از این که معلوم شد من زنده ام و ظاهرا کسی زنده بودنم را لو داده بود، ماموران ساواک شب و روز دنبالم بودند. یک روز در خانه کوچه رودابه واقع در چهارراه سیروس، ماموران کمین کردند و به محض این که من به خانه برگشتم مرا به گلوله بستند. هفت گلوله به من اصابت کرد و علاوه بر این یک دختر بچه 6 ساله شهید و یک خانم هم زخمی شد. زخم گلوله‌ها آنقدر بود که من نتوانم فرار کنم. قرص سیانوری که در جیبم داشتم را در دهان گذاشتم اما آنها فهمیدند و شیلنگ آب را با فشار در دهانم گذاشتند. بعد هم مرا به بیمارستان شهربانی بردند و برای این که در همان ساعت‌های اولیه اطلاعاتم را بگیرند روی تخت بیمارستان بدن زخمی ام را شکنجه کردند. به این ترتیب من دستگیر شدم و در تمام دوران زندان تا بهمن 57 مورد سخت ترین شکنجه‌ها قرار گرفتم. با پیروزی انقلاب جسم نیمه جانم را از زندان بیرون آوردند.

* سخت ترین لحظات زندان برای مردی که به اعتقاد خیلی‌ها به‌اندازه موهای سرش شکنجه شده؟

- زندان لحظه خوش ندارد؛همه اش ناراحتی است. بدترین لحظه برای من زمانی بود که دستگیر شدم. من ساعت یک ونیم بعد از ظهر دستگیر شدم و ساعت ده و نیم شب به هوش آمدم. از نظر روحی درب و داغون بودم. دلم نمی‌خواست زنده بمانم، دوست داشتم شهید می‌شدم. من همیشه در طول دوران مبارزاتی ام مجرد بودم. معتقد بودم آدمی که دنبال اسلحه می‌رود نباید ازدواج کند.

* و شیرین ترین حس در سالهای حبس و بند و شکنجه؟

- وقتی می‌دیدم ماموران ساواک، سازمان سیا و آمریکا را من، یک آدم بی سواد سر کار گذاشته ام و بارها و بارها با کلک به راحتی از دستشان فرار کرده ام و کلاه سرشان گذاشته ام بدون این که حتی یک نفر را لو بدهم از ته دل شاد می‌شدم.


منبع: خبرگزاری مهر
گفت‌وگو از: سیده افسانه مهربانیان
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۴
انتشار یافته: ۱۹
چه سعادتي !!
زیبا بود و تاثیرگذار
سلام

این مرد به این مهمی حیف نیست که گمنام بماند؟

ممکن است مصاحبه تصویری این بزرگ مرد را تهیه وحداقل برای دانلود بگذارید؟
اگر این فرد در هر جای دیگر دنیا بود هم از او تجلیل میکردند، خیابانی یا ورزشگاهی را به نامش مزین میکردند و... اما در این کشور حداقل تا زمانی که فرد زنده است مورد توجه قرار نمیگیرد زیرا میترسند مبادا روزی حرفی بزند یا کاری بکند که خوشایند نباشد. بعد از مردن هم در صورتی از فردی تجلیل میشود که منافعی برای تجلیل کنندگان داشته باشد. به این میگویند جامعه نمک نشناس.
کتکها را چه کسانی خوردند و نان و نوا به چه کسانی رسید!!!
حالا كار و زندگي اش چگونه ميگذرد
فقط حضرت حق جل جلاله است که قادر به درک ایثارورشادتهای شمااست وفقط اوست قادربه جبران جهادشما....
سلام بر این مجاهد بزرگ.خداوند به شما جزای خیر بدهد و شما را با شهداء محشور نماید و اجر آنان را به شما عطا نماید.بقول مقام معظم رهبری ؛گاهی وقتها اجر جانباز (و زجر کشیده در راه انقلاب اسلامی)بخاطر مرارتهای بعدی, از شهید بیشتر است.
باید با دیده انصاف جکم کرد؛ آن مجاهدان برای انقلاب اسلامی چه کردند و چگونه از هیچ ,بزرگترین و بی نظیرترین انقلاب را در طول تاریخ بشریت ایجاد کردند و وظیفه ما در حفظ آن انقلاب (بدست آمده از خون شهداء و زجر کشیده های در سیاهچالهای رژیم منفور پهلوی) چیست؟یک ایرانی/آفریقا
همه اینا درست، ولی ایشان با توجه به سوادشان چطور تو سازمان اقتصاد اسلامی داره کار میکنه؟!
آفرین بر این غیور مرد ایرانی. چهره اش سرشار از خستگی و ملالته. خدا حفظش کنه( هم از آفات جسمی و هم از آفات روحی-معنوی)
من کتاب خاطرات عزت شاهي را خواندم واقعا فوق العاده است با نگارشي عالي. انتشارات سوره مهر چاپ کرده است
من چند مطلب را نفهميدم
1- كسي كه به ناحق اسم بچه پولدارها را سر كلاس مينوشت از انها به ترفند و زور مداد و دفتر ميگرفت و به فقرا ميداد
2- كسي كه سيانور تو جيبش هست كه خودكشي كند(خودكشي حرام است)
آجرك الله
اون قضیه سیانور خوردنشو نپسندیدم! اگه میمرد خسرالدنیا و الاخره می شد، شهادت زیر شکنجه برای ایشان گواراتر نبود؟!!
من تعجب مي كنم كسي كه اعتقادات مذهبي بالايي داشته چطور مي خواسته با خوردن قرص سيانور خودكشي كنه؟
تا جايي كه من ميدونم و توي قران آمده خدا كساني رو كه خودكشي مي كنه رو نمي بخشه پس اين آدم چطوري مي خواسته خودكشي كنه؟
جدا دمش گرم
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل