داستان کوتاه: حواله خودرو

اما نگهبان می گوید که اصلا نیازی به این تشریفات نیست. چون این کارخانه به رضایت مشتریان اش بسیار اهمیت می دهد، از این رو مدیر فروش شخصا به درخواست ها رسیدگی می کند و هم اکنون می توانید او را ملاقات کنید. می پرسید که اتاق مدیر کجاست. نگهبان شما را تا دم در اتاق همراهی می کند. در می زنید و وارد می‌شوید.
کد خبر: ۱۳۳۷۸۱۷
| |
455 بازدید

داستان کوتاه: حواله خودرو

به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، جستارنویسی و داستان‌نویسی ازجمله دلمشغولی‌های شخصی و سرگرمی‌های فرهنگی مردم مختلف جامعه هستند که در کنار مشاغل و کارهای روزانه به آن‌ها می‌پردازند. 

شيوا سادات اخوی مسئول فنی آرايشی و بهداشتی هم یکی از این‌افراد که است که با وجود این‌که شغلش چیزی جز ادبیات است، به داستان‌نویسی می‌پردازد و تلاش دارد مسائل اجتماعی و مرتبط با شغل خود را در شيوه داستان نويسی بومرنگ به شكل طنز و گاهی انتقادی بيان كند. البته گاهی هم داستان‌های کوتاه خود را برای سرگرمی می‌نویسد.

«حواله خودرو» یکی از داستان‌های سادات اخوی است. 

در ادامه این‌داستان را می‌خوانیم:

نیمه شب است. خواب‌تان نمی‌برد. در تخت‌تان غلت می‌زنید. مشاجره ها و جرو بحث های کل روز جلوی چشمتان رژه می رود. بلند می شوید و به آشپزخانه می روید. یک لیوان آب می خورید. برمی گردید و روی تخت دراز می کشید. چشم هایتان را می بندید و سعی می کنید که همه چیز را فراموش کنید و بخوابید. موبایل تان زنگ می خورد. نگاهی به صفحه گوشی می اندازید. شماره عجیب و ناشناسی است. عادت ندارید که به شماره های ناشناس جواب دهید. گوشی را به کناری می اندازید و چشمهایتان را می بندید. دوباره صدای زنگ می‌آید. همان شماره ناشناس روی صفحه ظاهر می شود. حدس می زنید که کسی قصد شوخی با شما را دارد و می دانید که اگر جوابش را ندهید، این داستان تا صبح ادامه خواهد داشت. موبایل تان را جواب می دهید و با کمال تعجب صدای خشک و عصبانی پدربزرگ مرحوم تان را می شنوید که شما را بازخواست می کند که چرا به تماسش دیر جواب داده اید. مطمئن نیستید که شما مرده اید یا پدربزرگ تان دوباره فرصت زندگی یافته است.

می گویید:

-سلام آقاجون شمایید! حالتون خوبه؟ شماره من رو هنوز یادتونه ؟ تلفن از کجا آوردین؟

پدربزرگ حرف تان را قطع می کند و می گوید:

- اینا رو ول کنم گوش بده ببین چی می گم. یه تعداد از دوستام اینجا بچه هاشون رفتن و خودروهای ثبت نامی رو تحویل گرفتن، شما با حواله من چکار کردین؟ گرفتین بالاخره؟

چون دوست ندارید که ناراحتش کنید و بگویید که خودرویی در کار نیست، می گویید که بدلیل ناترازی در انرژی برق مدتی است که کارخانه تعطیل است و برای تحویل خوردو باید مدتی صبر کرد. پدربزرگ تان از کوره در می رود و می‌گوید:

می‌دونستم که شماها بی عرضه هستین، ناتراژی چیه؟ الان بهشون زنگ می‌زنم، همین فردا برو خودرو را تحویل بگیر.

دیگر مطمئن می‌شوید که پدربزرگ تان با شرایط زندگی در اینجا کاملا بیگانه شده است. برای اینکه از دستش خلاص شوید می گویید که حتما اینکار را خواهید کرد. او می‌گوید که فردا دوباره زنگ خواهد زد و تلفن را قطع می کند. از اینکه پدربزرگ تان با آن همه دردسر و گرفتاری در آن دنیا، ساعت سه نیمه شب پیگیر حواله خودرو است، تعجب می کنید. می دانید که اگر آنچه می خواهد انجام نشود، از آنجا هم برای شما دردسر درست خواهد کرد. با صدای گودبرداری همسایه کناری و داد و بیدادهایش از خواب می پرید و می بینید که حواله خودرو در دستتان است. دوباره چشمانتان را می بندید و به خواب می روید. برای پیگیری حواله به کارخانه مورد نظر می روید. به محض ورود نگهبان با خوشرویی به سمت شما می آید و می پرسد که کارتان چیست. می گویید که برای تاخیر در دریافت خوردو می خواهید با مدیر فروش صحبت کنید و می دانید که برای اینجور ملاقات ها، باید از قبل با وقت قبلی و هماهنگی های لازم مراجعه کنید.

اما نگهبان می گوید که اصلا نیازی به این تشریفات نیست. چون این کارخانه به رضایت مشتریان اش بسیار اهمیت می دهد، از این رو مدیر فروش شخصا به درخواست ها رسیدگی می کند و هم اکنون می توانید او را ملاقات کنید. می پرسید که اتاق مدیر کجاست. نگهبان شما را تا دم در اتاق همراهی می کند. در می زنید و وارد می‌شوید. برخلاف همه مدیران، نه منشی در کار است و نه انتظار طولانی برای اتمام جلسات قلابی. مدیر فروش به استقبال شما می آید. با گرمی با شما دست می دهد و می پرسد که چه کاری می تواند برای تان انجام دهد. صندلی کنار شما می نشیند و یک فنجان قهوه به شما تعارف می کند. در مورد حواله خوردو پدربزرگ تان توضیح می دهید. مدیر فروش با شرمندگی فراوان عذر خواهی می کند و می گوید:

- در ابتدا باید بگویم که شعف کارخانه ما برای ثبت درخواست یک خودروی رنگی حقیقتا غیرقابل وصف است و اینکه مشتریان براساس علاقه و بدون در نظر گرفتن سود و نظر دلالان رنگ ماشین را انتخاب می کنند برای ما مایه خوشحالی است. باید عرض کنم براساس منشور حقوق مشتری کارخانه ما، چون پدربزرگ شما یک خودروی آلبالویی رنگ ثبت سفارش کرده بودند، ما موظف بودیم همان چیزی که مد نظر ایشان است -از نظر کیفیت و کمیت -را تحویل دهیم، بنابراین مجبور شدیم برای رنگ و سایر ملزومات با کارخانه بی ام دبلیو آلمان مکاتباتی داشته باشیم و زمان را برای رسیدن رنگ و سایر ملزومات از دست داده ایم. اما هم کنون با کمال مسرت به شما می گویم که ماشین شما آماده تحویل است و ما بابت خسارت تاخیر و دیرکرد، ضمن عذرخواهی مبلغی را خدمتتان پرداخت خواهیم کرد. در ضمن باید بگوییم که هزینه رنگ و تولید براساس استانداردهای بی ام دبلیو بسیار کمتر از هزینه های تولید داخل شده است که ما مابه التفاوت آن از قیمت پرداخت شده را خدمتتان پرداخت خواهیم کرد.

از شدت خوشحالی و هیجان صدای تان در نمی آید. مدیر به شما می گوید که خودرو همکنون در حیاط کارخانه است.

وارد حیاط می شوید و می بینید جماعتی ایستاده و به ماشین پدربزرگ تان خیره شده اند. مدیر می گوید که براساس استانداردهای کارخانه، شما باید قبل از تحویل ماشین، چک لیست و وسایل جانبی داخل ماشین را تایید کنید. با مدیر سوار ماشین می شوید. همه چیز سرجایش است حتی ترمز دستی !!!!!! صندلی ها مجهز به گرم کن، سردکن، و تنظیم گودی کمر و ماساژور است. روکش صندلی ها با نمای چرم همان چیزی است که همیشه دوست داشتید. پنل های لمسی، آینه های تاشوی برقی، برف پاک کن های هوشمند با سنسور باران، آینه ها و پنجره های برقی با کنترل لمسی ،تهویه خودکار با خوش بو کننده ای که مست تان کرده است. نگاهی به سقف می کنید و با دیدن سان روف خوشحال می شوید چون مرحوم بسیار به این گزینه علاقه وافر داشت. در این هنگام، مدیر بادی به غب غبش می اندازد و وقتی لبخند رضایت و ذوق زدگی شما را می بیند، می گوید براساس استاندارد کارخانه و سازمان ملی استاندارد، ما بیشتر از هر چیزی به امنیت خودرو اهمیت می دهیم بنابراین خیالتان از بابت ایربگ ها، ترمز ای ابی اس و ترمز ای پی بی و ای بی دی راحت باشد. از اینهایی که پشت سر هم ردیف می کند سر در نمی آورید اما سرتان را به علامت تایید تکان می دهید تا مراسم معارفه زودتر تمام شود.

در نهایت به یک جعبه شکلات که روی داشبورد است اشاره می کند و ادامه می دهد که این به منظور عذرخواهی مجدد بابت تاخیر است که براساس یک رسم قدیمی کارخانه انجام می شود. نمی دانید چه بگویید نفس تان بند آمده است. دلتان می خواست پدربزرگ همان لحظه با شما تماس بگیرد و وقتی صدایش در داخل ماشین پیچید خبر تحویل گرفتن ماشین را به او بدهید. مدیر که متوجه هول شدگی شما شده است، در حالیکه پیاده می شود یک کارت طلایی خدمات بعد از فروش و گارانتی ماشین را به شما می دهد و با ادب و متانت خاصی با شما خداحافظی می کند. با خودروی رویایی تان از در کارخانه خارج می شوید. ناگهان می بینید که پدبزرگ تان با یک دست لباس سفید رنگ کنار دست شما نشسته است، لبخندی بر لب دارد و یک کنده درخت وسط اتوبان تهران کرج را به شما نشان می دهد و می گوید که با ترمز ای بی اس این ماشین، 5 سانتی متر قبل از رسیدن به کنده، توقف خواهید کرد. پدربزرگ به شما چشمکی می زند و می گوید پسرم تو با این ماشین، مرگ را هم ریجکت خواهی کرد!!!

اشتراک گذاری
برچسب ها
سلام پرواز
سفرمارکت
گزارش خطا
سایر اخبار
برچسب منتخب
# آتش بس غزه # خروج از ان پی تی # جنگ ایران و اسرائیل # عملیات وعده صادق 3 # مذاکره ایران و آمریکا # آژانس بین المللی انرژی اتمی # حمله آمریکا به ایران # حمله اسرائیل به ایران # مکانیسم ماشه # اسنپ بک
نظرسنجی
از میان 5 بانک و موسسه مالی ناتراز کدامیک عملکرد بدتری دارند؟
مرجع جواهرات
الی گشت