به گزارش سرویس فرهنگی تابناک، اینشایعه که رژیم پهلوی برخی مبارزان سیاسی، بهویژه منتسبان به گروههای مسلح، را برای ترساندن یا شکنجه در قفس شیر یا خرس میانداخت، همواره محل بحث بوده، ولی سند و دلیل محکمی هم بر آنها ارائه نشده بود. اما با انتشار کتاب سی چهره به قلم عباس میلانی، در خارج از کشور و با توجه به اینکه ایننویسنده در زمره مخالفان جمهوری اسلامی است، میتوان گفت درباره صحت و سقم ماجرا ــ که نمیتوان انگیزه تبلیغ علیه رژیم شاه را هم بر آن بار کرد ــ یک روایت دستاول ارائه شده که نه انگ خیال پردازی و اغراق بر آن مینشیند، نه ذیل تبلیغات علیه رژیم گذشته قابل دستهبندی است، یا ادعایی از سر کینهتوزی و انتقام و خشم.
تابستان ۱۴۰۱ ناشر ایرانی (پرشین سیرکل) در تورنتوی کانادا کتابی از عباس میلانی، رئیس دپارتمان مطالعات ایرانی دانشگاه استنفورد آمریکا، را با عنوان «سی چهره» به چاپ سپرد، که در آن به ذکر خاطرات مستقیم خود از سی چهرهی تأثیرگذار بر زندگی خود یا تاریخ معاصر پرداخته است و یکی از آنها ــ یا بیست و پنجمین آنها ــ «تیمسار علویکیا»ست؛ اولین قائم مقام ساواک که چندی مسئول ساواک در اروپا هم بوده است.
در خلال گفتوگوی نویسنده، دکتر عباس میلانی، با تیسمار علویکیا در صفحات ۱۶۸ و ۱۶۹ کتاب بحث «خرس ساواک» هم به میان میآید که میتواند هم به انکارهای مطلق پایان دهد و هم به تعمیم و اغراق. درواقع نویسنده از مقام پیشین ساواک میخواهد درباره آنچه شخصاً در آرشیو دولتی انگلستان یا «پی. آر.او» و هنگام تحقیقات خود برای نوشتن کتابی دربارهی شاه دیده نظر دهد.
میلانی نوشته سند را ذیل پرونده «شکنجه در ایران» با تاریخ تنظیم ۱۹۷۵ دیده که قرار بوده هفتاد و پنج سال بسته بماند و چون گوینده کسی است که هیچ نسبتی با جمهوری اسلامی ندارد و به آرشیو معتبر بریتانیا مستند کرده و از مقام ارشد ساواک خواسته دربارهی آن توضیح دهد، قابل اعتناترین روایت است تا بدانیم ماجرای خرس ساواک و این که حداقل یکبار به جان یک زندانی انداخته شده یا برای ترساندن استفاده میشده، راست است یا نه.
عین این خاطره و نقل گفتوگو با تیسمار علویکیا را در پایان خواهیم خواند، اما پیش از آن برای آنکه بدانیم دقیقاً کدام شایعه یا واقعیت مراد است از چند زاویه پیشینهای از قضیه قابل ذکر است:
روایت اول: خاطرهای منتسب به مهندس بازرگان
در کتاب تاریخ زندان در عصر قاجار و پهلوی که به عنوان یکی از کتب مرجع برای علاقهمندان و پژوهشگران عرصههای جرمشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و فعالان حقوق بشر شناخته میشود و حاصل تحقیقات و شنیدهها و مستنداتی است که دو نویسندهی آن ــ ناصر ربیعی و احمد راهرو ــ به دست آوردهاند و شامل دو بخش دوران قاجار و عصر پهلوی است، وقتی به بحث مجازارت و شکنجه در زمان پهلوی میرسند، از قول کارشناسان سازمان عفو بینالملل درباره شکنجههای ساواک چنین نوشتهاند:
«ساواک بهمنظور تجاوز به قربانیان خود حیواناتی را تربیت کرده بود که خرسها از آن جملهاند. بیشتر بهخاطر شکنجهی روانی، از تجاوز جنسی استفاده میکردند. بهویژه برای حالتی که اعتراف گرفتن از شوهران یا پدران را میخواستند، به زنان و دخترانشان در برابر چشم آنها تجاوز میکردند... زنان زندانی را هم پیش چشم شوهران یا پدرانشان مورد تجاوز قرار میدادند. مهندس مهدی بازرگان تعریف میکند: خودم در زندان لشکر دو زرهی خرسی را که در حمام مخروبه و تاریک به جان دخترها میانداختند، دیده بودم.»
نویسنده اینسطور این جمله را جای دیگری از مهندس بازرگان نخوانده، ولی به هر حال در این کتاب به او نسبت داده شده است. قطعاً اگر از زبان یا به قلم خود او ثبت شده باشد، اهمیت قضیه فراتر میرود و جا دارد بررسی شود این سخن را واقعاً مرحوم بازرگان گفته یا از کسی شنیده و نویسندگان دقیقاً از کجا برگرفتهاند؟
روایت دوم: دادگاه رحیم علیخرم؛ شیر و نه خرس
در جریان پیروزی انقلاب اسلامی و دستگیری و محاکمهی وابستگان رژیم گذشته، یکی از این افراد صاحب پارک خرم بود که دستگیر و محاکمه و به اعدام محکوم و پارک خرم هم مصادره شد و نام آن به پارک ارم تغییر یافت و اکنون بین تهران و کرج به یک شهر بازی بزرگ تبدیل شده است.
روزنامه اطلاعات در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۵۸، مشروح محاکمه او به اتفاق حبیبالله القانیان، سپهبد سعادتمند و دکتر محمد بقایی یزدی پزشک ویژه ساواک را منتشر کرد و خبر داد هر ۴ نفر صبح همان روز اعدام شدند.
در بخشی از محاکمه رحیمعلی خرم از شاهدان خواسته میشود شهادت دهند و قضیه شیرهای قفسها را یکی از کارکنان پارک خرم به عنوان شاهد مطرح میکند و چون از قبل هم زمینهی ذهنی آن وجود داشت اثر زیادی گذاشت و انکار خرم برای تغییر نظر افکار عمومی فایدهای نداشت.
آن بخش از گزارش اطلاعات چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۵۸ در صفحه ۲ از این قرار است:
«در این موقع بنا به درخواست معاون دادستان، یکی از کارکنان پارک خرم با سوگند به کلامالله مجید علیه خرم شهادت داد. وی گفت: با چشمهای خودم دیدم شخصی به رفتار نگهبانان پارک خرم اعتراض کرد و نگهبانان او را جلوِ دو شیر درندهی خرم که در پارک نگهداری میشد افکندند و شیرها آن شخص را پارهپاره کردند. بعد نگهبانان، جسد پارهپارهشدهی آن شخص را به بیرون پارک بردند و سربهنیست کردند. یکبار دیگر وقتی که به سردخانهی پارک رفتم، که مخصوص نگهداری مواد غذایی بود، دو جسد انسان را دیدم.»
در این داستان صحبت از شیر است؛ نه خرس و به ساواک هم منتسب نمیشود هر چند صاحب پارک خرم با دربار ارتباط داشته است.
روایت سوم: خطبههای سید احمدخاتمی در ۱۳ بهمن ۱۴۰۲
روز جمعه ۱۳ بهمن ۱۴۰۲ در چهل و پنجمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی حجتالاسلام سید احمد خاتمی بحث شیرهای ساواک یا خرسها را تازه کرد و در خطبههای نماز جمعهی تهران گفت:
«نسل بعد از انقلاب ندیدند که چهها به این ملت گذشت. اوضاع چنین بود که اگر به شاه نمیگفتند اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر به جرم اهانت به زندان میافتادند. حتی اجازه نمیدادند که بر منبرها نام امام به زبان بیاید. حتی برخی از مخالفان شاه را در قفسهای شیرهای گرسنهی باغ وحش میانداختند.»
آیتالله خاتمی توضیح بیشتری نداد ولی سبب شد اهل تاریخ و پژوهش بار دیگر سراغ این شایعه بروند و صحت و سقم یا میزان انطباق آن با واقعیت را بررسی کنند.
از اشارات خطیب نماز جمعه برمیآمد که بیشتر تحتتأثیر داستان محاکمه خرم باشد چون از شیر و باغ وحش گفته بود نه خرس ساواک.
روایت چهارم: ادعای عبدخدایی و خرس به جان تودهایها
بعد از انتساب خاطرهای به مهندس بازرگان و آنچه از قول شاهدی در دادگاه رحیم علی خرم ذکر شد و اشاره حجتالاسلام خاتمی میتوان به سخنان محمدمهدی عبدخدایی، عضو ارشد فداییان اسلام، اشاره کرد که ترور دکتر فاطمی در نوجوانی بر تمام زندگی او سایه انداخته، اما در تلویزیون به عنوان کارشناس تاریخ شناخته میشود و سخنان او چندان باب میل دیگر تاریخگوی صداوسیما نیست. آقای عبدخدایی بر ماجرای خرس صحه گذاشت و گفت: «اصل قصه درست است، اما به جان زندانیان مسلمان و مذهبی نمیانداختند؛ بلکه به جان دختران و زنان زندانی سیاسی تودهای میانداختند.»
آقای عبدخدایی توضیح بیشتری نداد ولی همین اشارات او سبب شد کارشناس دیگر برنامههای تاریخی تلویزیون ــ خسرو معتضد ــ که مورد بغض رسانههای سلطنتطلب هم هست این روایت را تأیید نکند و قصه را به گونهای دیگر بیان کرد.
آقای معتضد البته نخواست یا مجال نیافت ماجرا را در تلویزیون نقل کند، بلکه در هفتهنامهی امید جوان نوشت که درواقع ماجرای خرسی است به نام منیژه!
روایت پنجم: نامِ خرسْ منیژه بود!
چنان که اشاره شد، خسرو معتضد ــ راوی داستانهای تاریخی ــ درباره ماجرای خرس روایت متفاوتی دارد که مانند آنچه تاکنون اشاره شد، تکاندهنده نیستو از این قرار است:
«در سالهای ۱۳۲۷ ـ ۱۳۲۶ روزی چشم سرتیپ حسین معتمد تنکابنی منوچهری، فرماندهِ تیپ مهاباد ــ که بعدها نام خود را به سرتیپ بهرام آریانا تغییر داد ــ هنگام بازرسی از بهداری یکی از هنگهای تابعه به توله خرس کوچکی با چشمهای قهوهای رنگ برخورد که به نظر میرسید کاملاً رام و مطیع شده است.
یکی از شبهایی که سرتیپ زنگنه برای بازرسی به مهاباد آمده و مهمان سرتیپ منوچهری بود، گماشته سر میز شام وارد اتاق شد و کاغذی به دست سرتیپ منوچهری داد که مفاد آن از این قرار بود:
تیمسار منوچهری عزیز! منیژه خانم را جهت شما فرستادم. دختر قشنگ و خوبی است. تصور میکنم موفق گردد که در مهاباد استراحت روحی شما را از هر نظر فراهم سازد.
بایستی به عرض برسانم که ممکن است در اولین برخورد از او بترسید اما زنی اگر دست عطوفت بر سرش بکشید فوراً رام خواهد شد. رژیم غذایی مخصوصی دارد. رختخوابش بایستی بسیار نرم باشد. تصور میکنم اگر از او مواظبت کنید بتواند وسایلی فراهم کند که رفع تنهایی شما بشود. با تقدیم احترام، سرهنگ دکتر تدین.“
سرتیپ منوچهری وقتی کاغذ را خواند متعجب شد. پیش خود گفت: نفهمیدم منظور دکتر تدین چیست، آن هم در اینموقعِ شب که میداند سرتیپ زنگنه، فرماندهِ لشکر، مهمان من است.
زنگنه وقتی منوچهری را در فکر میبیند از جریان امر پرسش میکند. منوچهری با خنده میگوید: دکتر تدین هدیهای فرستاده که باب دندان من فعلاً نیست! این نامه را بخوانید. اگر با ذوق و سلیقهی شما جور است و میل دارید بگویم داخل شود.
زنگنه نامه را میخواند و درحالیکه زیر لب میخندید ــ و شاید هم دهانش کمی آب افتاده بود! ــ به منوچهری میگوید: ”حالا بگویید داخل شود. شاید خوب باشد. منوچهری از آورندهی نامه میپرسد حالا منیژه خانم کجا هست؟
سرباز سلامی داده میگوید: همین جا داخل حیاط و توی قفس. به محض اینکه نام قفس به میان میآید، زنگنه آب دهانش را قورت داده از منوچهری میپرسد: ”چه میگوید این سرباز؟ منیژه خانم داخل قفس است؟ مگر جا قحطی بود؟ داخل قفس کردهاند؟ زشت است با یک خانم چنین رفتاری شود.“ سرباز عقبگرد کرده پس از چند دقیقه منیژه خانم (!) را به اتاق داخل میکند.
تا چشم سرتیپ منوچهری به منیژه خانم افتاد معما برایش حل شد؛ چون هنگام عصر که منزل سرهنگ دکتر تدین دعوت بود در آنجا او را دیده و تعریفش را شنیده بود. چون دکتر تدین پس از رفتن منوچهری متوجه میشود فرمانده تیپ از توله خرس خوشش آمده، فوراً نامهای نوشته و او را در آن موقع شب برای سرتیپ حسین منوچهری میفرستد.
منیژه خانم درواقع نام بچه خرس مادهی کوچک و ملوس و قشنگی بود که در راه بانه در جنگل به تله افتاده بود و برای سرهنگ دکتر تدین به عنوان تعارف آورده بودند. خرسهای ایرانی بسیار زیبا و ملوساند. نگاه هوشمندانهای دارند. مانند توله خرسهای چینی آنقدر زیبا و دوستداشتنیاند که سابقاً در بسیاری از خانههای ایلسالاران نگهداری میشدند. سرتیپ منوچهری خرس را به خانهی خود برده و از او نگهداری میکرد. وقتی همسرش از تهران به مهاباد آمد بسیار تعجب کرد که چرا و چگونه شوهرش خرس را به خانه آورده است. جای توله خرس در خانهی سرتیپ منوچهری همیشه در زیرزمین بود، اما رفتهرفته خود را لوس کرده گاهی وارد اتاق شخصی سرتیپ یا اتاق مهمانخانه هم میشد.
با این حال خانم تاجماه، همسر اول سرتیپ منوچهری و مادر فرزندان او، از وجود توله خرس در خانه معذب و نگران بود. او نتوانسته بود لطف خانم را به خود جلب کند. از این رو خانم به سرتیپ فشار آورد توله خرس را از خانه به منظور انجام خدمت زیر پرچم به سربازخانه تبعید کند!»
محمدرضا خلیلی عراقی در کتاب خاطرات سفر آذربایجان و کردستان این ماجرا را نقل کرده مینویسد:
«منیژه خانم را در سفر اول که در سربازخانه دیدمش کوچک بود ولی در سفر دوم بزرگ شده، حقیقتاً خرس شده بود. لابد باور نمیکنید ولی حقیقت این است و شوخی نمیکنم. منیژه خانم صدای شیپورها را میشناسد. به محض اینکه شیپور بیدارباش زده میشود، از جای خود حرکت کرده و کلیه آسایشگاهها را بازدید کرده و بهتدریج صبحانه خود را میخورد.
با شیپور ناهار از هر کجا که هست به طرف آشپزخانه دویده، جلوتر از همه سربازان دو دست خود را به طرفین در ورودی آشپزخانه گذارده به زبان حال میگوید: جاده نظامی است ورود ممنوع است! پس از این که جیره خود را از دست آشپز گرفت به کناری رفته مشغول خوردن میشود، ولی فراموش نکنید! به یک جیره غذا اکتفا نمیکند؛ چون او فهمیده است که غذای بیمارستان تیپ پس از غذای سربازان داده میشود، بههمینجهت پس از صرف جیرهی اول، قبل از اینکه غذای بیماران داده شود، به آشپزخانه بیمارستان رفته جیره دوم خود را دریافت میکند.
منیژه خانم خرس تربیتشده آرامی مانند خرسهای دورهدیده سیرکها شده بود. پس از صرف ناهار در گوشه و کنار سربازخانه مشغول کشتی گرفتن با سربازان پهلوان میشد. در تعرفه خدمتی او پانزده روز زندانی منظور شده و آن هم به واسطه اینکه چند قلمه تبریزی را از جا ریشهکن میکند. وقتی فرماندهِ تیپ از جریان او مستحضر میشود دستور میدهد هشتاد و پنج روز او را زنجیر کرده در گوشهای نگاه دارند. این تنبیه در او تاثیر گذاشته و از آن پس دیگر سراغ قلمهها و باغچهها نرفته است.»
چند سال بعد که سرتیپ منوچهری به تهران منتقل شد و به فرماندهی لشکر یک گارد رسید منیژه خانم را هم با خود آورد و آشیانهای در پادگان عشرتآباد برای او ساخته شد و خرس بیآزار در سربازخانه آزاد بود و طبق معمول جیره صبحانه و ناهار و شام خود را از مطبخ سربازخانه دریافت میکرد و میخورد و اغلب بدون زنجیر در محوطه سربازخانه گردش میکرد.
پس از 28 مرداد 1332،منیژه خانم همچنان در پادگان عشرتآباد بود و گاهی که حرکت خلافی میکرد او را زنجیر میکردند ولی آنقدر مطیع و آرام بود که پس از مدتی زنجیر را برمیداشتند.
وقتی سرتیپ تیمور بختیار فرماندهِ لشکر جدیدالتأسیس بیست زرهی شد، عشرتآباد از سربازخانههای تحت امر بود. در دیماه 1332 که فرماندار نظامی تهران و حومه شد، عدهی زیادی از بازداشتشدگان مصدقی و تودهای را به سربازخانه عشرتآباد انتقال داده در آنجا زندانی میکردند.
وجود خرس قهوهایرنگ، که بسیار بزرگ و درشتاندام شده بود، در محوطهی سربازخانه جلب توجه میکرد ولی هیچگونه گزارشی از تعرض جنسی خرس که تازه ماده هم بود به دختران و زنان بازداشت شده دیده نشد و حتی یک نفر از بازداشتشدگان شکایت نکرد که خرس را به جان او انداختهاند.
تودهایها مراکز خبررسانی گستردهای داشتند و اگر حتی یک مورد چنین واقعهای روی داده بود در سراسر جهان منعکس میشد. وجود منیژه، پس از چند سال زندگی در سربازخانهی عشرتآباد، به علت اینکه یکی دو بار شلوغکاری کرده بود خطرناک تشخیص داده شد و پیش از سال 1335 که ساواک تأسیس شد، سرتیپ بختیار، فرماندهِ لشکر دو زرهی و فرماندار نظامی تهران و حومه، دستور داد او را با شلیک گلولهای خلاص کنند و عمرش بدانجا نرسید که در سازمان اطلاعات و امنیت کشور استخدام شود و او را به جان زنان بیندازند.
هیچگونه گزارشی هم از دوران تأسیس ساواک که در نیمهی سال 1335 مقدمات دایر کردن آن فراهم شد وجود ندارد که حکایت از بودن خرس ماده در فرمانداری نظامی بکند.
پس از تشکیل ساواک در مهرماه 1335 نیز فرمانداری نظامی منحل شد و سرلشکر بختیار دیگر سمتی در لشکر دوم زرهی تهران نداشت تا خرس مورد علاقهی سپهبد آریانا را در آنجا نگهداری کند و به جان زندانیان بیندازد.
بنابراین این شایعاتی که پراکنده میشد صحت نداشت. عمر این خرس ماده در سالهای 1334-1333 به پایان رسیده و چون از نظر اندام و جثه بزرگ شده و وحشت میآفرید با شلیک یک گلوله به عمر او خاتمه داده شده بود.
روایت ششم: از زبان قائممقام ساواک
بعد از پنج روایت طبعاً نوبت به نقل اصل قصه میرسد که به دلایلی که در آغاز آمد از همه مستندتر است و جای چونوچرا باقی نمیگذارد. چراکه نه شاهدی در دادگاه رحیم علی خرم گفته تا بگوییم با ارباب خود خردهبرده داشته و در فضای انقلابی ماههای نخست خواسته بر آتش بدمد، نه بر اساس سخنان آقای خاتمی است که در جریان انقلاب جوان نوزدهسالهای بوده و نه ادعای آقای عبدخدایی است که سند محکمی بر آن ارائه نداده باشد؛ نه حتی تبلیغات حزب توده است که از خسرو روزبه قاتل قهرمان ساختند و نه منتسب به مهندس بازرگان که مشخص نیست واقعاً گفته خود اوست یا نه؛ بلکه چنانکه اشاره شد در کتاب عباس میلانی در خارج از کشور و بر اساس گفتوگو با مرد شماره دو ساواک نوشته شده و میتواند به ابهامها پایان دهد:
«در آرشیو دولتی انگلستان P.R.O به پروندهای برخوردم که ”شکنجه در ایران“ نام داشت. تاریخ تنظیم پرونده ۱۹۷۵ بود، ولی در شرح آن نوشته بود: پرونده تا هفتاد و پنج سال باید بسته بماند. مسئولان آرشیو گفتند میتوانم تقاضایی بنویسم و در خواست باز کردن پرونده را توجیه کنم. به وزارت امور خارجه نامهای نوشتم و گفتم کتابی در مورد شاه در دست تدوین دارم. رژیم سلطنتی هم بیست سالی است که سقوط کرده و در این لحظه حقیقت تاریخی بر مصلحت سیاسی ارجحیت دارد.
پس از چند ماه در اتاقی تنها با کاغذ و مدادی که در اختیارم گذاشتند پرونده را تحویلم دادند. آنچه در آن چند صفحه یافتم آشکارا به زحمت و انتظارش میارزید. گفتوگوی تیمور بختیار بود با نمایندهای از سفارت انگلیس. انواع شکنجهها را شرح داده بود. تأکید کرده بود ابعاد آن کمتر از ادعاهای مخالفان است. درعینحال اذعان کرده بود در یک مورد خرسی را به جان یکی از زندانیان تودهای انداخته بودند. مخالفان گفته بودند خرس به زندانی تجاوز کرده بود. تیمور بختیار اما ادعا کرد بر خلاف ادعای مخالفان خرس به زندانی تجاوز نکرد. کافی بود خرس را دم در زندان بیاوریم تا زندانی به غلط کردن بیفتد. بختیار گفته بود این زندانی دربار را به باغ وحش تشبیه کرده بود؛ لازم بود تنبیه شود.
وقتی سند را خواندم به علویکیا زنگ زدم و گفتم: ”من چنین سندی دیدهام.“ گفت: ”در کلیات حتماً درست است، اما نه من حالا دیگر جزئیات را به خاطر دارم و نه بختیار همیشه قابل اعتماد بود.“ در آن زمان خود او نود سال داشت. گفت: ”بختیار از سروصدا خوشش میآمد، اما انگیزهاش از دیدار با نماینده سفارت انگلستان را نمیدانم.“
پرسیدم: ”تیمسار! جزئیات به کنار. خرس را از کجا آورده بودید؟“ خندید و گفت: ”بله. ماجرای خرس درست است. در واقع خرس کوچکی بود. حیوان خانگی پسر تیمسار حاج علی کیا.“ نگفت ولی میدانستم همان تیسمار معروف به ”از کجا آورده ای؟“ از شکار در شمال خوشش میآمد و یکبار خرس کوچکی را به دام انداخت و به پسرش هدیه داد. باید میگفتم حاج علی به ضربالمثل غنیمت دانستن کندن یک موی یک خرس معنایی تازه و البته خوفانگیز داده بود.»
مهرداد خدیر روزنامهنگار حوزه تاریخ؛ مجله گواه، زمستان ۱۴۰۳
تابناک را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید