مکالمه سفیر امام حسین (ع) با ابن‌زیاد پیش از شهادت/تو به شراب‌خواری سزاوارتری!

ابن‌زیاد برای آن‌که ترسی در دل مسلم ایجاد کند و او را از سخن بازدارد گفت: «خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم، چنان کشتنی که هیچ‌کس را در اسلام نکشته باشند.» مسلم فرمود: «آری، همانا تو سزاوارتری که در اسلام چیزی را پدید آوری که پیش از آن نبوده و همانا تو بد کشتن و به زشتی دست و پا بریدن، و بددلی و بدکینه‌ای را در هنگام پیروزی نسبت به هیچ‌کس فروگذار نخواهی کرد.»
کد خبر: ۱۳۰۹۸۱۳
|
۱۵ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۳:۲۱ 05 June 2025
|
2114 بازدید

مکالمه سفیر امام حسین و ابن‌زیاد پیش از شهادت

به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، روز عرفه، روزی است که حاجیان در صحرای عرفات حضور دارند و دعای عرفه می‌خوانند. اما این‌روز علاوه بر روز دعا و نیایش، روز شهادت مسلم بن عقیل (ع) سفیر امام حسین به کوفه و به‌نوعی مقدمه شروع عزاداری ماه محرم است. 

داستان ورود مسلم به کوفه و قیامش را عموم مخاطبان در سریال مختارنامه دیده‌اند. این‌ماجرا در کتاب‌های تاریخی مختلف هم روایت شده و البته واقعیت ماجرا تا حدودی با تصویر نمایشی آن تفاوت دارد.

به‌هرحال پس از خیانت مردم کوفه و مبارزه یک‌تنه مسلم در کوچه‌های شهر، در مسیر او دامی قرار داده و مسلم در آن افتاد. سپس او را دستگیر کرده و به در دارالعماره بردند. پس از ساعتی که مسلم را زخمی و خسته بر درگاه نگه داشتند، فرستاده ابن‌زیاد از قصر بیرون آمد و دستور داد او را وارد قصر کنند. مسلم هم هنگام ورود به محوطه درونی قصر، به دیواری تکیه زد و نشست و هیچ‌کلامی به ابن‌زیاد نگفت که برخی از درباریان برای خودشیرینی از او پرسیدند چرا به امیر سلام نداده است. مسلم در این‌لحظات، با حالتی بی‌تفاوت و جسورانه صحبت کرد و موجب رسوایی ابن‌زیاد شد. به همین‌دلیل برای جلوگیری از رسوایی بیشتر دستور داد او را به بام قصر برده و اعدام کنند.

جالب است که چندروز پیش‌تر مسلم بن عقیل (ع) که در پستوی خانه هانی بن عروه مخفی شده بود، می‌توانست ابن زیاد را که برای عیادت ظاهری از هانی به منزلش آمده بود، بکشد اما به‌جهت پیروی از مرام امام علی (ع) و خودداری از غافل‌کشی، این‌کار را نکرد. 

متنی که در ادامه می‌آید؛ مربوط به بخشی از کتاب «زندگانی امام حسین (ع)» نوشته سید هاشم رسولی محلاتی است که مسلم بن عقیل (ع) به‌دلیل نبود دوست و آشنای مورد اعتماد، ناچار می‌شود وصیت پیش از شهادت خود را به عمر بن سعد بگوید. 

در ادامه این‌بخش از کتاب را می‌خوانیم:

مکالمه عبیدالله با مسلم و شهادت آن جناب

سپس ابن‌زیاد به مسلم گفت:‌ «خموش باش ای پسر عقیل! به نزد مردم این شهر آمدی، اینان گرد هم بودند، تو آنان را پراکنده کردی و دودستگی ایجاد کردی و آنان را به جان همدیگر انداختی!»

مسلم فرمود: «هرگز! من برای این‌کارها به اینجا نیامدم؛ لکن مردم این‌شهر دیدند پدر تو نیکان ایشان را کشت و خونشان بریخت، و رفتاری همانند پادشاهان ایران و روم با ایشان کرد. ما به نزد ایشان آمدیم که دستور دادگستری دهیم و مردم را به حکم کتاب خدا (قرآن) دعوت کنیم.»

ابن‌زیاد که از سخنان محکم و حق مسلم خشمگین شده بود و فکر می‌کرد این‌سخنان در شنوندگان و حاضرین در مجلس اثر بخشد،  برای خنثی‌کردن اثر آن‌سخنان و خاموش‌ساختن آن‌مرد حق‌گو و باشهامت راهی جز تهمت و افترا ندید. از این‌رو به تهمت و افترا متشبث شد و گفت: «تو را چه به این‌کارها؟! چرا آن‌گاه که در مدینه بودی و شراب می‌خوردی، میان مردم به عدالت و قرآن رفتار نمی‌کردی؟»

مسلم فرمود:‌ «من شراب می‌خورم؟! آگاه باش به خدا سوگند،‌ همانا خدا می‌داند که تو دروغ می‌گویی و ندانسته سخن گفتی، و من چنان نیستم که تو گفتی، و تو به می خوارگی سزاوارتر از من هستی. و شایسته‌تر به این‌کار کسی است که همچون سگ زبان به خون مسلمانان تر کند و بکشد به ناحق آن‌کس را که خدا کشتنش را حرام کرده است، و خون مردم بی‌گناه را به ستم و از روی دشمنی و بدگمانی بریزد و با این‌همه سرگرم لهو و لعب باشد و این‌جنایت را بازیچه پندارد؛ چنان‌که گویا هرگز کاری نکرده است.»

ابن‌زیاد که دید از این‌راه نه‌تنها نتیجه نگرفت بلکه اوضاع بدتر شد، برای این‌که ذهن حاضران را به سوی دیگر توجه دهد، سخن را برگرداند و گفت: «ای تهبکار! همانا نفس تو آرزومندت کرد به چیزی که خدا از رسیدن به آن جلوگیری کرد و تو را شایسته آن ندید. (یعنی آرزوی رسیدن به امارت داشتی).»

مسلم فرمود: «اگر ما شایسته آن نباشیم چه کسی شایسته آن است؟»

ابن‌زیاد گفت: «امیرالمومنین یزید.»

مسلم فرمود: «سپاس خدای را در همه احوال، ما به داوری خدا میان ما و شما خشنودیم.»

ابن‌زیاد برای آن‌که ترسی در دل مسلم ایجاد کند و او را از سخن بازدارد گفت: «خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم، چنان کشتنی که هیچ‌کس را در اسلام نکشته باشند.»

مسلم فرمود: «آری، همانا تو سزاوارتری که در اسلام چیزی را پدید آوری که پیش از آن نبوده و همانا تو بد کشتن و به زشتی دست و پا بریدن، و بددلی و بدکینه‌ای را در هنگام پیروزی نسبت به هیچ‌کس فروگذار نخواهی کرد.»

پس ابن‌زیاد که دید هر حیله‌ای که به کار برد، برای زیستن زبان حق‌گوی مسلم کارگر نیافتاد، مانند همه جنایتکاران زبان به دشنام گشود و شروع کرد به دشنام‌گویی به او و حسین (ع) و علی (ع) و عقیل.

مسلم که مرد ناسزا و دشنام نبود و مرد فضیلت و تقوا بود، چون دید کار به اینجا رسید و آن‌مرد پست دست به چنین حربه و نیرنگ رسوایی زد خاموش شد و دیگر پاسخش نداد.

ابن‌زیاد که دید این‌کار ننگین او به خواسته‌اش جامه عمل پوشاند و مسلم را خاموش ساخت،‌ برای اینکه جریان تکرار نشود و دوباره گرفتار زبان بران آن مرد حق‌گو نشود، و رسوایی دیگری به بار نیاید، دیگر مجال نداد و گفت: «او را بالای بام قصر ببرید و گردنش را بزنید و بدن بی‌سرش را به زیر اندازید.»

مسلم گفت:‌ «به خدا اگر میان من و تو خویشاوندی بود مرا نمی‌کشتی.» (کنایه از این‌که تو زنازاده هستی.)

ابن‌زیاد که دید هرچه در کشتن مسلم درنگ کند پرده رسوایی‌اش بیشتر بالا می‌رود، با ناراحتی گفت: «کجاست این‌مردی که مسلم بن عقیل شمشیر به سرش زده بود؟»

***

پس از شهادت مسلم بن عقیل (ع) و هانی بن عروه (ع) در کوفه حکومت نظامی برپا شد و سران شیعه و شیعیان زیادی دستگیر شدند. کوفیانی هم که دور مسلم را خالی کرده و به آرمان قیام امام حسین (ع) خیانت کردند، به ناچار زندگی سخت و طاقت‌فرسا تحت حکومت عبیدالله بن زیاد را پذیرفتند. 

اشتراک گذاری
برچسب ها
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
مطالب مرتبط
نظر شما

سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

برچسب منتخب
# قیمت طلا # مذاکره ایران و آمریکا # قیمت سکه # کالابرگ # حقوق بازنشستگان # انفجار بندرعباس
نظرسنجی
عملکرد کدامیک از وزرای دولت که در آستانه استیضاح هستند، ضعیف تر است؟
الی گشت