گفت: چندان امانم ده که (مادر و) عیال را وداع کنم. گفت: مهلت نیست. گفت: چندان که خداى را سجده کنم. دستورى یافت. در سجده گفت: خداوندا! ملک الموت. را بگو که چندان مهلتم دهد که مادر و عیال را وداع کنم. ندا آمد که مهلت دهد.
موسى علیه السلام به در خانه مادر آمد. (گفت: اى جان مادر!) سفر دورم در پیش است. گفت: اى فرزند چه سفر است؟ گفت: سفر قیامت. مادر به گریه آمد. به در خانه عیال و اطفال آمد و ایشان را وداع کرد. کودکى خرد داشت دست زد و دامن موسى گرفت و مى گریست. موسى نیز به گریه در آمد.
خطاب عزت رسید که اى موسى! به درگاه ما مى آیى، این گریه و زارى (از بهر) چیست؟ گفت: خداوندا! بر این کودکانم رحم مى آید. ندا آمد که اى موسى! دل فارغ دار که من ایشان را نیکو دارم (و به نیات حسنه شان بپرورم.)
موسى با ملک الموت گفت: از کدام عضو جان بیرون خواهى کرد؟ (گفت: از دهان.) گفت: از دهانى که بى واسطه با خداى سخن گفتهام یا (از دستى که بدان الواح تورات گرفتهام یا) از پایى که بدان به طور به مناجات رفتهام؟
ملک الموت ترنجى به وى داد تا ببویید و به یک بوییدن روح وى را قبض کرد.
فرشتگان گفتند: یا اءهون الاءنبیاء موتا کیف و جدت الموت؟ قال: کشاة تسلخ و هى حیة. (یعنى: اى آنکه در میان پیامبران آسانترین مرگ را داشته اى! مرگ را چگونه یافتى؟ گفت: همچون گوسفندى که پوست از (بدن) آن بر کنند در حالى که زنده باشد).