بازدید 12104
۸

نگاهی به وضعیت زندگی دستفروشان در مترو

این روزها بسیاری از مردم این طور فکر می‌کنند. همین باعث شده هنگامی که مأموران سد معبر به سراغ دستفروشان می‌روند با گروهی از عابران مواجه شوند که با اعتراض مانع از اعمال قانون می‌شوند. گروهی دیگر اما، با این تفکر مخالفند و دستفروشی را نوعی تکدی‌گری پنهان و عامل ایجاد آسیب‌های اجتماعی می‌دانند
کد خبر: ۹۴۱۹۳۹
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۳ 06 December 2019

«آره بابا این ملت هر چی نداشته باشن یه دل مهربون دارن. بچه که همراهت باشه یه وقتایی پول اضافه هم می‌دن. بیچاره‌ها همش می‌گن این طفل معصوم رو با خودت نیار! فکر می‌کنن بچه خودمه و به شوهر بی‌همه چیزم فحش و لعنت می‌دن. خودمم گاهی پیاز داغش رو زیاد می‌کنم و به شوهر نداشته‌ام فحش می‌دم.»

به گزارش «تابناک» روزنامه ایران نوشت: «مهم این است که از راه حلال درآمد کسب کنی، راه و روش‌اش خیلی مهم نیست، دستفروش و مهندس ندارد.» این روزها بسیاری از مردم این طور فکر می‌کنند. همین باعث شده هنگامی که مأموران سد معبر به سراغ دستفروشان می‌روند با گروهی از عابران مواجه شوند که با اعتراض مانع از اعمال قانون می‌شوند. گروهی دیگر اما، با این تفکر مخالفند و دستفروشی را نوعی تکدی‌گری پنهان و عامل ایجاد آسیب‌های اجتماعی می‌دانند؛ بخصوص هنگامی که دستفروشان، زن باشند و با کودکی در آغوش راهی خیابان‌های شهر شوند. سارا یکی از این زنان است که همراه دختر ۱۵ ماهه‌اش بیسکوئیت می‌فروشد و دستمال کاغذی. او هم گاهی متهم می‌شود به تکدی‌گری و کودک‌آزاری و گاهی مورد توجه و ترحم مردم قرار می‌گیرد؛ تا جایی که به جای خرید، دو برابر قیمت اجناسش را در کارتن وسایلش می‌اندازند.

سارا می‌گوید: بیست ساله است اما چهره‌اش خیلی کمتر نشان می‌دهد تا حدی که در نگاه اول گمان می‌کنی ۱۶، ۱۵ سال بیشتر ندارد. نزدیک سه سال است که ازدواج کرده و دختری ۱۵ ماهه دارد. شوهرش هم سه، چهار سال از او بزرگ‌تر است و سر چهارراه‌ها گل می‌فروشد.

دختر اول خانواده‌ای ۵ نفره است که پدر ۴۲ ساله‌اش چاقو تیز می‌کند، مادرش اما کمردرد دارد و در ۴۰سالگی خانه‌نشین شده. این است که خواهر ۱۰ساله و برادر ۱۵ ساله‌اش هم برای تأمین مخارج زندگی راهی مترو می‌شوند. خودش هم کمک خرج شوهرش است. چند روز در هفته به مترو می‌آید تا بتواند از پس هزینه پوشک بچه بربیاید. گاهی هم در پرداخت هزینه اجاره‌خانه به شوهرش کمک می‌کند. می‌گوید: «درآمد شوهرم فقط به خرج خورد و خوراک و پول آب و برق می‌رسه. اجاره اتاق ۹ متری که توش زندگی می‌کنیم هم ماهی دویست هزار تومنه من مجبورم به شوهرم کمک کنم.»

او بر خلاف خیلی از دختران می‌گوید که عشق باعث شده با کم و زیاد درآمد همسرش بسازد و بی‌شکایت در تأمین مخارج زندگی کمک کند.

البته می‌گوید، قبل‌تر‌ها درآمدش بهتر بود اما حالا از ۱۱ صبح می‌آید تا غروب، تا بتواند پولی را که لازم دارد تهیه کند. در این فاصله اگر بخواهد کودکش را شیر بدهد یا لباسش را عوض کند به اتاق کودک مترو در ایستگاه‌های تجریش، دروازه دولت یا تئاترشهر می‌رود.

تمام مدتی که او حرف می‌زند، کودکش بی‌تابی می‌کند. خود را به این سو و آن سو می‌اندازد. خسته شده اما مادرش هم خود را بی‌تقصیر می‌داند و می‌گوید چاره‌ای ندارد؛ چرا که مهارتی ندارد که بخواهد شغل دیگری اختیار کند زیرا تا کلاس سوم درس خوانده و فقط می‌تواند دستفروشی کند. این همان دغدغه فعالان حوزه کودک است؛ کودکانی که در خانواده‌هایی با وضعیت اقتصادی نامناسب زندگی می‌کنند و کودکی‌شان را به‌عنوان کودک کار در خیابان‌ها می‌گذرانند و در نهایت بدون هیچ مهارتی با تن دادن به کودک همسری به استمرار چرخه فقر در جامعه کمک می‌کنند. البته شرایط سارا نسبت به خواهر و برادران دیگرش بهتر است. خواهرش خورشید که حالا حدود ۱۰سال دارد هنوز به مدرسه نرفته، دلیلش را بیماری مادر و ناتوانی در پرداخت هزینه‌ها بیان می‌کند. دو - سه روز در هفته همراه خواهرش دستفروشی می‌کند و روزهای دیگر را همراه برادر به مترو می‌رود.

بزرگ‌ترین آرزوی خورشید اما حق مسلم هر کودکی در جهان است. او درباره آرزوهایش می‌گوید: «آرزو می‌کنم به مدرسه برم و بتونم درس بخونم. دوست دارم معلم شم و به همه بچه‌ها درس بدم حتی به همه اون بچه‌هایی که پول ندارن هم درس می‌دم تا همه باسواد بشن و بتونن بخونن و بنویسن.»

از سارا می‌پرسم که برای دریافت کمک به کمیته امداد مراجعه کرده که می‌گوید: «رفته‌ام چند بار اما می‌گن باید طلاق گرفته باشی تا کمکت کنیم تازه اونم یه مقدار کم. خودم همون پول رو در میارم بی‌منت.»

کوچ از خیابان به مترو

این روزها امثال سارا و دخترش مهتاب یا خواهرش خورشید در خیابان‌های شهر و قطارهای مترو زیاد شده‌اند. وارد قطار که می‌شوم کودکی بر دوش مادر نظرم را جلب می‌کند. خوابیده آن قدر آرام که انگار هیچ وقت بیدار نبوده، بی‌خبر از دنیا بر دوش زن جوان از این سو به آن سو می‌رود. زن، اسکاچ می‌فروشد و دستمال آشپزخانه. البته فروختنی در کار نیست. به زور همه را وادار می‌کند که اجناسش را بردارند و پول بدهند. هر کسی هم در این کارزار پیروز می‌شود و جنسی برنمی‌دارد باز هم بی‌نصیب نمی‌ماند. نفرین و بد و بیراه است که نثارش می‌شود. موضوع مهم‌تر اما حال و روز کودک چند ماهه است که با این همهمه‌ها از خواب بیدار نمی‌شود. اصلاً پلک‌هایش هم تکان نمی‌خورد. انگار تکان خوردن را از همان ابتدای تولد نیاموخته است.

قطار در ایستگاه دروازه دولت که می‌ایستد، جمعیت چنان به داخل واگن هجوم می‌آورند که انگار هیچ کس اختیار دست و کیف خود را ندارد. کیف یکی از مسافران به سر کودک می‌خورد که بر دوش زن اسکاچ فروش آرام گرفته اما باز هم واکنشی نشان نمی‌دهد انگار نفس نمی‌کشد.

چی به خوردش دادی که این طور خوابیده؟

فریاد می‌زند اسکاچ دونه‌ای ۲ تومن، سه تا ۵. به سمتم بازمی‌گردد و جواب می‌دهد: چیزی ندادم خانوم دیشب نخوابیده الان خوابش برده. اسکاچ می‌خوای ۳ تا ۵ تومن؟

هر روز چند ساعت تو مترو هستی؟

از صبح تا غروب تو مترو پلاسم. مردم جنس نمی‌خرن که. قبلنا یا صبح میومدم یا بعدازظهر یه نصفه روز جنسامو آب می‌کردم اما حالا باید التماس کنی تا بردارن. یکی خود تو برا دوزار منو سین جیم می‌کنی.

کی بهش غذا می‌دی؟

صبح شیر خورده دم ظهر هم وقتی خودم می‌خوام یه لقمه غذا بخورم یه شیشه شیر می‌خوره. ساعت بدنمون با هم کار می‌کنه.

کجا لباسش رو عوض می‌کنی؟

دستشویی مترو. راستش از وقتی اومدم مترو راحت شدم سر چهارراه‌ها دردسرمون زیاد بود. چراغ قرمز خیلی طولانی نیست تا میای دل مردم رو نرم کنی و یه جنسی بفروشی چراغ سبز می‌شه اما اینجا هم هوا بهتره، لامصب تابستوناش خنک، زمستونا گرم، هم این که تا رسیدن به ایستگاه بعدی حسابی می‌تونی جنس بفروشی. ببینم بیست سؤالی راه انداختی برای دو زار؟ ببینمت مأموری یا بهزیستی چی؟

هیچکدوم.

نبض بچه را که می‌گیرم بسیار ضعیف می‌زند. اصلاً انگار کودک به زور نفس می‌کشد. اما برای زن مهم نیست کودک را جابه‌جا می‌کند تا دیگر نبینمش. چشمانش را ریز می‌کند و سعی می‌کند خود را باهوش نشان دهد بعد می‌پرسد: برای چی بیست سؤالی راه انداختی؟

جواب می‌دهم: برای خودم می‌خوام بدونم. جواب نمی‌دی برم از یکی دیگه بپرسم امثال تو کم نیستند متأسفانه.

جواب بدم چیزی گیرم میاد؟

شاید.

داستان فرزندش را تعریف می‌کند: چون ازت خوشم اومد می‌گما. بچه من نیست. ننه‌اش اکرم خاتون معتاده، صبح به صبح سیر و تمیز تحویل می‌گیرمش و شب به شب با خرج عمل ننه‌اش برمی‌گردونمش. غذا هم زیاد بهش نمی‌دم حوصله کثیف کاریش رو ندارم ظهر یه شیشه شیر می‌دم بهش تا پاش نسوخته هم تحویل ننه‌اش می‌دمش. اما کاسبی خوب نیست از صبح تا الان هنوز نتونستم اجاره امروز این یتیم مونده رو دربیارم.

این طوری که میمیره؟

این اصلاً مرده به دنیا اومده، چی می‌گی خانوم عملیه مثل ننه باباش. سومین بچه اجاره‌ای اکرمه تازه فکر می‌کنی اگه خونه باشه بیشتر از یه شیشه شیر گیرش میاد. ننه‌اش همش تو هپروته. اینم آخر سر می‌ره سینه قبرستون ور دل اون دوتا.

اگه نیاریش فروشت کم می‌شه؟

آره بابا این ملت هرچی نداشته باشن یه دل مهربون دارن. بچه که همراهت باشه یه وقتایی پول اضافه هم می‌دن. بیچاره‌ها همش می‌گن این طفل معصوم رو با خودت نیار. فکر می‌کنن بچه خودمه و به شوهر بی‌همه چیزم فحش و لعنت می‌دن. خودمم گاهی پیاز داغش رو زیاد می‌کنم و به شوهر نداشته‌ام فحش می‌دم.

خونتون کجاست؟

میدون اعدام.

اکرم خاتون بجز این بچه بازم بچه زنده داره؟

آره همون پسر فال فروشه که داره به زور فال می‌فروشه. روزی ۱۰۰ تا فال می‌خره ۵۰ هزار تومان. ۹۴، ۹۵ تاشو می‌فروشه، دونه‌ای یکی دو تومن تازه خیلی‌ها هم دلشون می‌سوزه و پنجی می‌دن. یکی شو صبح به صبح برای خودش و یکی دیگه شو برای من باز می‌کنه که ببینیم کاسبی‌مون خوبه یا نه. به جان شما امروز فرشته اقبال اومده بود برای من فک کنم شما باشی خانوم جان. سه تا دیگه شو ترقه کاغذی درست می‌کنه مردمو می‌ترسونه....

بلندگوی قطار رسیدن به ایستگاه را اعلام می‌کند. گوش‌هایش را تیز کرده، در که باز می‌شود پول را از دستم قاپ می‌زند و در چشم برهم زدنی از قطار پایین می‌پرد.

از مترو که بیرون می‌آیم هنوز چند قدمی در پیاده‌رو نرفته‌ام که کودکی با کاپشن نارنجی را می‌بینم. کودکی که روی پاهای مادر خوابیده. زن روی زیراندازی در کنار پیاده رو نشسته. لیف می‌فروشد. سرش را پایین انداخته و چادر را روی صورت انداخته است تا چهره‌اش به درستی دیده نشود. شاید می‌خواهد کسی او را نشناسد. صورت دخترک اما از سرما سرخ شده. نباید بیش از دو، سه سال داشته باشد.

بچه خودته؟

مأموری؟

نه. از سرما یخ کرده، صورتش سرخ شده، بعید می‌دونم یه مادر دلش بیاد بچه‌اش رو تو این سرما گوشه پیاده رو بخوابونه مگر این که...؟

مگر این که اندازه من بدبخت باشه، مگر این که مثل من محتاج یه تیکه نون خالی باشه. وقتی بچه‌اش از گرسنگی گریه کنه ندونه چه خاکی تو سر خودش بریزه.

شوهر نداری؟

شوهر؟ هم دارم هم ندارم. الهی بمیره خبرش رو برام بیارن. اون موقع حداقل یه مستمری بخور و نمیر به ما می‌رسه.

یعنی چی که هم شوهر‌داری هم نداری؟

تا بود همیشه هشتمون گرو نهمون بود به خدا من زن پرخرجی نبودم، تمام این یک ساله، نیم کیلو گوشت نخرید، سنگدون مرغ می‌خریدم خرد می‌کردم جای گوشت می‌پختم برای بچه‌ام. جای مرغ، اسکلت مرغ می‌خریدم می‌انداختم توی سوپش. به خدا هیچ وقت دهن به شکایت باز نکردم هیچ وقته هیچ وقت اما آخر سر ولمون کرد و رفت.

کجا رفت؟

نمی‌دونم.

به محل کارش مراجعه کردی که مبادا اتفاقی براش افتاده باشه؟ به پلیس اطلاع دادی؟

محل کارش که ساختمون نیمه‌کاره ته محله‌مون بود. همون شب با کلی ترس و لرز رفتم سر ساختمون اما نگهبان گفت شوهرم ۱۰ روزه که اخراج شده و سرکار نمیاد. حرفش مثل پتک تو سرم کوبیده شد. فهمیدم خسته شده و ول کرده رفته اما نمی‌خواستم باور کنم. فرداش رفتم کلانتری اما هیچی‌به‌هیچی. ای بابا خانم خسته شده زده زیر بار مسئولیت رفته یه گوشه برای خودش زندگی کنه. من موندم و این طفل معصوم. یکی - دو ماه از همسایه‌ها قرض گرفتم یکی - دو ماه هم با پول فروش حلقه عروسیم سر کردم اما دست آخر مجبور شدم یه کاری دست و پا کنم تا خرجمون رو در بیارم. با بچه که نمی‌تونم برم کارگری خونه مردم. سرمایه هم ندارم که جنس بخرم تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که چندتا کلاف کاموا بگیرم لیف ببافم و اینجا بفروشم.

فروشت چطوره؟

اصلاً خوب نیست دیروز از صبح تا شب اینجا بودم فقط تونستم یه لیف بفروشم. هوا که تاریک شد دیدم قد خرید دو تا نون و دو تا تخم‌مرغ هم پول ندارم ناخودآگاه زدم زیر گریه از گریه من بچه هم گریه می‌کرد. آخر دوتا جوون دلشون برامون سوخت و یه ۱۰ تومنی دادن. هیچ وقت فکر نمی‌کردم به همچین وضعی بیفتم.

خونه چی؟ مستأجری؟

آره یه زیر پله ۶ متری اجاره کردیم تا ۴ ماه دیگه وقت دارم. صاحب خونم آدم خوبیه فک کنم تمدید کنه. باور کنید گرسنه خوابیدم اما نذاشتم اجاره عقب بیفته. البته این ماه که وضعمو دید اجاره ازم نگرفت گفت بمونه برا بعد وقتی شوهرت برگشت.

چقدر اجاره می‌دی؟

ماهی ۲۰۰تومن.

برایش مشتری می‌آید زنی که برای پسرش لیف می‌خواهد؛ یکی از لیف‌هایی که طرح عروسکی دارد. بی‌خبر از حال و روز زن شروع به چانه‌زنی می‌کند می‌خواهد ۱۰۰۰ تومان کمتر پول دهد همان هزار تومانی که قرار است نان شب این زن و فرزندش باشد.»

سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۳
در انتظار بررسی: ۲
انتشار یافته: ۸
مسئولین کلاهشون رو بالاتر بگذارند
این پدیده های ناهنجار اجتماعی که یک شبه بوجود نیامده، ایران به طور عموم و تهران به طور اختصاصی گرفتار دست فروشی، تکدیگری و کودکان خیابانی شده علتش هم؛ 1 - باز بودن مرزهای شرقی و هجوم سه میلیون پناهجوی بی مهارت و گماشتن بچه های ریز و درشت خود در مشاغل مزاحم مانند آدامس فروشی و فال فروشی و تکدیگری سر جهارراهها و خیابانهای اصلی و پر تردد ایران 2 - ورود بیش از 12 تا 20 میلیارد دلار کالای قاچاق چینی و ترکیه ای که منجر به تعطیلی صنایع کوجک، اخراج کارگران و روی آوردن آنها به خرید این کالاها و دست فروشی در کلیه شهرهای ایران شده است. 3 - هجوم کشاورزان و دامداران و زنبورداران و روستائیان به شهرها با توسل به دست فروشی و بساط گستری و ایجاد موانع و تصرف قسمتی از جهارراهها و خیابانهای اصلی و پرتردد شهرهای کشور برای فروش کالاهای قاچاق و بدون تعرفه و مالیات 4 - ورود مواد مخدر باز هم از طرف کشور همسایه شرقی و وحود بیش از دو میلیون معتاد و در گیر شدن شش میلیون نفر از خانواده های ایرانی به این موضوع حاد که نتیجه آن آمار بالای طلاق، سرقتهای کوجک ، کیف ربائی، مال خری، زد و خوردهای خیابانی و قمه کشی، سوء استفاده از فضای مجازی، کودک آزاری و بالاخره سرقتهای فجیع مسلحانه و بسیاری از تبهکاری های دیگر. 5 - پراکنده شدن قومی که اصلا هندی و سالهاست که در غرب کشور زندگی می کردند. این قوم با نام های غربتی و کولی ها هم شناخته شده اند و کار زنان آنها گدائی در مترو و کیف قاپی و دزدی های کوچک از فروشگاههای و کار مردان آنها مطربی کاذب و دزدی و جیب بری و در مقباس بالاتر جعل عنوان و مقام ( افسری و خود را مامور اداره آگاهی معرفی کردن) و دستگیری مردم و چاپیدن آنهاست. مجموعه این موارد که دولت ناتوان از رفع معضلات آنهاست، تهران، یعنی پایتخت کشور را بهشت تبهکاران نموده، طوری که زندگی بر اهالی و ساکنین این شهر تلخ و ناگوار شده و در بیرون از خانه خود با موجی از این سرشکستگان اجتماعی و متکدیان و دزدها و دست فروشان مزاحم روبرو می گردند. شهرداری قادر به جمع آوری و کنترل آنها نیست و در این قضیه اگر هم سختی نشان بدهد، کافی است که فیلم و یا تصویری از سختگیری ها در فضای مجازی به نمایش درآید و موج کاذبی از دلسوزی راه بیفتد. راه نحات؛ بازگو کردن حقایق از طریق رادید و تلویزیون و کلیه رسانه های همگانی به طور وسیع و نشان دادن اوضاع آنها و لزوم جمع اوری آنها در یک بازه زمانی است. دولت باید اولا نسبت به سه میلیون پناه جو تکلیفشان را معلوم کند و با کمک سازمانهای بین المللی آنها را در اردوگاههای مخصوصی اسکان و نهایتا به کشورشان عودت دهد. باید تمام قوای انتظامی و بسبج و حتی ارتش را آماده مبارزه با کالای قاجاق کرد. حتی یک میلیون دلار کالای قاجاق می تواند به اقتصاد کشور خسارت وارد کند، چه برسد به دوازده تا بیست میلیارد دلار!! این مقدار کالای قاچاق حتی کشوری مانند آمریکا را می تواند از پای درآورد. از طرف دیگر دولت باید ماننند کشوری همانند خود که گرفتار مصیبت های مشابه است، مانند مکزیک برای کودکان خیابانی و کار، محل و اردوگاه مخصوصی بسازد و به محض ظهور آنان در خیابان، آنها را بوسبله ماموران آموزش دیده جمع آوری و برای آموزش و تربیت به آن مکانها منتقل سازد..
ما تو شهرستان شمالی هستیم- قبلا آشغال جمع کن زیاد نبود فقط معتادا آشغال جمع میکردن- از سال قبل زن زباله جمع کن و دستفروش بچه دار زیاد شده-درست از زمانی که خونه حاشیه نشینهای اطراف تهران رو خراب کردن- همونهایی که میگفتند پاکستانی یا افغانی هستند-چند روز بعد شهر ما پر آدم فقیر شد- دولت باید اینا رو برگردونه کشورشون - وقتی مردم اینا رو میبینن بیشتر احساس نا امیدی میکنند- این واسه حکومت بده و موجب نارضایتی مردم میشه- بزارین این پولها رو مردم تو جیب هموطنهای خودشون بکنن- افغانی ها که میرن کشورهای دیگه فقط از بدی مردم ایران و نا عدالتی حکومت ایران میگن
در این شرایط تشویق به افزایش جمعیت یعنی‌ دعوت به فقرو فلاکت بیشتر.
بسیاری از این معضلات محصول حضور بیش از ۷ میلیون افغانی در ایران است. متاسفانه دولت و مجلس نسبت به این فاجعه بیتفاوت هستند.
یه روز هم که سوار مترو نمی شیم و توخیابون راه نمی ریم شما از خیابون و مترو می نویسین. آخه انصافه؟ خوشا بحال مسؤلین، از اون بالا این چیزا رو نمی بینن.
وسايل پيشگيري رو از دسترس خارج كنيد تا معتادان سريع تر بچه دار شوند .
یبار یه بنده خدایی بهم گفت اگه سرمایه داری بیا یه کار نون و آبدار بهت پیشنهاد بدم ، گفت از پاکستان گدا وارد میکنه، باور میکنید؟؟؟؟ میره مثلا بیست تا گدا میاره یه اتاق جنوب شهر اجاره میکنه صبح به صبح با ون میبره پخش میکنه همه جای شهر شب به شبم میره جمعشون میکنه و پولاشونو میگیره اون بدبختا هم نه زبون بلدن نه جاییو میشناسن دقیقا عین برده واسه این بابا کار میکنن ، وضعش توپ شده ازین راه اینم برده داریه نوینه
برچسب منتخب
# ماه رمضان # عید نوروز # جهش تولید با مشارکت مردم # دعای روز هجدهم رمضان # شب قدر