يكم- در فرهنگ معين واژه حقيقت با آنچه واقعيت ناميده ميشود، تفاوت دارد. حقيقت اصل هر چيز و واقعيت چيزي است كه ميتوان آن را لزوما با سند و مدرك اثبات كرد. برای اثبات واقعیت این موضوع میتوان برهان آورد، اما در مورد حقیقت نمیتوان این کار را کرد. این به این معنی نیست که حقیقت چون همیشه اثباتپذیر نیست دارای درصد صحت کمی است چه آنكه امکان صحت آن همیشه وجود دارد.
سخن از واقعيت افشين قطبي و حقيقت او در فوتبال ايران است؛ جايي كه اصل بر دليل متقابل هم، روبهروي هم قرار ميگيرد؛ اينكه واقعيت حقيقت نيست و حقيقت واقعيت.
واقعيت در مورد افشين قطبي اين است كه او در قطبی که در شیراز به دنیا آمده به همراه پدرش ایران را به مقصد کالیفرنیا ترک کرده و در بهترين دانشگاه فني دنيا UCLA مدرک کارشناسی مهندسی برق گرفته و البته مثل خيليها كه وقتي از دانشگاه بيرون ميآيند بهدنبال كاري منطبق با مدرك تحصيليشان نميروند او نيز سر از مستطيل سبز درآورده.
گويي فوتبال گمشده او براي زندگي در كشوري با هزار فرهنگ در همآميخته بوده است؛ جايي كه ميتوانست دوست پيدا كند: «
اولين ماههاي حضور در آن جا برايم سخت بود. زبان انگليسي بلد نبودم. هر روز صبح فوتبال هم بازي ميكردم. فوتبال تو قلب و خونم بود، در ايران هم بازي با بچهمحلها يادم نميرود، هر روز فوتبال بازي ميكرديم و علاقه شديدي به توپ و تور داشتم. اوايل در مدرسه "جونيورهايسهود" تحصيل ميكردم و توانستم تيم فوتبالي در آن مدرسه تشكيل بدهم. مليتهاي مختلفي در آن مدرسه تحصيل ميكردند و به همين خاطر اعضاي تيم فوتبال اين مدرسه هم از كشورهاي مختلف بودند. چيزي كه يادم ميآيد اينكه در آنجا با فردي آشنا شدم كه پدرش ايراني و مادرش مصري بود. او معلم مدرسه ما بود و يك مدرسه فوتبال هم داشت. يك روز كه در حال فوتبال بازي كردن بودم، او را ديدم و آن آشنايي باعث شد روابطمان بيشتر از گذشته شود، او مثل يك برادر بزرگتر براي من شد و مرا در مدرسه فوتبالش ثبتنام كرد و من زيرنظر او آموزش ديدم. از همان روزهاي اول كه به اين شكل فوتبال را ادامه دادم، دلم ميخواست علم فوتبال را ياد بگيرم. دلم ميخواست بيشتر به جاي اينكه فوتبال بازي كنم، فوتبال آموزش بدهم.»
واقعيتهاي افشين قطبي اينگونه شكل گرفت؛ اينكه 20 سال به جاي بازي كردن مربي بوده است؛ در تيم ملي زنان آمريكا، تیم ملی فوتبال کرهجنوبی در لسآنجلس گالکسی و... البته اينها را بگذاريد كنار اين مساله كه افشين قطبي براي رسيدن به روش ويژهاي در آناليز فوتبال با استفاده از دوربينهاي فيلمبرداري زحمت كشيده و سالها به قول خودش هر مقاله علمي كه در مورد روشها و سيستمهاي فوتبال منتشر ميشده است را با اشتياق ميخوانده: «
هدفم تنها كسب درآمد نبود. شاگرداني داشتم كه حتي پولي براي ثبتنام در مدرسهام نداشتند، يا خودم هزينههايشان را تامين ميكردم يا دوستاني داشتم كه هرساله كمكي به مدرسه فوتبال من ميكردند. ميدانيد چرا؟ چون عشق به فوتبال در چشمانشان موج ميزد؛ درست مثل نوجواني خودم. به خوبي با اين روحيات آشنا بودم و اين مساله باعث ميشد انرژيام نسبت به گذشته بيشتر شود. البته جا دارد از كاپيتان گالكسي هم ياد كنم كه شاگردم بود؛ "پيتر وايس". از 10 سالگي در مدرسه من الفباي فوتبال را آموخت، ضمن اينكه در المپيك 2000 سيدني سه تن از شاگردان من در تيم المپيك آمريكا بودند.»
اينها واقعيت افشين قطبي است يا بهتر بگوييم بخشي از باورهاي او كه زماني كه به ايران آمد با آن جاهطلبياش در جلسه اول با حبيب كاشاني و اصرار براي نفر اول بودن در پرسپوليس، اگر جمع شود، يك ايدهآل براي فوتبال ايران شكل ميگرفت، شايد اين اول حقيقت قطبي بود كه وقتي وارد ايران شد،به اصلش بازگشته بود؛ جايي كه او در سال 56 رفته بود كشوري كه نسبت به آن بيگانه بوده است.
دوم- حقيقت قطبي در فرودگاه مهرآباد زماني كه به ايران بازگشت شكل گرفت. چند ماه قبلتر او بهعنوان مربي تيم ملي كرهجنوبي براي ورود به كشور با مشكلاتي روبهرو بود اينكه حتي شناسنامه ايراني نداشت و نميتوانست به كشور وارد شود؛ اما او خود را ايراني ميدانست گرچه ايراني بودن را تمرين نكرده بود، پارادوكس از همين جا شكل گرفت.
قطبي در فوتبال به شدت ايراني و فارسي با تز فوتبال بينالمللياش به يكباره آنتي تز فوتبال علي اصغري را مقابل خود ديد. بايد او فوتبال بينالمللي را تعطيل ميكرد و در زمين ايران مسابقه ميداد. جايي كه او ديگر دوربينهاي معروفش براي آناليز را همراه خود نداشت.
همين فوتبال اما در مفاهيمي كه قطبي آموخته بود نيز تقابلهايي را همراه خود داشت، او با ذهني پاك و بدون پيشينه به فوتبالي آمد كه حتي براي برقرار كردن اولين تماسها با مردم عادياش، تماشاگر، خبرنگار و... دچار مشكل ساختاري بود؛ اولين اشتباه را افشين قطبي از اينجا آغاز كرد.
جايي كه او ميخواست مثل اهالي همين فوتبال با همان ادبيات رفتار كند. بههمين دليل بود كه وقتي قطبي به گلايه از رسانههاي مينشست به بدترين شكل از آنها انتقاد ميكرد، گويي سالهاست در ميان آنها قرار دارد، از وضعيت سختافزاري فوتبال نيز به همين شكل و... الخ.
قطبي در نادانستگي خود از رويدادهاي گذشته فوتبال ايران كه پيش زمينه قضاوتش از شرايط روز فوتبال بود به افراطيترين شكل به نقد رويدادهاي فوتبال ميرفت. در اين ميان قهرماني نوستالژيك پرسپوليس در واقع آنچنان قطبي را به اوج فوتبال ايران برد كه خيلي از مربيان سنتي و داراي پيشينه فوتبال چشم بهدنبال جام قهرماني او داشتند.
قطبي اما زماني كه در فصل بعد از ايران رفت بار ديگر با همان ادبيات افراطياش به نقد گذشته يك سالهاش در فوتبال ايران رفت. وي در اوج مصاحبههاي انتقادي خود با بيبيسي كه در زمان خودش سروصداي بسياري به پا کرد گفته بود: «
به دليل ناامني ايران، اين کشور را ترک کردم.»
اما حقيقت قطبي با يك دوربرگردان زماني كه جانشين علي دايي و محمد مايليكهن شد، به راحتي سرمربيگري تيم ملي را قبول كرد. حافظه قطبي قطعا به ياد دارد كه وقتي سرمربيگري او براي تيم ملي تمام شده بود، علي دايي به جايش نشست تا وي به دوستان رسانهاياش بگويد كه در ايران همهچيز با رابطه سياسي شكل ميگيرد و شايد هم به همين دليل بود كه قطبي پس از سرمربيگري تيم ملي سياستورزي پيشه كرد و منتقدان خود را سياسي دانست. اين حقيقت قطبي است چيزي كه با واقعيت تفاوت دارد.
دبير گروه ورزش مجله مثلث