نمیدانم چه دردیست و چرا مرا رها نمیکند نمیدانم چه خزانیست که بر جانم افتاده است و چرا همیشه با من است گویی هیچ کسی در جهان نیست در اینجا هیچکس نیست دیگر اهنگ و شعر و نثر برای بیان احساس نامعلومم رنگ باخته است هر چند خوب میدانم که خط پایان هر دوی ما یکیست شاید اندم که چشم فرو میبندم از جهان و جسم سرد و بی جانم روانه خاک شود ویرانه قلبم دمی ارام شود