بزم تو مرا می طلبد، آمدم ای جان من عودم و از سوختنم نیست رهاییتا در قفس بال و پر خویش اسیرست بیگانه پرواز بود مرغ هواییافسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع در آینه‌ات دید و ندانست کجاییوقت است که بنشینی و گیسو بگشایی تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی