بازدید 47314

وقتی خبر شهادتش را شنیدم گفتم: «بهتر» +فیلم

دفتری داشتیم که قرار گذاشته بودیم هرکسی هر موردی از آن یکی دید، در آن دفتر بنویسد. این دفتر همیشه از اشکالاتی که درباره من بود، پر می‌شد. حمید می‌گفت: «تو چرا این قدر به من بی توجهی! چرا هیچی از من نمی نویسی؟» چه داشتم که بنویسم؟... آن روزها هر بار که می‌خواست برود، بدجوری بی طاقتی نشان می‌دادم و گریه می‌کردم...
کد خبر: ۴۷۸۶۲۰
تاریخ انتشار: ۰۶ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۶:۰۰ 25 February 2015
وقتی خبر شهادتش را شنیدم گفتم: «بهتر» +فیلمدر ساعت ۱۱ شب چهارشنبه سوم اسفند ۶۲ شروع عملیات خیبر بود که با بی‌سیم خبر تصرف پل مجنون ـ که به افتخارش پل حمید نامیده شد ـ در عمق ۶۰ کیلومتری عراق را اطلاع داد. آری او قائم مقام لشکر ۳۱ عاشورا حمید باکری بود که با تصرف آن پل، دشمن متجاوز قادر نشد، نیروهای موجود در جزایر را فراری دهد و یا نیروی کمکی برای آن‌ها بفرستد، در نتیجه تمام نیرو‌هایش در جزایر کشته یا اسیر شدند و این عمل قهرمانانه فرمانده و بسیجی‌های شجاعش، ضمانتی در موفقیت این قسمت از عملیات بود.

به گزارش «تابناک»، عاقبت با دو روز جنگ شجاعانه در مقابل انبوه نیروهای زرهی دشمن فقط با نارنجک و آرپی جی و کلاش، ولی با قلبی پر از ایمان و عشق به شهادت خودش و یارانش در حفظ آن پل مهم جنگیدند و در‌‌ همان جا در ششم اسفند ماه به لقاء‌الله پیوسته و به آرزوی دیرینه‌اش، دیدار سرور و سالار شهیدان امام حسین ـ علیه السلام ـ نایل آمد.

حمید باکری‌‌ همان کسی بود که آقا مهدی باکری راضی نشد جنازه‌اش را برگرداند و برای همیشه مفقود الجسد ماند‌ و این به آن جهت بود که باید حتی عدالت در برگرداندن جنازه مطهر شهدا رعایت می‌شد و اینچنین بود که نام باکری‌ها بر فراز آسمان‌ها شنیده می‌شود و هر چه از این سه برادر شهید بگوییم و بنویسیم کم است.

بوی گندی که از بهشتی ترین بوهای روی زمین بود +فیلم
آنچه در ادامه می‌خوانید، برش‌هایی از زندگی شهید حمید باکری به روایت همسرش است؛

۱ـ یک روز دیدم آمده دانشگاه دنبال من. چند بار همدیگر را آنجا دیده بودیم. برای من زیاد غیرعادی نبود که آمده. فقط وقتی که گفت آمده خواستگاری من، تعجب کردم. خنده‌ام گرفت، فکر کردم لابد شوخی می‌کند، منِ شلوغ کجا و حمیدِ ساکت و محبوب کجا! مطمئن بودم که خانواده‌ام هم زیاد راضی نیستند. خندیدم، گفتم: «باید فکر کنم، باید خیلی فکر کنم‌». گفت: «اگر غیر از این بود سراغت نمی‌آمدم‌».

۲ـ دفتری داشتیم که قرار گذاشته بودیم هر کسی هر موردی از آن یکی دید، در آن دفتر بنویسد. این دفتر همیشه از اشکالاتی که درباره من بود، پر می‌شد. حمید می‌گفت: «تو چرا این قدر به من بی‌توجهی! چرا هیچی از من نمی‌نویسی؟» چه داشتم که بنویسم؟... آن روز‌ها هر بار که می‌خواست برود، بدجوری بی‌طاقتی نشان می‌دادم و گریه می‌کردم. تا اینکه یک بار رفتم سر وقت آن دفترچه یادداشت و دیدم نوشته هر وقت که می‌روم، به جای گریه بنشین برایم قرآن بخوان! این طوری هم خودت آرام می‌گیری، هم من با دل قرص می‌روم‌».

۳ـ خانه ساده و کوچک، آن خانه قشنگمان را که به یاد می‌آورم، دلم از غرور و شادی پر می‌شود. ما برای شروع زندگی‌مان، از هیچ کس هدیه‌ای نگرفتیم؛ چون فکر می‌کردیم اگر هدیه بگیریم، بعضی چیز‌ها تحمیلی وارد زندگی‌مان می‌شوند، حتی اسباب و اثاثیه‌ای را که به نظر ضروری می‌آیند، نگرفتیم. تمام وسایل زندگی ما همین‌ها بود: یکی دو تا موکت، یک کمد، یک ضبط و چند جلد کتاب، یک اجاق گاز دو شعله کوچک هم خریدم، که تا همین اواخر داشتم.

۴ـ همه می‌دانستند وقتی حمید از جبهه برگردد، امکان ندارد جای دیگری برود و فقط می‌توانند در خانه پیدایش کنند. تمام وقتش را می‌گذاشت برای من و بچه‌ها. سعی می‌کرد‌‌ همان وقت کم را هم با ما باشد و حتماً یک کار مفید انجام بدهد. تمام این کار‌ها را می‌کرد تا من آن لبخند رضایت را از او دریغ نکنم.

۵ـ یک بار گفت: «می‌آیی نماز شب بخوانیم؟» گفتم: «بله» او ایستاد به نماز و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد، من خسته شدم، خوابم گرفت، گفتم: «تو هم با این نماز شب خواندنت... چقدر طولش می‌دهی؟ من که خوابم گرفت، مؤمن خدا...‌». گفت: «سعی کن خودت را عادت بدهی. مستحبات، انسان را به خدا نزدیک‌تر می‌کند‌.»

بوی گندی که از بهشتی ترین بوهای روی زمین بود +فیلم

 

۶ ـ زندگی‌مان خیلی ساده بود. هیچ وقت از دنیا حرف نمی‌زدیم. اگر هم خریدن وسیله‌ای ضرورت پیدا می‌کرد، به ‌خصوص بعد از به دنیا آمدن بچه‌ها، درست یک ربع قبل از رفتن حمید، از نیازم به آن وسیله می‌گفتم و او هم سریع می‌رفت می‌خرید و می‌آورد. همیشه به من می‌گفت: «درست زمانی برو خرید که واقعاً معطل مانده باشی‌.» 

۷ـ حمید کسی نبود که بتوان او را ندیده گرفت. صبور و به معنای واقعی کلمه سنگ صبور بود. کسی بود که می‌توانستی راحت با او زندگی کنی و هرگز احساس ناراحتی نکنی. همیشه سعی می‌کرد همه ‌چیز را خوب درک کند و سؤال به وجود نیاورد. احساس می‌کردیم او و مهدی به جایی رسیده‌اند که‌‌‌ همان ارتباط با خداست. به روحیه توکل حمید که فکر می‌کنم، به این نتیجه می‌رسم که هر­چه به دنیا توجه کنیم، به جایی نمی‌رسیم، اما حمید با آن دست خالی و دل قرصش، این راه را خندان می‌رفت و این اصلاً شعار نیست. من کنارش بودم و این را در عمل درک کردم که چه توکلی داشت و چطور به ائمه عشق می‌ورزید. همچو آدمی هر کسی را، هر قدر هم که ضعف داشته باشد، دنبال خودش می‌کشد. من حالا افتخار می‌کنم که دنبال او کشیده شدم.... به من خیلی محبت داشت اصلاً یادم نمی‌آید با من بلند حرف زده باشد... وقتی اعتراض مرا می‌شنید، می‌گفت: «من آدم ضعیفی هستم، فاطمه! تو از آدم ضعیف چه انتظاری داری؟».

۸ـ تمام آنهایی که من و حمید را می‌شناسند، می‌گویند: «احساس می‌کنیم حمید خیلی سخت شهید شده‌». نه اینکه دوست نداشته باشد شهید شود، نه، بلکه منظورشان این بود که او در اوج علاقه‌اش به من و بچه‌ها شهید شده و خودش هم این را خیلی خوب می‌دانسته است. نه او، که حاج همت هم... و حمید، حمید، حمیدِ من... .

۹ـ حرفِ تربیت بچه‌ها که می‌شد، اصلاً از خودش حرف نمی‌زد و تمام فعل‌ها را مفرد ادا می‌کرد. یک بار عصبانی شدم و حتی کارمان به دعوا کشید، گفتم: «چرا همه‌اش می‌گویی تو؟ بگو با هم بزرگشان می‌کنیم!» گفت: «من یقین دارم که تنها بزرگشان می‌کنی‌».

۱۰ـ من از حمید، فقط چشم‌هایش را یادم می‌آید که همیشه قرمز بود... من دیگر سفیدی چشم‌های حمید را ندیده بودم. احساس می‌کردم این چشم‌ها دیگر سفیدی ندارند. وقتی گفتند شهید شده، اولین چیزی که گفتم این بود که: «بهتر» گفتم: «الحمدلله... حالا دیگر می‌خوابد، خستگی‌اش درمی آید‌».

وقتی خبر شهادتش را شنیدم گفتم: «بهتر» +فیلم

‌۱۱ ـ یک ‌بار به حمید گفتم: «خوش به حال احسان که پدری مثل تو دارد‌». گفت: «حسودی می‌کنی؟» گفتم: «برای اولین­بار می‌خواهم اعتراف کنم، آره حسودی می‌کنم‌». گفت: «منظور؟» گفتم: «حیف نیست همچین پسری... بی‌پدر، بزرگ بشود؟» گفت: «من فقط برای احسان خودم جبهه نمی‌روم. من برای تمام احسان‌ها می‌روم‌». این طوری نبود که به بچه‌اش بی‌علاقه باشد، او در اوج محبت و علاقه‌اش به آن‌ها و من رفت.

12- هجدهم بهمن رفت و آخرهای بهمن تماس گرفت. دیگر از یک زمان نامعین احساس شدنی که می‌گذشت، به ثانیه شماری می‌افتادم تا با‌‌‌ همان سر و صورت و لباس و پوتین خاکی بیاید و بگوید: «اگر بدانی چه بوی گندی می‌دهم، فاطمه!» این روز‌ها به خودم می‌گویم: «دیگر لیاقت شستن لباس‌هایش را هم ندارم‌». همیشه به حمید می‌گفتم: «دلت می‌آید؟ بوی به این خوبی..‌». می‌گفت: «تو به این بوی گند، می‌گویی بوی خوب؟... هی هی... امان از دست شما زن‌ها!» نمی‌دانست که تا مدت‌ها همین لباس‌ها و همین بو‌ها را نگه داشته بودم و پیش من از بهشتی‌ترین بوهای روی زمین بوده و هست.

۱۳ـ اول گفتند مهدی زخمی شده و بعد که مقدمه‌ها را چیدند و گفتند شهید شده و من خیلی رک گفتم: «نه. آقامهدی شهید نشده؛ حمید من شهید شده، من خودم می‌دانم‌»...‌ فکر می‌کردم دیدن جنازه حمید خیلی برایم فاجعه آمیز است.

۱۴ـ احساسم این بود که حمید را برده‌اند ارومیه و من دارم پشت سرش می‌روم آنجا. در راه مرتب گریه می‌کردم. می‌گفتم: «باز تو دوان دوان رفتی و من دارم پشت سرت می‌آیم، چرا باز زود‌تر از من رفتی؟‌». تازه آنجا [ارومیه] بود که خبر دادند حمید مفقود شده و جنازه ندارد. اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که ممکن است حمید جنازه نداشته باشد. بعد به خودم تسلی دادم که حمید می‌دانسته برای من سخت است جنازه‌اش را ببینم، برای همین شاید آرزو کرده مفقودالاثر باشد.

۱۵ـ اگر قرار بود یک بار دیگر زندگی کنم... باز با حمید باکری ازدواج می‌کردم.... باز بعد از شهادتش می‌رفتم قم... و باز افتخار می‌کردم که فقط چهار سال با حمید زندگی کرده‌ام و همه­ چیز را از او یاد گرفته‌ام. من حاضر نیستم این چند سال زندگی با حمید را با هیچ ‌چیز گران بهایی عوض کنم. به آسیه هم همین را گفتم. حتی به او سپرده‌ام «هر وقت یک حمید پیدا کردی با او ازدواج کن، ولی برو یک حمید پیدا کن!».

منبع: به مجنون گفتم زنده بمان

تعداد بازدید : 2849
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۹
در انتظار بررسی: ۱۲
انتشار یافته: ۷۳
خداوند بر درجات روحانی ایشان و برادران شهیدش بیفزاید.بر توفیقات خانواده معززشان همچنین.
ایول! واقعا" دیگه از اینجور زن ها و مردها پیدا می شن؟
پاسخ ها
محمد باقری
| Iran, Islamic Republic of |
۱۸:۴۵ - ۱۳۹۳/۱۲/۰۶
آره پیدا میشن. باز به وقتش همه خودشونو نشون میدن میبینیم چقدر حمیدها و مهدی ها داریم...
امیر
| Iran, Islamic Republic of |
۰۰:۲۷ - ۱۳۹۳/۱۲/۰۷
آفرین به همسر شیرزن این شهید ایشون با حضرت شهید حمید باکری فقط چهار سال زندگی نموده و از دو فرزندش دو حمید نازنین دیگر تربیت نموده آفرین
حسین
| Iran, Islamic Republic of |
۱۴:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۷/۰۶
خوشا به حال حاج حمید باکری و حاج همت و حاج قاسم و بسیاری از شهدا که چنین فرشته های شیرزنی الحمدلله در کنارشان بوده اند
. دلم برای همسران شهدای مدافع حرم میگیرد و گاه اشک برای سختیهای زندگییشان . اما یقین دارم دنیای باقی ، بینهایت ادامه دارد و باز به هم خواهند رسید بسیار
بهتر و شیرین تر از این دنیای فانی
کاش ما را هم دعا کنند
چه بزرگانی برای کشور از خود گذشتگی کردن. همه این بزرگان برای من همیشه قابل احترام و دست نیافتنی اند.
لطفا برای شادی روح همه ی شهیدان غیور صلوات بفرسید.
درود خدا بر شما شيرزن و فرزندان گرام.خداوند روح بزرگش را با سالارشهيدان محشور بگرداند
خواهرم حمید حمید شما تنها نبوده بلکه حمید همه بوده پس شماهم برای همه ما دعا کنید وسلام به بچه های قهرمانت برسان که افتخار همه اند .
پاسخ ها
ناشناس
| - |
۱۵:۴۱ - ۱۴۰۱/۰۷/۰۶
بالاخص که در حوادث این سال ها همیشه طرف مردم بوده اند این فرزندان خلف شهید
خجالت کشیدم-اونا کجا منه بدبخت آلوده کجا؟
درود بر روان پاک این عزیزان
خدا حفظ کند این خانم بزرگوار را
درود خدا بر این از خود گذشته ها . درود بر این خانواده های صبور شهدا که همچون شهدای گمنامشون نیومدن وبرای دنیاشون ، عزت شهداشون رو خرج کننن . من خیلی آدم مذهبی نیستم ولی واقعا وقتی متن و فیلمی در خصوص این عزیزان میخونم و میبینم ، بغض میکنم. از اینکه این عزیزان چه ساده از جونشون برای هدفشون گذشتن و چه ساده بعضی ها هدف این عزیزان رو فراموش کردن و به اسم اینها دست به هر کاری زدن. روحشون شاد.
خوش به حل اقا حمید که چنیین خانمی داشته .
پاسخ ها
ناشناس
| United States |
۰۹:۰۳ - ۱۳۹۳/۱۲/۰۷
اشتباهی منفی شد، دستم خورد ..
خدایا توفیق بده کمتر شرمنده این انسانهای بزرگ بشویم. خدایا آنچه را آنها پاسداری می کردند حفظ کن.
ما واقعا مدیون شهداییم که بی هیچ انتظاری از کسی زندگی عزیزشون رو فدای آرامش و سربلندی ایران کردن.
شرمنده تون هستم و بسیار ممنونم ازتون
سر تعظيم فرود مي اوريم دربرابر شهداي عزيزمان و خانواده هاي معظمشان
سلام بر سرور و سالار شهیدان و همه شهدای راه حق
لطفاً بیشتر در باره شهیدان بنویسید. یادشان روح انسان را صیقل میدهد
به نام خدا
باکري‌ها سه تا برادرن.
اولي علي باکري هست که قبل از انقلاب توسط ساواک شهيد ميشه و ظاهراً جنازه نداره
دومي مهدي باکري فرمانده لشکر عاشوراس که سال 63 تو عمليات بدر توي قايق تو رود دجله شهيد ميشه و جنازه نداره
سوميم حميد باکريه که يه سال قبل تو جزاير مجنون تو عمليات خيبر شهيد ميشه و جنازه نداره.
گاهي وقتا فکر مي‌کنم خداوند بعضيا رو اصلا علاوه بر بحث اصل خلقت انسان
که همون بندگي و عبادته، برا يه رسالت خاص‌تري آفريده مثل همين سه برادر.
انگار اين سه نفر نسل اندر نسل انسان‌هاي پاک و مومني بوده که رسيدن به اين زمان و در کسوت ياران اسلام و انقلاب ظاهر شدن و حتي نحوه شهادتشون هم جاي بحث و توجه داره...
الهم الرزقنا توفيق الشهاده في سبيلک
پاسخ ها
رادفر
| Iran, Islamic Republic of |
۰۹:۰۱ - ۱۳۹۳/۱۲/۰۷
الهي آمين
مسعود اسکندری
| Iran, Islamic Republic of |
۰۹:۳۵ - ۱۴۰۱/۰۷/۰۶
احسنت
بسیار زیبا
الهی آمین
ناشناس
| - |
۱۵:۴۳ - ۱۴۰۱/۰۷/۰۶
گویا حتی بدن شان هم متعلق به این دنیا نبوده
من امیر حسین تاج الدینی از شهر ستان هوراند واز استان اذر بایجان شر قی 12سا له تسلیت می گو ییم
پاسخ ها
امیر
| Iran, Islamic Republic of |
۰۰:۳۳ - ۱۳۹۳/۱۲/۰۷
دروووووووووووووود بر امیر حسین تاج الدینی آقایی بمولا که در این سن پایین این همه بالا میپری وشعور اجتماعی ات حرف نداره تبریک میگو که اینقدر با کمالو معرفتی آفرین
جواد
| Iran, Islamic Republic of |
۲۲:۰۲ - ۱۴۰۱/۰۷/۰۵
سلام پسرم
آفرین به پیامت قشنگت
زنده باد
مردان دلیر ایرانی همیشه شیرزن ایرانی داشته و دارتد. تا پشت به پشت هم تاریخ را با صداقتشان قلم بزنن نه با کذبشان
پاسخ ها
امیر تاج الدینی
| Sweden |
۱۴:۳۷ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۲
سلام ببخشید می شه خودتان را معرفی کنید
درود بر مردان غيرتمند آذربايجان ، روحشان شاد ، خوشا به سعادتشان رفتند اين روزا رو رو نديدند .
خوش به حال همسر شهید دعا کنید ما هم عاقبت بخیر شویم
بنده افتخار شرکت درعملیات پر فتوح خیبررا درلشگر همیشه پیروز عاشورا .رادارم خبر شهادت آقا حمید بزگوار کمرمان را شکست همه دربهت وحیرت بودیم.خداوند به هردو بزرگوار رحمت کند.آنها اهل بهشتند.پرورگارا یاریمان کن تا رهرو شهدای بزرگوارمان باشیم
پاسخ ها
امیر
| Iran, Islamic Republic of |
۰۰:۴۲ - ۱۳۹۳/۱۲/۰۷
شهدا مردانی آسمانی بودند که در مقطعی از زمان چون فرشتگان بر آسمان ایران زمین بال و پر گشودند
باز شهید خواهیم داشت اما آن شهدا خاص بودند خیلی خاص یادشون بخیر
نوکر خانواده های شهدا بودن افتخاره
لطفا اگه میشه بی زحمت کف کفششونو نگاه کنن
لیاقت داشته باشم من خاک پاشونم.
شهید باکری خداقوت
چهلم شهادت حمید آقا و شهدای خیبر بود که آقا مهدی برای شرکت در مراسم بزرگداشت شهدا به ارومیه آمد مراسم در مسجد اعظم برپا شده بود و خیلی هم شلوغ بود سخنران مجلس آقا مهدی بود و من نزدیکترین کس به او بودم که تمام حواسم به سخنان وحالات چهره ی او بود آقا مهدی در پایان سخنرانیش وصیت یک شهید مفقودالاثر را خواند که در آن از خدا خواسته بود شهادتش را به گونه ای قرار دهد تا ذره ای از خاک این دنیا به جسم او تعلق نگیرد من در آن لحظه احساس کردم که آنچه آقامهدی از زبان آن شهید می خواند در واقع خواسته ی قلبیش را از خدا می خواهد و یک سال آقا مهدی در عملیلت بدر به آنچه خواسته بود رسید .
شهیدان آقامهدی وحمید باکری تبلور غیرت آذربایجان هستند
از جایی که نوشتید نماز شب می خواندید تا پایان متن قشنگتان گریستم
فقط بخاطر صفای این عزیز و البته همه شهیدان با صفا و بی ریا همت و صیاد و باکری ها
هرگز ندیدمشان و سنم قد نداده به دیدارشان
اما عجیب محبوب منند
درود بر شما شیر زنان که همچنان پرچم شهدا را برافراشته نگه داشته اید .نثار روح شهدا امام شهدا مخصوصا باکری ها صلوات.
درود بيكران خداوند برشما قهرمان دو سكوي شهادت و تقوي
ایشون همون خانوم مظلومی نیستن که چند سال پیش دوستان هرچی دلشون خواست بهشون گفتن و توهین کردن؟
روحشون قرین شادی و ارامش.البته حتما و حتما و حتما که اینطور هست.
روحشون قرین شادی و ارامش.البته حتما و حتما و حتما که اینطور هست.
برادران باکری، جان مادرتان زهرا(س) برامان دعا کنید، خیلی گرفتار شدیم توی ای زمانه، خوش بحالتان
سبحان الله ، چه قدر معرفت ، چه قدر محبت ، چه قدر دلتنگی.

خدا به ایشان اجر این همه صبر را عطا بفرماید
منم عاشق حمید ومهدیم
باكري ها افتخار آذربايجان و قهرمان ايران هستند!!
حتي نخواستند كه پس از شهادت يك وجب از خاك خدا را هم اشغال كنند،
يادشان بخير
سلامتي خانواده محترم و بزرگوار باكري و شادي روح باكري ها صلوات..
کجایند این مردان بی ادعا. من هم نیز افتخار این را داشتم که در عملیات خیبر شرکت کنم ولی در لشگر همیشه پیروز محمد رسول الله خبر شهادت ایشان نیز همه را غصه دار کرد.
تاازدواج نكرده باشي متوجه نميشي زندگي بايه انسان به تمام مثل اين شهداورزمنده هايعني چي!!! وقتي بايه آدم مزخرف سرروي بالش ميذاري تازه ميفهمي چقدرمهمه همسرت هيچ نداشته باشه وفقط مؤمن وبااخلاق باشه. من نه مذهبي هستم ونه خيلي مقيدبه قيود! ولي هميشه عاشق سبك ومرام زندگي اين بزرگ مردان وزنان هستم. هميشه به همسرم ميگم يه آرامش خاصي درچهره هاي افراداينچنيني هست كه درماها نيست!! واين فقط ناشي ازايمان واخلاص وتقواست. رها هستن وآزادوسبكبال... سعي ميكنم شبيهشون بشم!
کاش میشد جنازه آقا مهدی پیدا بشه.
به خدا وسالارشهيدان ميسبارمش فرماندهان ما يادداشته باشند باكري ها را مخصوصافرمانده دلفان
تا ابد به این بزرگان مان افتخار میکنیم چون الشهدا عظماء نا
سلام.با درود بر یکی از بزرگترین فرماندهان خود ساخته وخدایی وفکور واندیشمند ایران اسلامی ، حمید اقای عزیز و بزرگوار.بنده افتخار داشتم تا آخرین ساعات در کنار ایشان در عملیات خیبر بجنگم و در آن شرایط سخت و بحرانی حال و هوای روحانی و مردانگی ان عزیز را درک کنم.آنچه روشن است تاریخ مشابه حمید آقاها را کم خواهد دید.
یقینا چنین شیر زنانی با صبوریشان موجبات ارامش روحی شوهرانشان را فراهم میکردند تاانها نیز با دلی خرسند به میدان رزم بروند--- به این میگویند عدالت که مهدی چون نمیتوانسته پیکر دیگر شهدا در ان لحظه عقب بیاورد پیکر برادر خود رانیز نمی اورد وگل وگلدان راتقدیم حضرت حق میکند وحتما ارزو کرده پیکرخودش نیز بماند
آيا واقعا رفتن كه راه براي حرام خواري بعضي ها هموار بشه. جواب خون شهدا رو چه جوري ميخواهيد بديد.
درود بر روان پاک این عزیزان
خدا حفظ کند این خانم بزرگوار را
هر بار که راجع به شهیدها میخونم ، صورتم خیس از اشک میشه .کاش حواسشون به ماها باشه ...
افرین امیر حسین واقعا بهت افتخار میکنم
درود بر امیر حسین پسر عموی گلم
شهیدم زنده است الاه و اکبر شهد جناب سروان سید رسول تا جالدینی
تسلیت
تسلیت
من نمیدونم اینهایی که در برابر تعریف و تمجید یک شهید منفی میدهند فازشان چیست ؟ خب اگر این باکریها و شهدا و رزمندگان نبودند که همه ما باید عربی فصیح صحبت میکردیم و خانواده گسترده تری داشته باشیم .
فقط افسوس میخورم به حال خودم
به روزگارم
و به اتلاف عمرم....
شهدای زیادی در جنگ تحمیلی وجود دارند که هر کدام خصوصیات ویژه و متعالی دارند.
ولی زندگی برادران باکری را وقتی مطالعه میکنی، ساعتها فکرت را مشغول میکند، زیرا مانند موهایشان علی ابن ابیطالب ، غریب و مظلوم بودند
سلام بر شهیدان مخصوصا باکریها وقتی توفیق نماز شب پیدا می کنم درقنوت برایشان دعا می کنم
خوش به سعادت این بزرگوارنه
کاش مردمان سرزمینم که این روزها آرامش وطنم بهم ریختن کمی انسانیت عشق به وطن و هم وطن از امثال باکری‌ها یاد بگیرن ها کنیم زنان گول نخورن
خدایا ما را ببخش که قدر این شهدای عزیز را تدانستیم
باکریها و فکوری و باقری و چمران و صیاد شیرازی ظهیرنژاد و بسیاری از دیگر فرماندهان دیگر اذربایجانی الان بودن و کمک ایران به ارمنستان را می دیدند فکر می کنید چه می گفتند؟
بوي عشق و عطر بهشت ميدهند اينها......
زنده باشی که با یک زنده همیشه جاودان زندگی کردی
خدایا ما را متخلق به اخلاق این شهدای عزیز بفرما
نامهاتان گر عجین خون بگردید
هم به دوران ثبت بی پایان بگردید
هرچه بیشتر خواندم بیشتر شرمنده شهداء و خانواده مکرم شهداء شدم. بیشترو بیشترو بیشتر!!!
آنان که امروز اختلاس و نیرنگ می کنند بدانند بر خون چه کسانی پا می گذارند
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل
آخرین اخبار