شهيدان همانند خورشيد، گرم و روشنايي بخشند. آنها حتي در پس ابرهاي فراموشي ما به يادمان هستند.
شهيدان مهربانند مثل نسيم كه يادشان دلهايمان را به عرش نزديكتر ميكند و روزهاي پنجشنبه زيارت مزارهايشان جانهايمان را به ايمان آشناتر ميسازد.
براستی آسمانی که روزی فوج فوج کبوتر عاشق را در آغوش خویش داشت، اینک آرام، سر به گریبان یادها فرو برده است!
خاکی که روزگاری محراب سالکان بود، امروز چه سر به زیر در اندیشه فردایی است که باید رازهای سر به مهر سجدههای شبانه و گریههای مخفیانه را آشکار سازد.
براستی چه زود گذشتند آن روزهای آبی؛ ماههای روشن و سالهای پر از صداقت محض.
آن روزها هیچ کس خود را نمیدید. تنها عشق بود که دلها را تسخیر میکرد. هیچ کس اندیشه بازگشت نداشت، که قافله سالار همه را به همراهی فرا خوانده بود.
آن روزها در بازار خاکریزها تنها سکه رایج، عشق بود و زبان رسمی سنگرنشینان، زبان اخلاص.
آن روزها که گام به جبهه آشنا میشد، دیگر دل کندن محال بود و بسیجیها تنها با وعده عملیات دیگر به مرخصی میرفتند. در شهر هر روز سراغ اعزام را از فرماندهان میگرفتند.
شبها دلتنگی خود را با مزارهای خاموش همسنگران شهید تقسیم میکردند و چه التماسهایی که از دوردست هم شنیده میشد.
شبهای جمعه دست در دست کمیل میگذاشتند و صبحهای آدینه با ندبه، مولای خود را صدا میزدند.
اما اینک رفتهاند آن مؤمنانی صادق که به پیمان خویش با محبوب وفا کردند و گروهی نیز ماندهاند چشم به راه و منتظر.
آن روزها گذشتند چونان نسیم و کاروان رفته و داغی بر دلها نشسته است؛ اما نام و یاد شهیدان همواره جاوید است و پایدار که:
مرگ پایان کبوتر نیست؛ پرواز را به خاطر بسپار.
... و اینکای وجودتان مظهر مظلومیت!
ای راهتان راه سرخ عدالت!
و ای منزلگاهتان شهادت!
در گذر زمان، لحظهای درنگ نکنید و با قامت خونینتان بار دیگر بر حقانیت راهتان که راه کربلاست، گواهی دهید؛ شاید به گوش زمان فرو رود.
ما را نیز از شهد جانتان سیراب کنید. در پی قافله خویش، آوای پیوستگی سر دهید. بر تن و جان مردهمان، دم عیسایی جاودانگی شهادت را بدمید. بین خود و ما «جمع» کنید. پیوسته با ما سخن بگویید و تنهایمان مگذارید.
دوستان مناین روزها، فراوان به دعای پر از مهرتان نیازمندیم... .