بازدید 4970
مسعود شجاعی

دوست داشتم جورج کلونی باشم!

کد خبر: ۲۷۲۱۱۷
تاریخ انتشار: ۲۳ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۱:۰۳ 13 September 2012
 در مورد مسعود شجاعی چه می دانید؟ شاید وسوسه شوید که در مورد او در فضای مجازی جهانی به دنبال مشتی اطلاعات و اخبار بگردید.


به نوشته قدس آنلاین  چیز تازه ای از او پیدا می کنید؟ مشتی خبر و البته چند بیوگرافی ساده! دلیلش واضح است. بچه جنوب علاقه ای به خودنمایی ندارد. نمی توان گفت که او کم حرف است... دقیقا مسعود شجاعی را می توان بی حرف ترین ستاره فوتبال ایران دانست. آن قدر کم حرف و ساکت و آرام بوده که گروهی در این مورد به این نتیجه رسیده اند که کارهایش را در خفا انجام می دهد و برای لو نرفتن حرفی نمی زند. اما چرا باید لو برود؟ چه چیزی برای لو دادن یا ندادن دارد؟

 ساکت است، چون آرامش را دوست دارد. فوتبالش هم مثل اخلاق و رفتارش قابل پیش بینی نیست. گاهی توپ را زیر پایش می اندازد و در برنابئو آن قدر سرخیو راموس را دریبل دو طرفه می زند که مربی پست دفاع راستش را عوض کند تا از شر مسعود راحت شود و گاهی در یک کورس ساده از مدافع کره جنوبی باز می ماند و توپ را می بازد تا همان توپ در برگشت وارد دروازه ایران شود. اما نمی توان منکر ویژه بودن بازی اش شد. وقتی اولین بار در آبادان و برای نفت موتورش روشن شد و دریبل زنی را آغاز کرد، عاشقان فوتبال برزیلی ادعا می کردند که یک علی کریمی جدید رو کرده اند. اما ذات بازی او تشابهی به کریمی نداشت. او تکنیسین بازی در کناره ها بود!
مسعود شجاعی را به سختی می توان پیدا کرد. همین عزلت او و البته بی تفاوتی های مسوولین فدراسیون و سازمان وقت تربیت بدنی درقبال مصدومیتش، حتی صدای اعتراض جواد نکونام را هم به آسمان برد. شجاعی حالا حرف می زند. باز هم به سختی... اما می توان لابلای حرف های او نوعی نفرت را دید. نفرتی نامعلوم و البته امیدی بسیار بزرگ برای اثبات دوباره هنرش. هنری که برایش دلتنگ شده ایم. وسوسه دیدن آن دریبل های کشویی، شاید فقط در ذهن ما شکل گرفته. با مسعود شجاعی همراه شویم... شنیدن حرفهای او بعد از این همه مدت بی خبری جذاب است.


از رونالدو تا آلمان و اسپانیا
«مسعود ریوالدو»، «مسعود رونالدو» و «مسعود برزیلته» از جمله شعارهایی بود که در آبادان برای او سرودند. وقتی در نفت آبادان بازی می کرد، او را نماد هنر و تکنیک فوتبال خوزستان می دانستند. اما درست در سال هایی که نفت برای رسیدن به لیگ برتر بی تابی می کرد، سایپا او را از چنگ نفت ربود. آن سال ها هم مثل امسال، سایپا یک شخصیت استعدادیاب و سازنده در لیگ داشت. مسعود با این که همیشه خود را عاشق فوتبال آبادان می داند، اما دین خود به سایپا را از یاد نمی برد.
مسعود در سایپایی درخشید که مجتبی تقوی مربی اش بود. بعد نظر ذوالفقارنسب را جلب کرد و در تیم او جایی ثابت به دست آورد. شجاعی خیلی زود ستاره شد و به تیمی دعوت شد که برانکو ایوانکوویچ سرمربی اش بود. برانکویی که چندان علاقه ای به میدان دادن به ستاره ها و بازیکنان پدیده لیگ نداشت، اولین بار از شجاعی در بازی مقابل لائوس در انتخابی جام جهانی استفاده کرد. هر چند که آن روز، بهترین روز مسعود نبود و بسیاری تصور می کردند که به خاطر نمایش ضعیفش نتواند باز هم در تیم برانکو جایی داشته باشد. مسعود شجاعی در جام جهانی 2006 آلمان، در بازی تشریفاتی مقابل آنگولا، تا وقتی نصرتی مصدوم نشد، دیگر هیچ امیدی برای بازی نداشت. اما در کمال شگفتی برانکو او را با نصرتی تعویض کرد و به زمین بازی فرستاد.
این مهمترین تجربه ای بود که شجاعی جوان تا آن روز داشت. هرچند که کمی بعد به پامپلونا رفت و با اوساسونا قرارداد بست و مقابل رئال مادرید و بارسا به میدان رفت. بدترین خاطره او در زمین های بازی به روزی برمی گردد که شجاعی در حالی که اوساسونا داشت مقابل رئال به یک امتیاز شیرین خانگی می رسید با اشتباه او مادریدی ها به گل برتری در دقایق پایانی رسیدند. شجاعی بعدها در نامه ای از هواداران اوساسونا بابت این اشتباه خود عذرخواهی کرد.

 

قبل از این که بخواهیم گفت و گو را شروع کنیم، یک نکته واقعا در مورد مسعود شجاعی عجیب است. این که خیلی ساکت و آرام هستی. کسی از تو خبر ندارد. نمی شود راحت پیدایت کرد. وقتی هم حرف می زنی که همان سالی یکی دو بار است، خیلی خلاصه و کوتاه! دلیل خاصی دارد؟
- من کلا آدم پر حرفی نیستم.
آدمی مثل کریم باقری هم حراف نیست! اما از پیش چشم مردم دور نمی شود. به اندازه خودش حرف می زند!
- خب هرکسی اندازه خودش را می شناسد. من همیشه آدم ساکتی بودم. در خانه مان هم وقتی بچه بودم زیاد وراجی نمی کردم. بازیگوش بودم، اما به اندازه یک بچه! البته این طبیعی است... وقتی شما زیاد مصاحبه کنید می گویند چرا فلانی این قدر عشق شهرت است، وقتی هم حرف نمی زند می گویند خودش را گرفته. من به این چیزها اهمیتی نمی دهم سعی می کنم جوری زندگی کنم که راحت باشم. اگر حرفی برای گفتن باشد، خب جواب می دهم.
هیچ وقت حاشیه نداشتی. لااقل در رسانه ها. مصاحبه ای علیه کسی نکردی، با کسی به مشکل نخوردی و زندگی ات همیشه آرام بوده. اما از وقتی به اسپانیا رفتی آرام تر و ساکت تر هم شده ای.
- شاید هم این طور باشد که شما می گویید اما از زندگی بدون حاشیه لذت می برم و راضی ام.
مصدومیت... وقتی این واژه را می شنوی چه احساسی پیدا می کنی؟
-(مکث می کند) مسلما احساس خوبی ندارم. نمی توانم بگویم احساس نفرت، یا این که چندشم می شود. یک تجربه بود. تجربه سخت و تلخ. بار اولم نیست که مصدوم می شدم
همیشه هم در روزهای مهم و خاص مصدوم می شوی. مثلا در بازی مقابل کره جنوبی، قبل از بازی با رئال مادرید، قبل از انتخابی جام جهانی وقتی در سایپا بازی می کردی و برانکو می خواست دعوتت کند!
- شاید این هم از شانس من است. به این چیزها فکر نمی کنم. چون اذیت می شوم. من روزهای سختی را پشت سر گذاشتم. با مصدومیت های مسخره و اتفاقات کوچک سال‌‌های زیادی را از دست دادم. اگر بخواهم در تمام روزهایی که دارم استراحت یا فیزیوتراپی می کنم و برگردم و به عقب سرم نگاه کنم، دیگر انرژی و توانی هم برایم نمی ماند.
شاید بین بازیکنان فوتبال تو بیشترین تجربه فیزیوتراپی را داشته باشی.
- شاید! یکی از مشکلات من در این مصدومیت، دوری پزشک جراحم بود. کسی که مرا جراحی کرد، دکتری بود که در آلمان اقامت داشت. تعریفش را خیلی شنیده بودم. همه می گفتند کسی تا امروز از اتاق عمل او ناراضی بیرون نیامده. اما خب کار کردن با او راحت نبود. من 10 روز مانده به زمان ویزیتم باید با او برای رفتن به مطبش در آلمان هماهنگی می کردم. یعنی در زمانی که فیزیوتراپی می کردم باید هم او را در جریان می گذاشتم، هم آماده سفر به آلمان می شدم.
این سفرها و رفت و برگشت ها آزار دهنده نبود؟
- در تناسب با اتفاقاتی که برایم افتاد نه! شما باید ببینید با چه مشکلاتی روبرو هستید و کدام یکی از این مشکلات بزرگتر است. این که من برای دیدن پزشک معالجم باید به آلمان می رفتم ... نه زیاد مشکل بزرگی نبود.
تا این حد مشکلات داشتی؟
- اگر بگویم نداشتم که خب جواب مسخره ای داده ام.
این یعنی نمی خواهی در مورد همان مشکلات حرف بزنی.
- چه دلیلی دارد که در موردش حرفی بزنم؟ چیزی تغییر می کند؟ چیزی عوض می شود؟ نمی گویم مشکلات حل شدنی نیست. اما من هم علاقه ای ندارم به قول بعضی ها نبش قبر کنم. مشکل هر کسی مال خودش است. ما ایرانی ها لااقل خوب این را ثابت کرده ایم.
یعنی کنار هم نیستیم. در روزهای مشکلات تنها بودی!
- تنها؟ بگذریم ...
تنها بودی! هم در اسپانیا و غربت زندگی می کردی و هم دیگر نمی توانستی با بازی کردن نظرها و خبرها را به خودت جلب کنی. تنها بودی! تنهایی سخت تر بود یا مصدومیت؟ درد مصدومیت بدتر بود یا درد تنهایی و غربت؟
- اگر بخواهم صادقانه جواب بدهم می گویم هیچ کدام! چیزهای زیادی این مدت اذیتم کرد. چیزی که مثل مصدومیت نبود. چیزی که ربطی به درد نداشت. حتی شبیه غربتی که شما در موردش حرف می زنید هم نداشت. خیلی چیزهای دیگر.
چرا راحت حرفت را نمی زنی؟
- من اگر بخواهم راحت حرف بزنم فقط برای خودم دردسر درست می کنم. این مدت کم مشکل نداشتم. به قول خودتان اگر فراموش شوم بهتر است تا بخواهم یک دردسر تازه برای خودم درست کنم.
در مورد دردهایی حرف می زنی که نه غربت بوده، نه مصدومیت، نه فراموش شدن... شاید من بگویم نامردی اطرافیان!
- من فقط یک جواب برای سوال شما دارم. بیشتر هم توضیحی نمی دهم. فکر می کنم نادانی و احمقانه بودن رفتار و گفتار بعضی ها، بدتر از همه چیز بود. می خواهی الان بپرسی منظورت کیست و منظورت چیست و از یکی از این آدم ها اسم ببر و بگو با تو چه نسبتی دارند. اما من دیگر در موردش حرف نمی زنم. فقط خواستم بدانید چه چیزی عذابم داد. خواستم بگویم از چه چیزی زجر کشیدم.
شاید درک این جواب برای هر کسی که شنونده اش باشد فرق کند. به هر حال تو برداشت ها را به عهده خود مخاطبت می گذاری.
- شاید یکی از دلایلی که دوست ندارم مصاحبه کنم همین اصرار شما برای فهمیدن بیش از حد همه چیز باشد. خب دوست ندارم دردم را به کسی بگویم. این اختیار را دارم یا نه؟! مثلا خود شما... همه چیزتان را برای همه می گویید؟ مثلا اگر یک روز در خانواده تان دعوا کنید، برای همکاران تان یا همسایه ها یا بقال محل تعریف می کنید که چه اتفاقی افتاده؟ اگر سر کارتان با یکی از همکاران جر و بحث داشته باشید همه چیز را در خانه تان بروز می دهید؟ هر کسی جوری زندگی می کند که راحت است. من اهل فریاد کشیدن نیستم.
مدتی قبل جواد نکونام، زیر پیراهن اوساسونا عکسی از تو گذاشته بود. وقتی گل زد، پیراهنش را درآورد و آن را به دوربین ها نشان داد. بلافاصله بعد از بازی هم در جمع خبرنگاران گفت که برای فدراسیون فوتبال ایران و مسوولین ورزش کشور متاسف است که طی این همه ماه، حتی یک بار سراغی از تو نگرفته اند.
- خب نظر لطف مسوولین بود. بعد از این که جواد یادآوری کرد من هنوز زنده هستم، یکی دو بار تلفن زدند. ممنونم!
از کی؟ جواد یا مسوولین؟
- از همه ... من از همه تشکر می کنم.
خیلی تلخ شدی! این را می شود به خوبی از جواب‌هایت حس کرد. سعی می کنی روی خودت کنترل کامل داشته باشی. اما بیشتر به خودت فشار می آوری. البته به قول خودت با معیارهای خودت هم داری زندگی می کنی و معیارهایت هم قابل احترام است. اما برگردیم به سال ها قبل. به زمانی که تو شاید 10 یا نهایت 12 سال سن داشتی. همان روزهایی که احمدرضا عابدزاده به بدترین شکل ممکن مصدوم شد. مصدومیت احمدرضا یکی از درس های تاریخی فوتبال ما شده. عابدزاده دروازه بان تیم ملی و استقلال بود. وقتی به بیمارستان رفت، هیچ کس سراغی از او نگرفت. وقتی عمل کرد هم هیچ کس سراغی از او نگرفت. آن روزها که کوچک تر از امروز بودی، فکر می کردی روزی همین اتفاق هم برای تو بیافتد؟
- برای من؟ خب واقعیت را بگویم من اصلا از این داستان آقای عابدزاده هیچ اطلاعی نداشتم. یعنی می دانستم که مصدوم شده بود اما اصلا نشنیده بودم که در بیمارستان و زمان عمل و بعد از عمل کسی به سراغش نرفته باشد. البته من نمی دانم بعد از این که عابدزاده پایش را عمل کرد، چه اتفاقی برایش افتاد، اما من شخصا سعی کردم به نیمه پر لیوان نگاه کنم. اگر می خواستم خودخوری کنم تاحالا دیوانه می شدم.
مصدومیت تو نیمه پری هم داشت؟
- خیلی زیاد. شما در اوج هستید، همه دوست تان دارند. همه دوست شما هستند و روزی 10 بار روی تلفن شما زنگ می زنند و حالت را می پرسند. آن قدر که نمی دانی چطور باید خوبی های این آدم را جبران کنی؟ وقتی مصدوم می شوی و می افتی گوشه خانه، باز هم یک سری از همین آدم ها روزی 10 بار که نه، روزی 30 بار زنگ می زنند. یعنی جای خالی یک سری دیگر که نیستند را به خوبی پر می کنند. بعد بیشتر شرمنده این همه خوبی می شوی. وقتی مصدوم باشی و گوشه خانه بیفتی تازه می فهمی معنی خانواده چیست. تازه می فهمی عشق به خانواده و عشق خانواده به تو چه معنی و مفهومی دارد. من در این مدت سعی کردم به این خوبی ها فکر کنم. بعد از این هم به همین خوبی ها، به همین لطف و محبت‌ها، به همین تماس های دوستان و حمایت های خانواده ام فکر می کنم. شاید اگر اینها نبود، کمرم هم می شکست! خدا را شکر... خانواده خوبی دارم، دوستان خوبی دارم. چرا به این فکر کنم که چه کسانی خوب نبودند و حمایت نکردند و یک بار تماس نگرفتند!
این اولین جواب شیرینت بود!
- فکر نمی کنی شاید به این دلیل تلخ جواب می دادم که تلخ می پرسیدید؟ من واقعا آن قدر که همه فکر می کنند هم زندگی افتضاحی نداشتم. اصلا باید بگویم خیلی هم روزهای خوبی را تجربه کردم. من چیزهایی فهمیدم که برای فهمیدنش حتی اگر میلیاردها یورو هم هزینه کرده بودم به دست نمی آوردم. شما از من می پرسید درد مصدومیت بدتر بود یا درد غربت. اما از من بپرسید چقدر در این روزها احساس خوبی و موفقیت پیدا کردم. در این روزها فهمیدم سلامتی یعنی چی! شاید قبل از این وقتی می خواستم دعا کنم و از خدا چیزی بخواهم، برای خودم موقعیت بهتر، پول بیشتر، قرارداد بالاتر، تیم های بهتر را آرزو می کردم. امروز چیزی که می خواهم، اول سلامتی است. اول برای خانواده ام که تا عمر دارم لطف تک تک شان را فراموش نمی کنم و بعد برای خودم و مردم کشورم. شما برای فهمیدن لذت سلامتی باید تجربه نبودن سلامتی را داشته باشید که بفهمیدش! من دوست ندارم کسی جای من باشد. اما می دانید وقتی دکتر به من گفت می توانی کمی روی پایت فشار بیاوری چه حسی پیدا کردم؟! می دانید وقتی دکتر به من گفت می توانی بعد از فیزیوتراپی فشار روی پایت را بیشتر کنی چقدر خوشحال شدم؟ نه فقط برای این که می توانستم دوباره در زمین فوتبال بازی کنم، که برای راه رفتن دلم تنگ شده بود. این ها قابل توصیف نیست... لااقل برای کسانی که مثل من درد مصدومیت و دور بودن را نچشیده باشند اصلا قابل توصیف نیست.
روزهای مصدومیت... اهل مطالعه هم بودی و احتمالا در این مدت هم بیشتر وقت کردی که بخوانی! انگار فلسفی تر شدی. شاید بهتر است بگویم عوض شدی.
- نه نشدم. من همین طور بودم و تغییری نکردم.
نمی توانی بگویی هیچ تغییری نکردی. تو آدمی، از جنس بشر هستی... سنگ و آهن هم زیر پتک و فشار و گرما تغییر ماهیت می دهند.
- من عوض نشدم. روزهای سختی را پشت سر گذاشتم. اصلا و ابدا منکرش نمی شوم. اما در خودم تغییری نمی بینم. من مسعود شجاعی هستم. همان پسری که برای فوتبال بازی کردن از کرج تا تهرانپارس می رفت. نه یک روز، نه یک هفته، نه یک ماه، یک سال... شاید هم بیشتر از یک سال!
جواد نکونام در آن دفاعیه ای که از تو داشت، به موارد خاصی اشاره کرد. از حرف هایش این جوری برداشت می کردیم که روزهای خیلی سختی را پشت سر می گذاری و از خیلی ها کینه داری!
- نه! ببینید... خودتان می گویید برداشت می کردیم. این برداشت شما بود. از جواد ممنونم. من در روزهای اول خیلی سختی کشیدم. اما خیلی زود هم به این نتیجه رسیدم که باید همه چیز را فراموش کنم.
چطوری؟
- با کمک همان آدم هایی که گفتم کنار بودند. دوستان و خانواده ام. من همه چیز را فراموش کردم. من اولین و تنها بازیکنی نبودم که مصدوم شدم. اگر قرار بود هر بازیکنی که مصدوم می شود تغییر کند، الان نصف فوتبالیست های دنیا باید آدم های دیگری شده باشند. مصدومیت برای همه هست. گفتم که من هنوز مسعود شجاعی هستم. البته اگر قرار بود تغییر کنم و می توانستم خودم شخصیت مورد علاقه ام را انتخاب کنم، احتمالا شبیه جورج کلونی می شدم.
چرا جورج کلونی؟
- خب نمی شود که جورج کلونی شوم. اما اگر می شد، خوب بود. چون دوستش دارم.
کلا کلونی شخصیت محبوب مردهای کره زمین نیست.
- ولی برای من هست. بگذریم. فعلا که خودم هستم.
فکر می کنی چقدر زمان نیاز داری تا دوباره همان مسعود شجاعی ایده آلی شوی که مدافعان رئال مادرید را یکی یکی دریبل می زد؟
- متاسفانه این زمانم را من تعیین نمی کنم. یعنی این جوری احساس می کنم که اصلا دست من و شما نیست.
پس دست کیست؟
- زمانه! من می توان کاری را بکنم که شما انجام می دهید. صبر کنم. همین و بس.
صبر ما و شما یک جور نیست!
- تفاوتش در این است که شما نگاه می کنید و من تلاش. اما واقعیت این است که فهمیدم برای برگشتن به اوج باید خیلی صبور بود. اگر انتظار دارید که من در روز اول همانی باشم که روز آخر قبل از مصدومیت بودم، خب در اشتباه هستید. من به زمان نیاز دارم. فکر می کنم چون خودم هم این را می دانم کارم برای بازگشت راحت تر باشد.
برای بازی کردن دلت لک زده بود؟
- من از بچگی زندگی ام با فوتبال گذشت. قاعدتا خیلی دلم تنگ شده.
از بحث مصدومیت کمی دور شویم.
- از اول فقط داریم در مورد این لعنتی حرف می زنیم. اگر این اتفاق بیفتد واقعا خوشحال می شوم.
به جام ملت های آسیا برگردیم. آخرین بازی های ملی تو برای تیم ملی... مهمترین حرف هایی که از جام ملت های قطر باقی ماند، انتقادات تندی بود که از مسعود شجاعی شد. انتقاد از این که شجاعی در بازی آخر کم فروشی کرد یا شایعاتی از اختلاف و درگیری های تو با افشین قطبی قبل از بازی با کره جنوبی. یا حرف و حدیث هایی در مورد این که مسعود می خواست خودش را برای اسپانیا و بازی در اوساسونا حفظ کند!
- خب؟
با این حرف ها، این انتقادات و شایعات روبرو شدی؟
- می خواهم در مورد برنامه کلی زندگی ام حرف بزنم. قبل از این که مصدوم شوم، کار اصلی من تمرین کردن بود. تمرین می کردم، بازی می کردم و بر می گشتم به خانه. اوقاتم را اول با خانواده ام می گذراندم، بعد فیلم می دیدم و بعد هم کتاب هایم را می خواندم و در آخر هم به تخت خوابم می رفتم و می خوابیدم. وقتی مصدوم شدم، دو بخش اول حذف شد. یعنی در خانه، فیلم دیدم و کتاب خواندم و با خانواده ام بودم. این زندگی من بود... همیشه و همه جا! من با این چیزهایی که شما گفتید روبرو نشدم. علاقه ای هم به شنیدنش نداشته و ندارم.
قبول شان هم نداری؟
- خود شما چی فکر می کنید؟ واقعیت داشت؟
بحث فقط بر سر واقعی بودن یا خیالی بودن این مباحث نیست. در جام ملت ها به هر دلیلی، تو مسعود شجاعی همیشگی نبودی. همین باعث حرف و حدیث هایی شد. هیچ وقت هم از خودت دفاع نکردی!
- من این حرف ها را نمی شنیدم که بخواهم از خودم جلوی کسی دفاع کنم. اصلا دلیلی برای دفاع کردن نبود. شما چه بخواهید و چه نخواهید یک سری حرف در موردتان هست. اگر من یا هر بازیکن دیگری بخواهد وقت و انرژی اش را روی این مسائل بگذارد، دیگر چیزی از ما باقی نمی ماند. من دوست ندارم در این موارد چیزی بگویم.
از این هم نمی ترسی یا نگران نیستی که همین موضع دفاعی ات و این که جوابی در این موارد نمی دهی ابهامات را بیشتر کند؟
- مردم خودشان شعور دارند. نیازی به جواب دادن من نیست.
در مدتی که از فوتبال دور بودی اتفاقات زیادی در تیم ملی افتاد. کارلوس کی روش آمد و تیمی را ساخت که خیلی ها امروز به آن امیدوار هستند. خودت تفاوت را در این تیم می بینی؟
- خب من بیرون گود بدم و نمی توانستم زیاد در مورد این تیم نظر بدهم. در هر شرایطی، هر ایرانی دوست دارد بهترین تیم را برای کشورش داشته باشد.
با جواد نکونام در مورد تیم ملی حرف می زنی؟
- گاهی اوقات. وقتی به تهران می آید یا تیم ملی را همراهی می کند. زیاد حرف نمی زنیم. اما جواد از فضای جدید راضی است. به هر حال او کاپیتان تیم ملی و بزرگ تیم است. 
دوست هم نداری در مورد تیم ملی از الان وارد بحث شویم.
- چون چیز خاصی برای گفتن ندارم. من تازه با این تیم شروع کردم 
این دور بودن نگرانت نمی کند؟
- از چه نظر؟
خب تو تا امروز کنار تیم ملی نبودی. روزهای حساسی هم پیش رو داریم. یعنی روزهایی که تیم ملی باید مهمترین قدم ها را برای حضور در جام جهانی بردارد. نگران نیستی که این همه دور بودن از تیم ملی، نظر کارلوس کی روش را از تو دور کند؟ به هر حال او دارد تیمش را می سازد و حق هم دارد که یک چیدمان جدی و اولیه برای خودش از الان در نظر بگیرد!
- خب این چیزی که شما الان گفتید واقعا مرا خوشحال کرد. واقعا دوست دارم تیم ملی هر چه زودتر ساخته شود. مهم هم نیست چطوری! به هر حال اسم امسال را هم که سال سازندگی داخلی نامگذاری کرده اند و امیدوارم تیم ملی هم در این سال به خوبی ساخته شود.
منظورت را دقیقا متوجه نمی شویم.
- خب خیلی واضح بود.
یعنی برایت مهم نیست که در ترکیب فکری کی روش باشی یا نه!
- این مساله ای نیست که شما در موردش به صورت قاطع نظر بدهید. این مساله هزار و یک بعد دارد. به این که وقتی برمی گردم در چه وضعیتی باشم. به این که آیا واقعا کارلوس کی روش چقدر روی من نظر دارد. به این که اصلا می خواهد جایی برای یک تازه وارد در نظر بگیرد یا نه! اما می دانم که در مورد تیم ملی همه چیز دست خود بازیکنان است. مخصوصا امروز... خوب باشیم دعوت می شویم، عالی باشیم بازی می کنیم. وگرنه خیلی ها همیشه پشت خط می مانند. شما یک چیز را فراموش کرده اید. شما دارید با بازیکنی حرف می زنید که بیش از یک سال از زمین فوتبال دور بوده! من مدت ها از خدا خواستم که بتوانم دوباره پایم را روی زمین بگذارم. مدت ها منتظر روزی بودم که بتوانم باز هم راه بروم. من آدم بلند پروازی هستم. اما نه این قدر که وقتی نمی توانستم به راحتی راه بروم، به جایگاهم در تیم ملی فکر کنم.
در تیم کی روش لژیونرهای ایران همیشه یک جای محکم دارند. او تعریف خاصی از بازیکن بین المللی دارد. مثلا اشکان دژاگه را آورد. همین امروز به دنبال بازیکنان دیگر در لیگ های اروپایی می گردد. جواد نکونام را با وجود علی کریمی کاپیتان تیمش می‌کند. قطعا با تو هم صحبت کرده و روی تو نظر دارد.
- خب پس چرا می پرسید که ممکن است تیمش را ببندد و جایی برای من نباشد؟
پس از داشتن یک جای ثابت هم در تیم کی روش اطمینان داری.
- به هیچ وجه! باز هم می گویم که همه چیز بستگی به آینده دارد. آینده ای که می خواهم از نو بسازم.
یک سوال نسبتا خصوصی... امسال برای سال تحویل سفره هفت سین داشتی؟
- بله. کنار خانواده بودم.
کجا؟
- خب در اسپانیا. باید کجا باشم؟
از روزی که مصدوم شدی تا امروز حتی برای تفریح هم به ایران برنگشتی. نه برای تفریح، نه برای نوروز، نه برای هیچ مراسم و دید و بازدید خواص !
- دلیل خاصی نداشته.
خودت این جوابت را باور می کنی؟
- وقتی می گویم دلیل خاصی نداشته حتما نداشته دیگر! ترجیح می دادم اسپانیا بمانم.
دلتنگ هم نشدی؟
- خانواده ام کنارم بودند. دوستانم هم همین طور.
برگردیم کنار همان سفره هفت سینی که چیده بودی. در خلوت و سکوت خودت، به چه چیزهایی فکر می کردی؟
- مسلما به آرزوهایم.
و آرزوهایت؟
- اول سلامتی خانواده ام، بعد سلامتی خودم، بعد هم سلامتی همه مردم دنیا. به این که ای کاش هیچ کس دردی نداشته باشد. به این که ای کاش هیچ تن و بدنی درد نکند. به این که کاش می شد همه بیمارستان ها از بی مریضی بسته شوند.
و آخرین سوال این که در همان لحظات از چه چیزی بیشتر از هر چیزی می ترسیدی؟
- نمی توانم بگویم می ترسیدم. اصلا با واژه ترس رابطه خوبی برقرار نمی کنم.
خب دوست نداشتی چه اتفاقاتی بیفتد؟ چه چیزهایی نگرانت می کرد؟
- دو چیز بود. اولی را با این شرط می گویم که سوال بیشتری در موردش نداشته باشید. اولی این که یک سری آدم که نمی گویم چه کسانی هستند را ببینم. آدم هایی که برای من غیرقابل تحمل هستند. آدم هایی که از آنها نفرت دارم و از دیدن شان هم حالم بد می شود. تا امروز که خدا را شکر چشمم به آنها نیفتاده. امیدوارم تا آخر سال هم آنها را ملاقات نکنم.
اصلا نمی توانی اشاره کنی؟
- می توانم... اما نمی خواهم! فقط یک حس را گفتم همین!
... و دومی؟
- این که فصل گوجه سبز در ایران تمام شود و من به تهران نرسیده باشم. واقعا سال قبل از این بابت افسوس خوردم. (می‌خندد بلند) 
***
فراموشش کرده بودند؟!

مسعود شجاعی وقتی مجتبی محرمی و بابک معصومی در بستر بیماری بودند به عیادت آنها رفت. شاید انتظار نداشت که فقط و فقط در روزهای مصدومیت خودش، روزنامه های ایرانی و اسپانیایی از او سراغ بگیرند. پدر مسعود یک بار از این بی تفاوتی مسوولین فدراسیون فوتبال به ستوه آمده بود: «نمی دانم چرا هیچ کس بجز آقای کوشا و مجتبی تقوی به فکر پسر من نبودند! مگر پسر من بازیکن تیم ملی این مملکت نبود؟ این بی انصافی است... هرچند پسرم از کسی توقع ندارد. اما دل او و ما خیلی شکسته!» بعد از آن در تهران چند حرکت نمایشی و تبلیغاتی از سوی سازمان وقت تربیت بدنی و فدراسیون فوتبال برای دلجویی از مسعود آغاز شد. چیزی که البته شجاعی به سردی از کنار آنها گذشت تا نشان دهد که تمایلی به بزرگ شدن دیگران به واسطه مصدومیت خودش ندارد.

 

عاشق دستپخت جواد

وقتی به اسپانیا رفت، برایش معلم زبان اسپانیولی استخدام کردند. البته هم خانه شدن او با جواد نکونام، در یادگیری بهتر زبان به او کمک می کرد. مسعود شجاعی از زندگی کنار جواد لذت می برد. حتی شایعاتی در مورد اختلاف او با نکونام در اسپانیا وجود داشت که در نهایت از سوی هر دو بازیکن تیم ملی ایران تکذیب شد. شجاعی و نکونام فقط به این دلیل از هم جدا شدند که خانواده هایشان در زمان حضور در اسپانیا احساس معذب بودن نداشته باشند.
مسعود عاشق دست پخت جواد نکونام است. هر دو بازیکن به قرمه سبزی به شکلی عجیب عشق می ورزند اما مسعود در پختن قرمه سبزی تبحر خاصی ندارد. با این که جواد خیلی سعی کرده به مسعود آشپزی را یاد بدهد، اما مسعود تقریبا فقط خورنده خوبی است! مسعود شجاعی از خوراک مرغی که جواد می پزد هم تعریف می کند و ادویه های مورد پسند نکونام را بهترین ادویه های دنیا برای آشپزی می داند. گاهی اوقات هم از نکونام می خواهد که با همین ادویه های مخصوص، یک خوراک ماهی سفارشی برایش درست کند.
یکی از بهترین و بزرگترین دلخوشی های مسعود، حضور در کنسرت های خیابانی پامپلونا و دیدن گروه های کوچکی است که در گوشه و کنار این شهر گیتار می زنند. نوای گیتار را بهترین موسیقی دنیا می داند. هرچند که یکی از افسوس هایش این است که هرگز به سراغ آموختن گیتار نرفته! می گویند هیچ وقت برای یاد گرفتن موسیقی دیر نیست... شاید حضور در پامپلونا بهترین فرصت برای این یادگیری باشد.

 

 

خانواده ای از نسل توپ

متولد سال 1363 است. یعنی همان روزهایی که حزب بعث به فکر تصرف ایران بود. اما نکته مهم زادگاه اوست. او جایی دنیا آمد که برای آزادسازی اش مردم ایران به خیابان ها ریختند. مسعود، زاده خرمشهر است. هرچند که بسیاری تصور می کنند که او زاده شیراز است! محصول ازدواج پدر خانواده شجاعی با مادر این خانواده، 5 فرزند بود. اولین فرزند دختری است که هم اکنون در کانادا زندگی می کند. مسعود یکی از دغدغه های همیشگی زندگی اش را دوری از خواهر خود می داند. نزدیکان مسعود از دلبستگی های خانوادگی او به عنوان یک ویژگی بارز در اخلاقیاتش یاد می کنند. مسعود دو برادر هم دارد که آنها هم در فوتبال حرفه ای حضور داشتند. محمود، برادر بزرگتر او زمانی بازیکن نفت آبادان بود و میلاد برادر کوچک تر مسعود هم در تیم امیدهای نفت توپ می زد.

 

آقای ادب

دوستان صمیمی و نزدیک او چه کسانی هستند؟ می گویند رابطه ای بسیار نزدیک با آندرانیک تیموریان، محمد نصرتی و علی کریمی دارد. البته جواد نکونام که بین رفقای او سرآمد است. دوستهایش هرگز پرتعداد نبودند. هرچند جوری زندگی و رفتار کرده که برای خودش دشمن تراشی نکند، اما اهل رفیق بازی هم نیست. برای همین تعداد دوستانش بسیار محدود هستند. مسعود امروز در تیم ملی یکی از قدیمی ها به حساب می آید، اما رفتارش با بازیکنان جدید و تازه وارد به شکلی نیست که آنها احساس سرخوردگی کنند. تمام توانایی اش را می گذارد تا به آنها کمک کند زودتر در تیم و فضای جدید جا بیفتند.
هنوز کسی نمی داند که او واقعا استقلالی است یا پرسپولیسی. اما وقتی در امیدهای سایپا توپ می زد، پرسپولیسی ها برای به خدمت گرفتنش ابراز تمایل کردند. اما یک دلال که می خواست نصف قراردادش را بردارد، مانع از حضور شجاعی در پرسپولیس شد. این اتفاقا البته هرگز اسباب سرخوردگی شجاعی را فراهم نکرد. او کمتر عصبانی می شود. وقتی هم عصبی است، سرش را پایین می اندازد و با خودش فکر می کند. کسی تا امروز صدای بلند و فریاد و پرخاش شجاعی را ندیده. کسی از زبان او حرف تندی نشنیده و در بین بازیکنان به «آقای ادب» معروف شده. مسعود شجاعی را می توان یکی از آن چهره های خاصی دانست که کمتر در این فوتبال پیدا می شوند. کم حرف معتقد، مهربان و با ادب. البته با رسانه ها هرگز رابطه خوبی برقرار نکرده. شاید دلیلش به زمانی برمی گردد که در سایپا بازی می کرد و چند نفر همیشه برای مطرح کردن او درخواست های مالی داشتند. آنها خود را خبرنگار و یا رابط سردبیران رسانه ها معرفی می کردند و البته چیزی جز دروغ هم به زبان نمی آوردند!

 

 

جواهر از خاکستر

فوتبال در خون خانواده مسعود است. او در کانونی بزرگ شد که پدر، فوتبال را به بچه هایش هدیه داد. پدر مسعود، در شرکت کشتی رانی کار می کرد و به همین دلیل نمی توانست همواره در یک شهر ساکن باشد. او از آبادان به شیراز رفت... درست وقتی که مسعود هنوز 4 ماه هم سن نداشت. مسعود از همان زمین خاکی های شیراز فوتبال را آغاز کرد. بعد که دوباره به آبادان برگشتند، فوتبال را در همین شهر و باز هم در زمین خاکی های این شهر ادامه داد.
شاید وقتی مسعود شجاعی را می بینید تصور کنید که یکی از محجوب ترین پسرهای تاریخ فوتبال ایران است. در این که او همیشه بازیکن بی حاشیه ای بوده شکی نیست، اما دوران کودکی او دقیقا متضاد با امروز او سپری شد. شیطنت های او گاهی تا جایی پیشرفت می کرد که پدرش مجبور می شد برای کنترل او، دستش را به دست خودش ببندد! گاهی هم با او به رخت خواب می رفت و همین طور که دست او را محکم در دست گرفته بود آن قدر منتظر می ماند تا پسرش به خواب برود. مسعود گرما و سرما را نمی فهمید. هر زمانی که فرصتی پیدا می کرد به زمین خاکی می رفت و دنبال توپ می دوید. این چیزی بود که حتی خانواده فوتبالی شجاعی را هم نگران می کرد. نگران از این که پسر آنها در راه فوتبال، تحصیل را فنا کند!
تمامی پول تو جیبی اش را خرج خریدن توپ پلاستیکی می کرد و وقتی هم به خانه برمی گشت، یا شلوارش را پاره کرده بود یا در خوش بینانه ترین حالت، خاکی و گلی بود! امروز البته همان خانواده از این که مسعود یکی از ستاره های فوتبال ایران شده، به او می بالند. مسعود در دوران کودکی اش آن قدر شیطنت داشته که حتی هم سن و سال ها و همسایه هایش هم گاهی از دست او عاجز می شدند. اما شیطنت های او هرگز توام با بی احترامی نبوده. خودش می گوید که هر چه در زندگی اش دارد از دعای خیر پدر و مادرش است. مادر و پدری که البته همیشه از او ابراز رضایت می کنند. این دعای والدین که الهی دست به خاکستر می زنی جواهر شود را بارها از زبان والدینش شنیده!
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # حماس # توماج صالحی # خیزش دانشجویان ضد صهیونیست