
در نمایشهای شادیآور ایرانی شخصیتی وجود دارد كه برای خندهدارتر شدن صورت خود را با دوده سیاه میكند و لهجهای مبالغهآمیز به خود میگیرد.
از گذشته تاكنون سیاه كه شخصیت مورد علاقه مردم است اغلب به نمایشهای روحوضی در عروسیها و مهمانیها دعوت شده و او در قالب نوكر به همراه اربابش ظاهر میشود و با هجو و مسخرهبازی تماشاچی را میخنداند.
با گذشت زمان سیاهبازی از قالب اولیه خود خارج شده و شكل تازهای پیدا كرده و به كلی دگرگون و از مجالس و عروسیها به صحنههای تئاتر كشیده شده است.
اكنون سیاهبازی شكلی از نمایش آیینی و سنتی به شمار ميآيد. سعدي افشار در حال حاضر تنها سياه باقيمانده از سالهاي دور تئاتر ايران است. از زماني كه پيتر بروك كار او را ديد و مورد تحسين قرار داد از سالنهاي كوچك و تنگ لالهزار به سالنهاي بزرگ كشيده شد و تا به امروز معروفترين سياه باز تئاتر ايران باقيمانده است.
سعدي افشار در اولين روزهاي برگزاري جشنواره تئاتر آييني و سنتي و در سالگرد اولين حضورش در صحنه در نقش سياه يكشنبه 26 تير يكبار ديگر و با وجود كسالت و بيماري به روي صحنه رفت.
به همين بهانه به سراغ او كه تنها بازمانده سیاههای گذشته است رفتيم و از احوال او در این روزها جویا شديم.
آقای افشار این روزها چه كار میكنید؟كاری نمیكنم، كمی بیمارم و بیشتر در خانه هستم.
این روزها دلتنگ تئاتر و صحنه تئاتر نیستید؟دلتنگ تئاتر خوب هستم ولی خودم دیگر توان بازی ندارم. چند سال است كه دیگر بازی نمیكنم، به خاطر بیماری و سن و سال بالا. برای اینكار باید كشش داشت و تحرك میخواهد. مخصوصا سیاه كه یك نفر است و باید پاسخگوی ده بیست نفر باشد كه متناسب با آنها پيش برود.
آقای افشار اگر برمیگشتید به گذشته و از نو میخواستید شروع كنید باز هم سیاه میشدید؟بله، چون كار دیگری از من بر نمیآيد. من از اول هم عاشق این كار بودم و دوست داشتم سیاه شوم. هر كس به كاری علاقه دارد، یكی دوست دارد شخصیتهای تاریخی بازی كند یكی مدرن و امروزی، من هم به سیاه علاقهمند شدم.
كمي از ویژگیهای سیاه كه خودتان بازي ميكنيد برايمان ميگوييد؟از ویژگیهای سیاه اصلا نمیشود صحبت كرد. شاید برایش كلاس بگذارند و آموزش هم بدهند، ولی این كار ریزهكاریهایی دارد كه خدا میداند. این نیست كه آدم فقط سیاه شود، سوسك هم سیاه است، زغال هم سیاه است، این كه دلیل نمیشود. مایه اصلیاش خیلی مهم است. من بارها گفتم سیاهبازی عین فوتبال است همانطور كه باید توپ را كاشت و بموقع گل زد، برای سیاه هم باید موقعیت فراهم كرد تا بموقع حرف بزند و بگوید و به اصطلاح فوتبالیها گل بزند؛ البته هر سیاهی هم نمیتواند. آن زمانها چند تا بیشتر نبودند، 5 یا 6 نفر كه در این كار پیشكسوت بودند و استاد من بودند و در تهران مطرح بودند. من آخرین آنها بودم.
گفتید از اول دوست داشتید نقش سیاه را بازی كنید. كمی در مورد آن صحبت كنید.بله، از اول دوست داشتم نقش سیاه را بازی كنم. ده سالم بود كه در یك عروسی گروهی آمده بودند برای نمایش سیاهبازی، من دیدم مردم دوست دارند و میخندند، اینطوری عاشق سیاه شدم و یواشیواش رفتم دنبالش تا پیدایش كردم كه چی به چی هست و كی به كی. خلاصه بدبختیها كشیدم، 20 سال فلاكت كشیدم تا توانستم آن مغز كار را پیدا كنم، تازه وقتی پیدا كردم اول بدبختیهایم بود، توقعها بالا بود، كار زیاد و كمرشكن بود و پول بیبركتی داشت. البته الان دیگر سیاهبازی ور افتاده اگر دو سه جا هم هست نمیتوان به آنها گفت سیاهبازی؛ سیاهبازی كه به این راحتی نیست. دیزی هم سیاه است، ولی باید دید بارش چیست؟ آن زمان قرار بود سید حسین برود در یك عروسی. آخر آن موقع مردم میرفتند به بنگاههای شادمانی و میتوانستند بگویند كدام سیاه را میخواهند، سید حسین به خاطر سید بودنش خیلی محبوب بود و میگفتند چون سید است قدمش هم خوب است. خلاصه در آن عروسی كه قرار بود برود نرفت و ذبیحالله ماهری كه میتوان به او لقب دكتر این حرفه را داد، چون او سیاهبازی را به این شكل رواج داد، به جای او رفت.
صاحبخانه كه زن جاافتادهای بود، به او گفت سیاه شود كه آبرویش در خطر است، ذبیح گفت نمیشود، در آخر زن گفت مگر چیه ناز میكنی، دیزی هم سیاه است و مردم ببینند میخندند. ذبیح گفت درست است دیزی سیاه است، ولی باید دید بارش چیست؟ چی دارد؟ این حرف همیشه در ذهن من حك شد و ماندگار ماند. الان كسی دنبال آن نیست، به نظر من الان هم خوب موقعی است كه كار ما دارد تمام میشود، ولی با این حال دلم میسوزد چون من و ديگر دوستان و اساتيدم سالها زحمت كشیديم. البته گفته میشود این كار توسط داوود فتحعلیبیگی دارد بهتر میشود.
اشاره كردید به بعضی از موضوعاتی كه در نمایشها به آن میپرداختید در اين نمايش خیلی از موضوعات اجتماعی، سیاسی یا مسائل دیگر مطرح میشود ...آن زمان اصلا بازبینی نبود، منتها آن چه میگفتند زبان مردم بود. سیاه انتقادهایش به شرایط جامعه بستگی داشت مثل گرانی یا مساله بنزین.
در این موضوعات اجتماعی كه مطرح میكردید آیا شده بود برای شما مشكلاتی پیش بیاید و كسی معترض شما شود؟نه، آن زمان نه، سیاه به علاوه اینكه باید شرایط را بفهمد باید یك روانشناسی هم داشته باشد و بداند چه چیزی را و چگونه بگوید. البته نمیتوان گفت و من هم نمیخواهم بگویم ما جای هنرمندان بزرگ را كه سالها تحصیل و مطالعه كردند گرفتیم، نه، این كار یك سری آدم بی سواد با حضور ذهن بالا میخواست. خدا بیامرزد ارحام صدر را، مردم بیشتر به خاطر همین انتقاداتش بود كه دوستش داشتند، صریح انتقاد میكرد، كسی هم نمیتوانست جلویش را بگیرد، خودش اهل قانون بود. میدانست چه میگوید و از همهچیز و همهكس انتقاد میكرد. ما هم همینطور، ولی ما كمتر، اگر میدیدیم انتقاد و آن كلمه بجاست و اگر نگوییم میسوزد، میگفتیم. البته چندان هم جرأت نمیكردند به ما گیر بدهند چون ما هم دنبال خندیدن مردم بودیم و شادی و رضایت آنها و این بیشتر بستگی داشت به آن گروهی كه میآمدند و برنامه اجرا میكردند. حضور ذهن و استعداد لازمه این كار بود و در وهله اول دانستن روانشناسی مردم. مثلا رضا عربسیا وقتی وارد مجلس میشد بعد از استراحت اول مردم را میدید و پیش خود حساب میكرد كه اینها امشب چه میخواهند؟ چون روانشناسی مردم را داشت و نیاز هر كدام آنها را میدانست. از این دست سیاهها كم بودند كه با رفتن آنها سیاهبازی هم از بین رفت. هركدام كه رفتند ، نصف كار را با خود بردند.
آقای افشار اشاره كردید به روانشناسی مردم. الان برای خنداندن مردم به هر وسیلهای متوسل میشوند و از هر راهی میخواهند فقط مردم را بخندانند كه گاهی به لودهبازی و ابتذال میرسد. فكر میكنید اشكال كار در كجاست؟ نداشتن آن روانشناسی یا اینكه همه فكر میكنند كار راحتی است و همه بامزه هستند و میتوانند مردم را بخندانند؟الان با شرایط آن زمان متفاوت است. بله به نظر من روانشناسی لازم است و در این كار دخیل است. سیاه باید مردم را بشناسد و بداند كجا و چطوری صحبت كند.
من چندان در جریان كارهای الان نیستم و نمیدانم چه كسانی كار میكنند، فقط اخیرا رفتم برج آزادی و كار هادی مرزبان را دیدم كه كار قشنگی بود. خیلی هم برای آن زحمت كشیدند و مردم هم استقبال كردند، ولی برای من و از دید من كار سنگین بود، به نظر من همه عوامل تحصیلكرده و روانشناس بودند، البته این روانشناسی در هر زمان لازم است. این فرهنگ را از بین بردهاند. كسی گناهي ندارد. من به خاطر زحمتهای خودم و گذشتگان دلم میسوزد.
فكر نمیكنید یكی از دلایلی كه كارهای آن زمان خیلی به دل مینشست و در خاطرهها باقی میماند و خیلی مردم با آن ارتباط برقرار میكردند، نبودن متن و بازبینی و فضاهای اینچنینی بود و این محدودیتهای زیاد الان باعث شده تأثیر عكس داشته باشد؟بله، كاملا درست است. به همین دلیل همه فكر میكنند كار ما، كار شاقی است. حتی هنرمندهای بزرگ آن زمان ما را قبول داشتند. من خودم یكی دو سال در جامعه باربد كار میكردم و دیدم كه چه دكور و صحنهای دارند. چقدر زحمت میكشیدند. كارشان بینظیر بود. آن زمان افرادی مثل عزتالله انتظامی كار میكردند. آقای بازیگر نقشش بیش از اینهاست. بله آن زمان برای همه چیز اهمیت قائل میشدند. گفتم مهدی مسری از هنرمندان خاصی بود كه به خاطرش 2 ماه 2 ماه عروسیها را عقب میانداختند. خیلی هم خوش مشرب و مردمی بود. برعكس ذبیحالله ماهری كه كمی ترشرو بود.
خط قرمزها را چطور تعیین میكردند؟ شما كه میگویید آن زمان بازبینی و از این حرفها نبود!خب وقتی كاری را به كسی میدادند میدانستند چكار میكند، مگر اینكه آن شخص عوض میشد. وقتی یك كار حرفهای هم میخواست اجرا شود تا چند شب سوفلور داشت، باز هم میترسیدند حین اجرا یادشان برود.
بله من دیدم برخی از این گروهها و افراد وقتی در مقابل تماشاگر قرار میگرفتند، چه در عروسی چه در صحنه تئاتر گاهی مسائلی را مطرح میكردند كه دور از شأن آن مجلس بود... به همین دلیل هم عقب ماندند و اسمی هم از آنها باقی نماند، چرا میگویند مهدی مسری یا ذبیحالله ماهری؟
یعنی آنها مسائل اخلاقی را در كارشان رعایت میكردند؟بله به همین دلیل آنها ماندگار شدند. آنها مكان و مجلس را میشناختند، آنها مردم و نیاز مردم را میشناختند و موقعیت را درك میكردند، حال و هوای تماشاگر را نگاه میكردند و براساس آن كار میكردند.
آقای افشار این روزها دلتان برای لالهزار آن موقع، نه الكتریكیهای الان، تنگ نمیشود؟چرا الان اصلا لالهزار كار هم دارم ولی مدتهاست كه نرفتم. چرا تنگ نمیشود؟ میشود. مگر میشود دلمان نسوزد برای لالهزار آن موقع. تئاتر با آن عظمتش كه آن زمان در آنجا اجرا میشد و آدمهای بزرگی در آن بودند و به لالهزار میآمدند و شلوغ میشد، من هم آن موقع آنجا كار میكردم.
این روزها وقتی اسمی از لالهزار میآید، وقتی از لالهزار رد میشوید یا عكسهای قدیمی را میبینید و باقیماندههای تئاتر پارس و نصر را میبینید چه چیزهایی در خاطرتان جان میگیرد؟
خاطرات گذشته یادم میآید. صالح پناهی یكی از دكورسازهای قدیمی آنجا كه هنوز هم كار میكند و دكور مجموعه مریم مقدس و مختارنامه را ساخته، هنوز هم میرود تئاتر نصر گریه میكند. چون از بچگی در آنجا بزرگ شده. باز اگر باز بود از یك لحاظ برای ما خوب و ما میرفتیم آنجا همدیگر را میدیدیم و آنجا برای ما پاتوق بود. به هر صورت امروز ديگر نیست كه حتما دلیلی داشته، شاید ضرر میداد، بالاخره یك فضای بزرگی است كه شاید بتوانند از دل آن یك ساختمان ده واحده در بیاورند! لالهزار دیگر عوض شده، الان شده مركز الكتریكی، آن موقع پارچهفروشی بود. كنار خیابانها هم دستفروشها بودند، مردم میآمدند. یادم است شلوغ بود. الان خوب نیست. خراب شده، به لحاظ حیثیتی هم دیگر امن نیست. البته یك بار خواستند آنجا را بسازند.
یادم است آن زمان برخی افراد اصلا سیاهبازی را قبول نداشتند و اسم آنها را گذاشته بودند سیروسی، چون مركزشان خیابان سیروس بود. یادم است در آنجا اسماعیل مهرتاش مسوول جامعه باربد بود و خسرو حالتی كارگردان بود و امیر شروان بود، آن وقت من بچه بودم، كار نمایش انجام نمیدادم، تئاتر را دوست داشتم، میرفتم آنجا و كار میكردم، حتی شب هم آنجا میماندم، من كه كسی را نداشتم جز مادرم كه 12سالم بود فوت كرد.
الان سه چهار ساله كه زنم هم مرده و تنها هستم. اینها آدمهای بخصوصی بودند. حق هم داشتند، تئاتر آن موقع شوخی نبود، رو حساب كار میشد، سارنگ و امثال او بودند كه برای تئاتر زحمت میكشیدند. حمید قنبری و علی تابش بودند. خیلیها بودند. آن زمان اگر میخواستند از پاریس كه مهد فرهنگ آن زمان بود بیایند ایران میگفتند اول برو لالهزار را ببین. تئاتر و سینما و جاهای فرهنگی آنجا بود، ولی الان چی شده؟ خرابه شام، تازه خرابه شام بهتر از وضعیت الان لالهزار است.
جام جم آنلاین
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.