بازدید 138279
شاهدان خرمشهر (3) + تصاویر؛

نوجوانی که غیرتش، زن خبرنگار را مجبور به حفظ حجاب کرد

به من که رسید، همچنان قهقهه می‌زد که همه اتاق با قهقهه‌های او می‌لرزید. چند لحظه بعد، جمله‌ای به زبان عربی به سربازها گفت و ناگهان مرا کشیدند و از کنار او بردند. نمی‌دانستم کجا می‌برندم. پس از یک راهرو، دری باز شد و دیدم حمام است که در یک لحظه مرا به داخل آن هل دادند. سرم را زیر دوش گرفتند و آب را باز کردند!
کد خبر: ۱۶۶۳۹۹
تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۷:۲۹ 24 May 2011
سرویس دفاع مقدس ـ مهدی طحانیان، نوجوان سیزده ساله ای بود که در عملیات بیت المقدس در نوزده اردیبهشت 1361 به اسارت دشمن بعثی درآمد. مهدی همان نوجوانی است که یک سال پس از اسارت، در برابر درخواست خانم خبرنگاری بی حجاب برای مصاحبه، خطاب به شرط مصاحبه را محجبه شدن آن خبرنگار قرار داد و او مجبور شد تا حجاب خود را رعایت کند و همرزمش علیرضا رحیمی شعر زیر را خواند:

ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است    ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

به گزارش «تابناک»، خاطرات مهدی طحانیان که پس از دوران اسارت ادامه تحصیل داد و لیسانس علوم سیاسی گرفت ـ که اکنون از وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی بازنشسته شده ـ از روزهای اولیه اسارت و توصیف او از خرمشهر چند روز پیش از آزادی شنیدنی است. البته خاطرات مهدی به زودی از سوی انتشارات پیام آزادگان چاپ و منتشر خواهد شد، خاطراتی شنیدنی و گاه، بی نظیر که به مناسبت حماسه فتح خرمشهر گوشه هایی از آن را که با خبرنگار ما در میان گذاشته است، تقدیم حضور می کنیم:

پس از آن‌که با آتش کاتیوشا که در چند قدمی آتشبار آن بودیم، مستفیض! شدیم، وقتی به یکدیگر نگاه کردیم از چهره‌هایمان تنها سفیدی چشمانمان معلوم بود و بقیه چهره از دود و خاک و باروت، سیاه شده بود. تازه این حکایت چهره بود و لباس‌ها و موهایمان که قسمت هیچ کافر و مسلمانی نشود که اصلا دیدن نداشتند. گوش‌هایمان هم حکایت دیگری داشتند، چون کاتیوشا چهل گلوله خود را در حالی که دست و پا بسته در چند قدمی قبضه کاتیوشا بودیم، شلیک کرد. با هر شلیک کاتیوشا، مرگ خود را از خدا می‌خواستیم ولی لامصب‌ها انگار تمامی نداشتند. اینها به خاطر این بود که به ما بفهمانند شوخی ندارند و حتی می‌توانند ما را برای تنبیه و گوشمالی، از پشت جبهه و نزدیکی بصره، به جبهه برگردانند و با ما این کار را بکنند، ولی تصمیم خود را گرفته بویدم و من از خودم خبر داشتم که به هیچ وجه تسلیم خواسته‌هایشان نمی‌شدم.


همان لحظه معروف که خبرنگار زن مجبور به رعایت حجاب شد

آن روز که دو، سه روز از اسارتم گذشته بود، پس از آن داستان آتشبار کاتیوشا، بلافاصله ما را که سه، چهار نفر بودیم، سوار جیپ کردند و حرکت دادند. کم‌کم به خرمشهر نزدیک می‌شدیم و از دور، تک تک ساختمان‌هایی که سرپا بودند دیده می‌شدند. در نخلستان‌های میان راه، آنقدر نیرو بود که انسان، حیرت می‌کرد. در یک جایی متوقفمان کردند. نیروهای آن محل را ـ که حدود یک تیپ بودند ـ جمع کردند. کسی که فرماندهی همراهان ما را بر عهده داشت، بلندگو را گرفت و شروع کرد به سخنرانی که: این طفلی را که می‌بینید، شش ساله است و او را به زور از مهدکودک آورده‌اند به جبهه. شما باید بدانید که نیروهای ایرانی همه به زور و اجبار به جبهه‌ها می‌آیند و هیچ انگیزه‌ای برای جنگ ندارند. ایران که با کمبود نیرو روبه‌رو شده و همواره از شما شکست می‌خورد، مجبور است به مهدکودک‌ها برود و اطفالی مانند این کودک شش ساله را از آنجا به جبهه بفرستد... .

او همچنان می‌گفت و نیروهای عراقی با تعجب به من نگاه می‌کردند. به من که به زعم او شش ساله بودم و از مهدکودک، به جبهه آورده بودند، این نمایش‌ها برایم تکراری بود و در این دو، سه روز اسارت، چند بار با این نمایش‌ها برخورد کرده بودم و می‌دانستم که چگونه او را «کنف» کنم.

فرمانده در برابر حیرت و بهت سربازان عراقی، به من گفت که خودم جریان به جبهه آوردنم را تعریف کنم. بلندگو را به من واگذار کرد، با توکل بر خدا شروع کردم به صحبت:

ـ من سیزده ساله‌ام و با میل خود برای دفاع از وطن و انقلاب اسلامی به جبهه آمده‌ام و هیچ کس مرا به زور به جبهه نیاورده است، بلکه من با اصرار و گریه برای اعزام، با رزمندگان همراه شده‌ام... .

ناگهان نیروهای عراقی مات و مبهوت شدند و دهان‌هایشان از تعجب بازماند. گاهی به من و گاهی به بغل‌دستی‌هایشان نگاه می‌کردند و شگفت‌زده بودند.

فرمانده و نیروهای ویژه‌ای که با ما بودند، عصبانی شدند و مترجم هم چپ چپ به من نگاه می‌کرد و یواش می‌گفت: مهدی! چه کردی؟ تو را می‌کشند.

آزاده بزرگوار مهدی طحانیان

من لحظه‌ای نترسیدم و خود را نباختم. با غیض و خشم بلندگو را از من گرفتند و دوباره سوار جیپ شدم و حرکت کردیم. وارد خرمشهر که شدیم، دلم سوخت چون از زیبایی آن شهر بندری، بسیار شنیده بودم ولی می‌دیدم که شهر کاملا ویران شده است و به جز چند ساختمان سر پا، هیچ ساختمانی پابرجا نبود. تازه ساختمان‌هایی که پابرجا بودند، هم پر از سوراخ بودند که نشان از ترکش‌ها و بمباران‌ها بود. شهر از بس خراب شده بود، نمی‌شد تشخیص داد کجا خیابان است و کجا خانه. خانه‌های ویران‌شده، جولانگاه تانک‌ها و نفربرها و کاملا هم‌سطح زمین شده بودند. از نظر نیرو هم، تا چشم کار می‌کرد، نیرو بود که مثل مور و ملخ در شهر پراکنده بودند؛ آن هم با حالت آماده و مسلح.

در بین نیروها، افرادی بسیار تنومند و قبراق دیده می‌شدند که روی لباس‌هایشان نوشته شده بود: «حرس الجمهوریه» یا «قوات الخاصه» که نیروهای ویژه و گارد ریاست‌جمهوری بودند. با دیدن آنها دریافتم که عراق برای رویارویی با حمله رزمندگان اسلام، حتی نیروهای گارد صدام را هم به خرمشهر آورده است.

از نظر تجهیزات نظامی هم، تانک و نفر‌بر و توپ و ... در شهر جولان می‌دادند و یا در حال آماده شدن بودند. در میان آنها، تانک‌ها و نفربرهای بسیار نویی بودند که هنوز.... آنها برداشته نشده بود و حتی پلاستیکشان هم دست نخورده بودند.

با دیدن آن همه نیرو و تجهیزات، یک لحظه به خودم گفتم: خدایا بچه‌های ما چگونه می‌خواهند با این همه نیرو و تجهیزات بجنگند و خرمشهر را بگیرند؟ خدایا مگر خودت کمک کنی. جیپ ما متواری در شهر حرکت کرد و من با دیدن این صحنه‌ها، همه چیز دستم آمد که عراق، به هیچ وجه نخواهد گذاشت خرمشهر، آزاد شود. پس از چند دقیقه، جیپ متوقف شد و من را از آن پیاده کردند و دو، سه نفر همراهم را در همان جا گذاشتند. من بودم و چند نفر از نیروهای ویژه و فردی که فرماندهی آنان را بر عهده داشت و یک مترجم که گویا عراقی بود؛ اما بسیار خوب فارسی حرف می‌زد و ترجمه می‌کرد. من در میان آنان بودم و از میان محل‌ها و خانه‌هایی که سرپا بودند، رد می‌شدیم؛ آن هم از سوراخ‌هایی که در دیوارهای بین خانه‌ها بود و من که قدم کوتاه بود، به راحتی از سوراخ‌ها رد می‌شدم، ولی آنها که قدهای بلندی داشتند، مجبور بودند با خم شدن، رد شوند.

پس از مدتی پیاده‌روی در میان خانه‌ها و ساختمان مخروبه به کنار رودخانه رسیدیم و درون ساختمانی شدیم بزرگ و چند طبقه که جای جای آن نشان از ترکش‌هایی داشت که در جنگ به آن خورده بود.

نمی‌دانستم آن محل کجاست. آسانسوری بود که داخل آن شدیم و ما را به زیرزمین برد. در آسانسور که باز شد، چند نفر که بسیار تنومند و هیکلی بودند، شروع کردند به تفتیش نیروهایی که مرا آورده بودند و حتی اسلحه آنها را هم گرفتند. سپس ما را به کمی جلوتر هدایت کردند و فرمان توقف در پشت در بزرگی دادند که بسته بود.

نمی‌دانستم چه می‌شود و چه اتفاقی خواهد افتاد یا چه کسی می‌خواهد مرا ببیند و به من چه خواهد گفت؛ اما از آن همه پرستیژ و تفتیش، معلوم بود که اینجا شخصیت برجسته‌ای از عراق است و یا اتفاق خاصی می‌افتد. یک ذره هم نمی‌ترسیدم، چون خودم را برای همه چیز آماده کرده بودم و از لحظه اول اسارت با خود شرط کرده بودم که تنها در اندیشه عزت جمهوری اسلامی ایران باشم و اجازه ندهم آنها مرا به خوراک تبلیغاتی خود تبدیل کنند.

چند دقیقه بدون آن‌که بدانم آنجا کجاست و چه خواهد شد، در همان محل، ایستادیم و هیچ کس هم حرفی نمی‌زد و من که زیرچشمی افراد اطرافم را نگاه می‌کردم، می‌دیدم که هیچ کس تکان نمی‌خورد؛ انگار مجسمه بودند! و این در حالی بود که نیروهای ویژه آن محل، پیرامون ما را احاطه کرده و خشک و نظامی به من نگاه می‌کردند.

مهدی طحانیان در سیزده سالگی زمانی که به اسارت گرفته شده بود

ناگهان آن در بزرگ باز شد و سالنی بزرگ و کشیده در برابر چشمانم ظاهر شد، با یک میز بزرگ بیضی شکل در وسط آن که دورتادور میز افراد ارتشی نشسته بودند و از قبه و درجه‌هایشان معلوم بود که باید فرماندهان یگان‌ها و لشکرهای عراقی باشند. روی دیوارها هم نقشه‌های بسیار بزرگ نظامی چسبیده شده بود. در قسمت ته سالن و بالای میز، فردی ارتشی با هیکل درشت و لباس نظامی که ده‌ها قپه بر دوش و سینه داشت در حال توضیح دادن نقشه‌ای بود که در مقابلش بود و همه، سراپا گوش بودند و محو سخنان او. فهمیدم آنجا اتاق جنگ عراق است.

پس از چند دقیقه که همانجا جلوی سالن ایستاده بودیم و او توضیح می‌داد، با پایان گرفتن سخنانش روی صندلی خود نشست. بعد نگاهش که به من افتاد، شروع کرد به خندیدن. بلند شد و در حالی که می‌خندید به طرف من آمد. هرچه به من نزدیک می‌شد، صدای خنده‌هایش بیشتر می‌شد و وقتی به من رسید، دیگر قهقهه می‌زد و ریسه می‌رفت.

بقیه فرماندهان هم با قهقهه‌های او شروع کردند به خندیدن و قهقهه و این در حالی بود که مرا نگاه می‌کردند و به یکدیگر نشان می‌دادند. اتاقش پر شد از قهقهه و صدای شلیک خنده‌های مستانه او و فرماندهان عراقی داخل سالن. نمی‌دانستم به چه می‌خندند، اما خیلی خشک ایستاده بودم. سرم بالا بود و خودم را محکم نشام می‌دادم و پلک نمی‌زدم، نکند نشانه ضعف من باشد.

به من که رسید، همچنان قهقهه می‌زد که همه اتاق با قهقهه‌های او می‌لرزید. چند لحظه بعد، جمله‌ای به زبان عربی به سربازها گفت و ناگهان مرا کشیدند و از کنار او بردند. نمی‌دانستم کجا می‌برندم. پس از یک راهرو، دری باز شد و دیدم حمام است که در یک لحظه مرا به داخل آن هل دادند. سرم را زیر دوش گرفتند و آب را باز کردند!

ناگهان با فشار آب، خاک و گل و باروت با رنگ سیاه از سرم به روی زمین ریخته شد و نفسی کشیدم تا می‌خواستم سرم را بشویم ناگهان مرا از زیر دوش بیرون کشیدند و در حالی که هنوز آب و گل از سرم می‌ریخت، حوله‌ای به من دادند تا سرم را خشک کنم. همانطور که سرم را خشک می‌کردم، مرا دوباره به همان سالن و نزد آن فرمانده که نمی‌دانستم چه کسی است، بردند؛ این جریان فقط چند دقیقه طول کشید چون وقتی به آنجا رسیدم، او هنوز در همان محل ایستاده بود.

به او که رسیدم و مقابلش ایستادم، دوباره از سر تحقیر خنده ای زد که باز هم اطرافیان او هم شروع کردند به خنده. از من پرسید که چند ساله‌ام و مترجم برای من ترجمه کرد. پرسید: چه جوری به جبهه آمدم؟ گفتم: داوطلبانه و با خواست خود به جبهه آمده‌ام. (متطول) او باز هم قهقهه زد و در بن قهقهه‌هایش از من پرسید که آیا تو با این سن و سال نترسیدی به جبهه بیایی و با این پهلوانان و قهرمانان بجنگی؟

ناگهان خدا به دلم انداخت که پاسخ او را بدهم؛ آن هم پاسخی دندان‌شکن. گفتم: ما که نیامده‌ایم با هم کشتی بگیریم. اینجا صحنه جنگ است. شما یک تیر می‌اندازید و من هم یک تیر. چون من کوچک و دارای هیکل ریزی هستم، از تیرهای شما در امان خواهم بود، اما شما که هیکل‌های درشت دارید به راحتی هدف تیرهای من قرار می‌گیرید.

مترجم سخن مرا در حالی که می‌لرزید و رنگ چهره‌اش سفید شده بود، ترجمه کرد و آن فرمانده با شنیدن جمله مترجم، ناگهان خنده بر لبش خشکید و صدای قهقهه‌اش خاموش شد و آن همه سرمستی و غرور، محو شد.

نگاهی خون‌آلود به من کرد. انگار تیر خلاصی به او زده باشم، قاتی کرد و خیلی به او برخورد. یکی از دلایل آن، این بود که من یک نوجوان سیزده ساله اسیر، با آن جثه نحیف و لاغر که چندین روز شکنجه شده و بدون آب و غذای درست  حسابی رنج‌ها کشیده بودم و با آن وضع لباس و سر و صورت، او را در برابر آن همه فرماندهانش، کنف کرده و پاسخی دندان‌شکن به او داده بودم.

نگاهش شیطانی و غضبناک بود، ولی من اصلا خم به ابرو نیاوردم و خود را به خدا سپردم، چرا که می‌دانستم این پاسخ را خدا به من الهام کرده بود. با عصبانیت جمله‌ای به زبان عربی به مأموران گفت و برگشت و رفت تا سر جایش بنشیند. وقتی برگشت، احساس کردم شکسته شده است آن هم در میان آن همه فرمانده و نیروهای خود.

مرا سریع از آنجا دور کردند و در بالا از راه خرابه‌ها به جیپ رساندند. در بین راه، مأموران که بسیار عصبانی بودند، چپ‌چپ به من نگاه می‌کردند و با غضب و خشم و عجله من را همراهی می‌کردند. مترجم هم شروع کرد به هشدار که: مهدی! چه گفتی؟ چرا این کار را کردی؟ نمی‌دانی این کی بود؟ تو را خواهند کشت. چرا به خودت رحم نکردی؟

اما من تنها به انگیزه اسلام و رضایت امام خمینی(ره) فکر می‌کردم و تنها به فکر اندیشه عزت اسلام و انقلاب بودم. با سخنان مترجم دریافتم که به خوبی آن فرمانده را شکست داده‌ام وخود را برای شهادت آماده کردم.

در راه بازگشت باز هم شاهد نیروهای مزدوران و مسلح و آماده و تجهیزات بی‌شمار عراق در خرمشهر بودم و در حالی که از کار خودم خوشنود بودم احتمال نمی‌دادم که خرمشهر آزاد شود. مگر آن‌که خدا کمک کند. این موضوع گذشت و به عقب جبهه آورده شدیم. چند روز بعد و پس از بارها شکنجه به اردوگاه عنبر برده شدیم و در آنجا بود که بلندگوهای اردوگاه، اطلاعیه‌ای از رادیو عراق پخش کردند که عراق از خرمشهر عقب‌نشینی کرده و آنجا بود که دریافتیم نیروهای رزمنده ایرانی، خرمشهر را فتح کرده‌اند.

نخست باور نمی‌کردیم، چون من با چشم‌های خودم آن همه نیرو و تجهیزات بی‌شمار را دیده بودم و شاهد جلسات سران ارتش بعث در آن سالن بودم که آن فرمانده عالی‌رتبه، ‌با جدیت نقشه را برای آنان بازگویی کرد که نشان‌دهنده حساسیت موضوع بود. با شنیدن چند باره خبر از رادیو عراق، باور کردم که به راستی خرمشهر آزاد شده است و عزیزان رزمنده توانسته‌اند خرمشهر را آزاد کنند؛ فتحی که جز به یاری خداوند، میسر نبود و به قول امام خمینی، «خرمشهر را خدا آزاد کرد».

آن روزها گذشت و من همچنان در اندیشه بودم که آن فرمانده که در برابر من شکست خورد، چه کسی بود تا آن‌که سال 67 یا 68 بود که ناگهان خبر رسید که «عدنان خیرا...»، وزیر دفاع عراق در یک سانحه هوایی کشته شده است.

هنوز هم برایم مهم نبود؛ اما وقتی عکس او را در روزنامه‌ها و تلویزیون عراق دیدم، دریافتم که آن فرمانده در آن سالن که قهقهه می‌زد و با کمک خدا، توانستم قهقهه‌هایش را خاموش کنم، کسی نبوده است ،جز عدنان خیرا... که به عنوان شخص اول نظام پس از صدام برای دفاع از خرمشهر به آنجا آمده بود.

چند سال پس از آزادی‌ام که به خرمشهر رفتم، ما را به موزه دفاع مقدس خرمشهر بردند و من به دنبال آن ساختمان بودم. به متصدی آنجا، جریان خود را گفتم و از او پرسیدم: آیا این موزه آسانسور هم دارد؟

پاسخ داد: بله. این ساختمان تنها ساختمانی در خرمشهر بوده که پیش از جنگ آسانسور داشته است. در آنجا بود که دریافتم، محلی که من با عدنان خیرا... ملاقات کرده‌ام، همین موزه کنونی دفاع مقدس خرمشهر بوده که در آن زمان به عنوان قرارگاه فرماندهی ارتش عراق در خرمشهر از آن استفاده می‌شده است.
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۵۵
انتشار یافته: ۲۴۱
با سلام خدمت اين رزمنده و ازاده عزيز از دوستان و همشهريان اين برادر بزرگوار هستم و برايش آرزوي سلامتي و عاقبت به خيري مي كنم/ هاشمي - اردستان
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۲:۵۵ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۵
این آقا آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری کردند،بعد تا الان 30 نفر منفی زدند! چرا؟
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۰۹:۲۶ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۷
تورو خدا یکی بگه این نظر چرا مخالف داره الان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کاشکی فرماندهان ناجا از این دلاور الگو میگرفتند و اینهمه در مقابل بی حجابی و بی عفتی مماشات نمی کردند
پاسخ ها
علی
| Iran, Islamic Republic of |
۲۲:۳۵ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۵
ببخشید شما هم که رای منفی دادی خواهر مادرت جزو همین بی حجاب ها و بی عفت ها هستند؟
یادش بخیر آنزمان راهنمایی بودم و با دیدن این فیلم میخاستم برم جبهه ای ایران سرافراز برای استقلال تو خون دلها خوردیم ولی الان صحبت رمال و جن گیر و... است مدونوم نظر منو نمیذاری
ماشاالله به این روحیه، خداوند ایشون و امثال ایشون رو برای ما نگهدارد...
سلام- باگرامیداشت یاد وخاطره تمامی رزمندگان دفاع مقدس* اگر خدا قبول نماید حقیر نیز یکی از انان هستم؟ اماری چند سال پیش توسط یکی از سازمانهای بین المللی مرتبط با جنگها منتشر شد که در ان عنوان شده بود ایران در جهت نکوداشت ورسیدگی به رزمندگانش درمقایسه با دیگر کشورها از رتبه بسیار پایینی برخوردار است.رزمندگان واقفند که بیرونشان مردم را کشته وداخلشان خودشان را ؟
با سلام و خسته نباشيد
بسيار زيبا و عالي بود .اميدوارم باز هم چون گذشته و بيش از پيش به خاطرات زيبا و غرور انگيز رزمندگان دفاع مقدس بپردازيد.
افرین برغیرت ومردانگی رزمندگان اسلام
پاسخ ها
رضا
| Iran, Islamic Republic of |
۲۲:۳۶ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۵
نقطه مقابل غیرت و مردانگی آراء منفی این نظرات است.
ریاست محترم جمهور مکتبی ما هم به خبرنگار بی حجاب صحبت نکرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ناگهان خدا به دلم انداخت که پاسخ او را بدهم؛ آن هم پاسخی دندان‌شکن. گفتم: ما که نیامده‌ایم با هم کشتی بگیریم. اینجا صحنه جنگ است. شما یک تیر می‌اندازید و من هم یک تیر. چون من کوچک و دارای هیکل ریزی هستم، از تیرهای شما در امان خواهم بود، اما شما که هیکل‌های درشت دارید به راحتی هدف تیرهای من قرار می‌گیرید.

هزاران درو د بر مهدی طحانیان و رزمندگان شجاع اسلام
لطفا بفرمایید که این نوجوان همونی بود که چهارسال پیش رد صلاحیت کاندیداتوری مجلس شد!
احسنت بر مردی و مردانگی ات ای مرد
مولایمان علی یار و یاورت باد
خداییش دمش گرم....
پاسخ ها
علی
| Iran, Islamic Republic of |
۲۲:۳۸ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۵
خدائیش دمش گرم. بعضی ها رو بدجوری سوزوند. (آراء منفی رو می گم.)
لطفا این مقاله را برای رئس جمهور بفرستید که یاد بگیره با خبر نگار بی حجاب چجوری باید مصاحبه بکند
همین نوجوان اسیر را در انتخابات رد صلاحیت نمودند!
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۷:۵۲ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۶
خوب رد صلاحیت شدن بعد سالها ربطی به اون اقدام ارزشی نداره ضمن اینکه امام فرمود ملاک حال فعلی افراد است.
ای کاش جوانهای ما هم یه مقدار اندکی از غیرت این جوان و داشتند
درود به شرف و پای مردی تمام ایرانیانی که در هر لباس و هر کسوتی و در هر جای این کره خاکی باشند، از عزت ایران و اسلام دفاع میکنند
خسته نباشید.
من از کسانی هستم که آنروز با مهدی بودم .این شعر ای زن به تو .....را علیرضا رحیمی که همسن مهدی بود خواند . مهدی به خبرنگار هندی گفت ما برای دفاع از اسلام به جبهه اومدیم. گفت امام رهبر ماست هر چه بگه ما گوش می کنیم . درود بر شرف هر دوتاشون.
رییس جمهور اینو بخونن!!!
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۲۱:۳۸ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۵
لطفا برای بزرگان تعیین تکلیف نفرمایید!!
مهدی عزیز از راه دور دستت را میبوسم، شما آزادگان غیور و شهدای عزیز برای ما ایرانیان افتخار آفریدید
سلام-عالی بود. منهم وقتی رفتم جبهه همان سن بودم.
فقط اصلاح کنید، عدنان خیرالله برای دفاع از خرمشهر نیامده بود برای اشغال آنجا آمده بود. (2 پاراگراف مانده به آخر متن )
من اون گزارش اون شبو يادمه كه به اون خبرنگار اون حرف زد واقعا خيلي يك انسان بايد آزاده باشه كه اينجوري در كمال آرامش چنين رفتاري داشته باشه (زنده باشي آقا مهدي )
فکر کنم این جمله ای زن به .....را یکی دیگر از نوجوانان که جانباز هستند و در زمان جنگ هم آزاد شدند و با همین برادر مهدی با هم مصاحبه کردند گفتند-
ياد مصاحبه جناب رئيس جمهور با خبرنگار اسپانيايي افتادم
مرد به اینا می گن نه کروبی!
پاسخ ها
رضا
| Iran, Islamic Republic of |
۲۲:۴۰ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۵
و نیز مرد به اینا می گن نه این آراء منفی که معلومه از چه قماشی هستند.
آنچنان محو این سخنان شدم وازته دل آرزوکردم ای کاش من هم آنجا بودم وازاین افتخار بی نصیب نمی ماندم ولی افسوس که ......
نگذارید پیشکسوتان خون و شهادت در پیچ و خم زندگی روزمرتان به فراموشی سپرده شوند ( حضرت امام خمینی ره)
همین رزمنده بود که در دور قبلی کاندیداتوری مجلس صلاحیتش مورد تایید قرار نگرفت؟ بله ایشان رد صلاحیت شد.
haghighatan afarin
دمت گرم اي شير مرد غرور آفرين ايران زمين ؛ انشالله ساليان سال زنده و پاينده و سر بلندباشي
آفرین بر این رزمنده و سایر رزمندگانی که با پایمردی خود، باعث عذت و امنیت و سربلندی همیشگی میهن اسلامی شدند براستی که مهدی قبل از فتح خرمشهر یک تنه در جنگ نرم با وزیر دفاع عراق پیروز شده و او را شکست داده بود. بسیار خاطره زیبا و قابل تأملی بود.
بنده افتخار ميكنم كه همشهري شير مرد كوير (اردستان) هستم و سابقه دوستي و رفاقت با آقا مهدي را دارم در ضمن خداوند برادر ايشان را بيامرزد سالها منتظر بود تا برادرش از اسارت بيايد و بعد از آزادي برادرش به رحمت خدا رفت روحش شاد
درود به شرفت ابرمرد ايراني
پاسخ ها
علی
| Iran, Islamic Republic of |
۲۲:۴۱ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۵
تا کور شود چشم هر آنکس که نتواند دید. اینائیو می گن که کلیک منفی کردند.
بسمه تعالی:باهمه وجودم به این رزمنده بسیار عزیز که در دوره نوجوانی بخشی از غیرت مثال زدنی اورا در آن مصاحبه تلوزیونی دیده بودم افتخار می کنم و امروز هم معتقدم امثال ایشان که نمونه آن استاد شهریاری هستند در ایران فراوانند و در مقابل قلت ریزش امثال منافقان جدید وجریانات انحرافی رویش فراوان بسیجیان امثال مهدی طهانی در سایه ولایت شدنی است
هزاران آفرین برآزادگان سرافرازبخاطرخدا-اسلام وطن جانانه جنگیدند-سالها-دراسارت صبروتحمل شکنجهاراکردند مردخدایی شدندوعزتمندشدندمخصوصاازآزاده بسیارعزیزمهدی طحانیان-خداوندهمتانراحفظکندوجزای خیردهد درپناه حق باشید
برای شما وکلیه رزمندگان متعهد دفاع مقدس ارزوی سلامتی وسربلندی میکنم
الان هم مثل تو پیدا میشه!!!!!!؟؟؟؟؟
با داشتن همچين مرداني چرا بايد جوانان اين نسل كشورمان دنبال الگوهاي بي هويت باشند
جالب بود ممنون
افرین برغیرت ایرانیت
درود بر رزمندگان اسلامی
خداوند شما از روح و جسم سلامت بدارد خوشا به سعادتتان كه رحمت الهي مسب كردني نيست بلكه خداوند برمي گزيند
شما گنجینه های این ملت هستید؛خدا شما را حفظ و راهتان پر رهرو باشد.شما و امثال شماها اگر نبودید معلوم نبود که الان ما چه سر نوشتی داشتیم.انسانهای خالص مثل شماها دیگر به دنیا نمی آید؛این حق شما و ملت ماست که تمام پست های کلیدی و اصلی مملکت را به شما بسپارند اما حیف از دست روزگار ، یاد امام بخیر که میگفت: نگذارید این انقلاب ......
تازه بعضی ها هستند که سال ها بعد از جنگ و در دفترشان اجازه می دهند که کشف حجاب شود
آفرین بر این نوجوان
اي كاش در اين زمان نيز يه كوچولو به اين ارزش هاي اصلي بها مي دادند.
متاسفم برا اونايي كه بدحجابي رو روشنفكري ميدونن و خود باخته فرهنگي ان.
ياد مصاحبه خبرنگار اسپانيايي با رييس جمهور محترم افتادم كه همين جا در تهران در نهاد رياست جمهوري صورت گرفت!

الحر تكفيه الإشارة
با سلام - آقا مهدي در آن شرايط اسيري به آن خبرنگار زن گفت تا زماني كه حجابت را رعايت نكني از مصاحبه با تو خودداري خواهم كرد اما رييس جمهور ما در مقام رييس جمهور يك كشور اسلامي وقتي با خانم كريستين امانپوري كه بي حجاب بود مصاحبه نمود. حداقل ايشان مي توانست به خبرنگار ايراني الاصل كه با فرهنگ ايران اسلامي ما آشنا بود بگويد تا زماني كه حجاب خود را رعايت نكند مصاحبه نمي نمايد.
فتبارک الله احسن الخالقین
واقعاهمينطور بود خداشماراحفظ كند
بابت درج این مطلب دستتون درد نکنه .
اما ربطی بین سر تیتر و متن ندیدم!!!!!
به زندگي اميدوار شدم
مصاحبه با خبرنگار چه شد .بايد ادامه ميداد
آفرین به شجاعت و غیرت این ایرانی هموطن . واقعا دمت گرم گل کاشتی .
اي كاش بعضي مسئولين قدرشمارابدانند وبفهمند كه از ايثارگري شما آنها اين منصب رابدست آورده اند
آقا محسن دست درد نكنه ولي دوست دارم چهره نوراني شما را با محاسن ببينم ، چون زيبايي مرد به محاسن مرتب و زيبايي زن به حجاب خوب است
مولا يمان علي نگهدارد بچه شيعه
سلام و درود بر تو! زنده باشي.
ایوالله ازسر دولتی این رزمندگان بود که این مملکت ماند خاک بر سرکسانی که حرف امام راحل راآن زمان گوش ندادند واز ترسشان ناو آمریکا را که وارد خلیج همیشه فارس شد به دستور امام نزدند اگر این رزمنده 13 ساله بود میزد چونکه فقط به وظیفه اش عمل میکرد
آفارین بر همت والایتان ایکاش ماهم مثل شماها ودیم.
درجایی که این نوجوان در خاک عراق در اسارت دشمن حاضر به مصاحبه با زن بی حجاب نمی شود امروز میبینیم رییس جمهور دراوج قدرت در خاک جمهوری اسلامی با زن بی حجاب مصاحبه میکند
آفرين به اين همه مردانگي
کیف کردم مرد. چطور همچون تویی را بازنشسته کرده اند؟
زبان از تشکر قاصر است.آقا مهدی شما بارزمصداق (فَتَبارکَ الله اَحسنُ الخالِقین)هسیتد.
اجرتان باخدا - ای کاش ...
خدای من! با بیش از 60سال سن گواهی که باچشمان اشکبار وخجالت از خودم ; میگویم که ما در برابر این بندگان صالح تو چیزی نداریم تا ارائه دهیم وحسرت از اینکه نتوانستیم چون این بزرگواران دین خودرا بدین تو ادا نماییم. الهی العفو
مهدي جان چنان مشتي در دهان آن جانور وهيولا كوييداي كه تاريخ فراموش
نخواهد كرد وشجاعت وشيرمردي تو وافرادي همچون تو بودكه امروزه به آن ميباليم
کجایند این مردان بی ادعا وقتی ناقوس جنگ به صدا درمی اید شناخت مرد از نامرد اسان میشود دکتر چمران
اينها براي ما اسطوره هستند نه كساني بيشترين پولها را گرفتند ، بهترين تفريحها سالم و غير سالم را كردند و هيچ كمكي هم به مردم كشورشان نكردند فقط براي مشهور شدن خودشان كارغير سودمند كردند
در مقابل این آزادمرد اکثریت دیگران به معنای واقعی از مرحله پرتند و نمی دانند به کجا دارند میروند
خداوند سبحان را سپاس كه اين نوجوان معتقد ايران را جز تكيه بر الطاف خداونديش اميد ديگري نداشت را نجات داد و دشمن كثيف را خوار و ذليل كرد.
فقط خواستم بگم که اشک توی چشمامه که اینها این طور جنگیدند و ماها الان فقط میخوریم و میخوابیم
شهدا شرمنده ایم
امام راحل هميشه ميفرمود ميزان / حال / مردمه نه گذشته اش. خداوند تمام رزمندگان اسلام رو رحمت نمايد چه انهايي كه شهيد شدند و چه انهايي كه زنده اند. امين يا رب العالمين
سلام. کاش بعضی ها یاد می گرفتند غیرت ایرانی چیست؟....
آفرین - خداوند به همه ملت ایران عزت و سربلندی عطا کند.
کاشی امثال خاتمی هم یاد میگرفتن و به زن نامحرم دست نمی دادن اونم با لباسی که مدعی هستن لباس پیغمبر هست!!!
ا عرض سلام و احترام به آقامهدي وهمه عزيزاني كه دلشون همواره تحسين كننده حق و مردانگي ميبا شد
من افتخار داشتم تا سالياني از عمر خود را دركنار آقا مهدي در اسارت باشم همه چيز با همين صفا وخلوص بود يادم است اين همه تعريفها در آن زمان كه در رسانه هاي ايران و خارجي از آن مصاحبه زيبا ، مقتدرانه و تاريخي شد در دوران اسارت وپس از آن هيچ تاثيري از نظر رفتاري روي آقا مهدي نداشت . اي كاش جمهوري اسلامي مي توانست از اين همه شجاعت و كرامت و استواري استفاده مي كرد و كشور را در مقاطع حساس كه به افراد آزمون پس داده نياز داشت و از دين و كشور و مردم خود به اندازه يك سر سوزن هزينه براي منافع خود نمي كردند به تنگنا نمي كشاند. ملت ايران بدانند هنوز راست قامتان جاويدي در ايران هستند كه الگوئي براي انسانيت و نشاندهنده اسلام واقعي باشند.همين را بگويم كه ما آزادگان دلمان براي آزادگي و جوانمردي بسيار تنگ شده و گاهي اوقات آرزوي آن روزها را داريم.
خدا را شکر که توی این دوره زمونه همه مخصوصا رییس جمهور از بچه های دفاع مقدس الگو می گبرند
حاکمان دولت امروز در آن روز کجا بودند که اصالت داران انقلاب را به دست که به کنار زدند وپروژه 400 میلیارد تومانی را به دون رعایت شرایط با یاد داشت میگیرند وامروز فتخار می کنند قرار ما از انقلاب این چز ها بود ؟؟؟
آفرین برغیرت بچه شیعه، ما رو هم دعاکن
به ایرانی بودنم افتخار میکنم و دست همه مدافعان اسلام و آزادگی را میبوسم...
ما شرمنده غیرت شما رزمنده هاییم.کاش اقایون این افراد را ببینند
ایکاش معنی ولایتمداری را محمود احمدی نژاد از خادمانی چون شما یاد
می گرفت
صد سال زنده باشی
درود خدا بر تمام کسانی که مانند این عزیز با نیت خالص و در راه خدا جهاد کردند
درود خدا بررزمندگان جان برکف اسلام که امروز همه عزت نظام وملت سربلندایران علوی را از آن مجاهدان فی سبیل الله داریم. خداوند آنهایی را که شهید شدند با سید وسالارشان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام محشور کند وآنهارا که جا ماندگان ره وصل هستند توفیق دهد که در راه دفاع از اسلام وقرآن جان شیرین خود را نثار کرده وعاقبتشان را به شهادت ختم کند . انشاءالله
جدا رئيس جمهور در برابر اين منطق چه حرفي دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با سلام و درود به حضور با شکوه و عظیم آزاده بزرگوار مهدی طحانیان و دوستانش- مهدی جان هیچوقت آن صحنه تاثیر گذار فراموشم نمیشود. همونطور که با صداقت نابت گفتی این کارها و جملات و رفتارت با کمک خدا و الهام او به علت تقوای درونی تو بود.
پایدار و سربلند باشی. شفیعمان باش.
سلام برهمه ایثارگران وازادگان سرافراز.درودبرهمبندعزیز اقامهدی بزرگوار.مهم حال فعلی افراد است(امام خمینی ره)
برادر عزیزم شما هر چه از خاطرات و سختیهای جنگ برامون بگی ما حال میکنیم وروحیه میگیریم اما برا ای اینکه شما به اجر بیشتری دست پیدا کنیددر لابلای خاطرات کمتر از شکنجه ها و سختیها بگویید................ . اگه جسارتی شد شرمنده
ماشا الله.
افرین دلاور خداحفظت کند ماشاالله
ياد آنزمان به خير - همان موقع اين موضوع مصاحبه را با اين خانم خبرنگار از تلويزيون ديدم و هنوز صحنه و تصاوير آنرا به خاطر دارم.
ماشا... ریس جمهور ومجلس حق همه اسرا را با قانون ماده 13 حمایت از آزادگان بعد از 21 سال خیلی خوب حواله کرد.
مردانگی و شجاعت در خون ایرانی هاست.
ایرانی غیور ودلاور است ایرانی مرد استایرانی شیر است .
زمانيكه بچه هاتوجبهه پرپرميشدنداين آقايون كه بخاطر پست ومقام ميجنگند كجابودند چراهيچ خاطره اي ازجبهه شون تعريف نميكنند چراباحرفاشون دل رزمندگان رابدرد ميارند
به عنوان یک بسیجی از رشادت های ایشان قدردانی کرده و عزت ایران و حیات معنوی خود را در نظام الهی جمهوری اسلامی ایران مرهون فداکاری های آقا مهدی و امثال ایشان می دانم.
خدا توفیقی دهد که ما هم ادامه دهنده راه این بزرگواران باشیم.
با سلام. دائی من در همان سال مفقودالاثر شد و طبق خبرهایی که به ما دادند گفتند که با آقای طحانیان در یک بند بودند. ولی ما هیچ خبر دقیقی از ایشان نداریم. حال می خواستم که از آقای طحانیان بپرسم که آیا اسم آقای عباس گندمکار را در بند خود شنیده بودند و آیا از ایشان خبری دارند؟ اگر خبری دارند به ما اطلاع دهند چون خانواده ما هنوز امیدوار هستند که از ایشان خبری بدست آورند. از شما متشکرم.
بز رگان ملت ما باید از آقای مهدی ما در زمان اسارت الگو بگیرند
سلام. خواهشمندم حتماً به سئوال من پاسخ دهید یا شماره تماسی از ایشان به من بدهید . شاید روزنه امیدی برای ما پیدا شود.
سلام لطفا این نظر رو بذارین
در رابطه با مصاحبه رییس جمهور با زن اسپانیایی که بعضی مطرح کردند باید حق رو گفت که اون زن با توجه به شالی که روی شانه اش بود میشد فهمید که در ابتدا موهاش پوشیده بوده اما در بین مصاحبه به طرز شیطنت آمیزی روسری خودش رو میندازه که با عکس العمل احمدب نژاد مواجه بشه که داره درباره نظریات انقلاب و جمهوری اسلامی صحبت میکنه و این عکس العمل در بین مخاطبان غربی تفکرات منفی رو القا کنه.به هر حال باید همه مسایل رو با هم در نظر گرفت تشکر
هم اسارتی عزیز مهدی جان، یاد همون روزهای سخت اسارت ، یادت با تحمل سختی هاو شکنجه ها چگونه در اسارت پشت دشمنو خم کردیم ،اما حالا چی؟ همه فقط از ما بعنوان کالا تبلیغاتی استفاده می کنند ولی خبری از حل مشکلات معیشتی ما ها نمی خواهان داشته باشند!!!!!!!!!!!!!!
یک مطلب جالب دارم بگم کمی تعجب کنید مدیر یکی از سازمانهای دولتی از س÷اه استانم 3بار استعلام گرفته ببینه در سال 64که من دوم راهنمائی بودم در جنگ بودم یا برا خودم بسیجی درست کردم دو بار عدم نیاز برام زده ............اقای نظری من را میشناسی ؟من از فاو تا جماران 46شبانه روز پیاده اماده ام تاامام را ببینم .ودیدم ........
از خودم خجالت کشیدم دورود بر غیرت وشرفت
درود بر او و مهمتر کسی که ایشان را تربیت کرده.
روحتان شاد ابر مردان غیور
خيلي خوب بود اميدوارم خداوند شما را عاقبت بخير كند
یک عده جوان های بی اصل ونسب وشلوار پاره پاکن بی غیرت پند بگیرند وآدموار زندگی کنند .
راستی از حجاب گفتید. اگر ب ادارات دولتی ونیمه دولتی سری بزنید بد نیست.از حجاب که بگزریم شوخی و رفتار زننده بیداد میکند مخصوصا مدیران با زنان و دختران زیر دستشان .راستی نوامیس مردم در چه محیطی کار میکنند.اخلاق دینی اینست؟مارا چه شده؟بعضیها به خاطر اسلام وطن ونوامیس این وطن جان و هر انچه داشتن دادن.ما را چه شده.
دمت گرم
ای کاش میشد ماهم ان روزها بودیم دعایم کنید فقط از راه شهادت به معبود هستی برسم.التماس دعا
آقای مشایی بخونن ودرس عبرتی بشه براش.....
مرد
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل
آخرین اخبار