بازدید 40212
شاهدان خرمشهر (2)؛

«شهناز» با همان لباس سفید آخرین عکس هایش را گرفت و...

خانم عابدینی به شهناز می‌گوید: در این لباس خیلی قشنگ شده‌ای، ولی این لباس چه تناسبی با وضعیت جنگ و گریز فعلی ما دارد؟ شهناز جواب می‌دهد: وقتی انسان خیلی خوشحال است، بهترین لباس‌هایش را می‌پوشد. من چنین حالی دارم...
کد خبر: ۱۶۶۴۰۹
تاریخ انتشار: ۰۲ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۳:۰۴ 23 May 2011
سرویس دفاع مقدس ـ مادرش این گونه روایت می کند که: پنج ساله بود که از دزفول به خرمشهر آمدیم. در شش سالگی هر روز با بلم از کوت شیخ به این طرف شهر می‌آمد و به مدرسه طیبه می‌رفت. همیشه دوست داشت چادرش را بپوشد و کنارم به نماز بایستد. هرچه از قرآن و دین بلد بودم، به او یاد می‌دادم. او علاقه زیادی داشت که سوره‌های کوچک قرآن را یاد بگیرد. تأثیر همین آموزه‌های دینی بود که در عمر کوتاهش تلاش می‌نمود با کسانی که تهیدست بودند، رابطه نزدیکتری برقرار کند. در هنگام عصبانیت و هنگامی که برایم مشکلی پیش می‌آمد، این شهناز بود که مرا آرام می‌کرد و می‌گفت: باید صبر داشته باشیم.

به گزارش «تابناک»، حماسه فتح خرمشهر آنقدر بزرگ و بی منتها هست که طی سالیان طولانی، هنوز هم سوژه برای پرداختن داشته باشد و هم نسل شاهد و ناظر آن دلاوری ها و هم نسل های بعدی چیزی برایشان تکراری نباشد، چه، تکرار حماسه و یادآوری آن جزیی از فرهنگ و ماندگاری یک ملت است. بر این اساس، در این بخش از سری مطالب شاهدان خرمشهر، به اندازه قطره ای از دریای بیکران حماسه های نسلی اسطوره ای در تاریخ این مرز و بوم، یادی می کنیم از شهید بزرگوار «شهناز حاجی شاه» که به حق می تواند الگویی برای نسل امروز ما باشد.

بنابر این گزارش، امدادگر بسیجی، شهید «شهناز حاجی شاه» متولد 1333 دزفول، دلاور زنی است که در روزهای جوانی عمر پر برکت خویش، تمام همت خود را صرف جهاد در مقابل دشمن متجاوز نمود و در پشت جبهه با یاری رسانی به رزمندگان اسلام، نام خود را بر بلندای این مرز پر گهر جاودانه کرد و در نهایت در هشتم مهر ماه 1359 ـ در سن 26 سالگی ـ و در روزهایی که خونین شهر قهرمان در انتظار شمیم آزادی روزگار می گذراند به دیدار معبود خود شتافت.

گوشه ای از زندگی پرتلاطم این بانوی بزرگوار ایرانی، به امید تداوم راهش، به شرح زیر تقدیم حضور می گردد:

1
انتخاب دوست

هیچ‌گاه دوستانش را از قشر خاصی انتخاب نمی‌کرد. حتی گاهی با کسانی دوستی می‌کرد که از نظر اعتقادی، شباهتی با او نداشتند. وقتی از او می‌پرسیدم: چرا این‌قدر دوستان متفاوت داری؟ می‌گفت: دوستان آدم ها دو جورند: یکی گروهی که تو از وجود آنها استفاده می‌کنی و دیگری کسانی که آنها از تو استفاده می‌کنند و در هر دو حالت فایده‌ای در میان هست. دوستی با کسانی که پایبند ارزش‌ها هستند، خیلی خوب است اما در آنها چیز زیادی را تغییر نمی‌دهد. هنر آن است که بتوانی در قلب کسی رسوخ کنی که با تو و آرمان‌هایت دشمن است. هنر آن است که بتوانی روی آن تأثیر بگذاری.
راوی: خواهر شهید

2
حضوری دایم

شهناز دیپلمش را که گرفت، درس حوزه را شروع کرد. او بسیار فعال بود و انرژی‌اش تمام نمی‌شد. در کتابخانه فعالیت می‌کرد و در عین حال دوره‌های آموزشی ـ مذهبی و رزمی را دیده بود. او حتی یک سال پیش از آغاز جنگ برای مبارزه با قاچاق مواد مخدر، مسلح شده بود.

مادرم تعریف می‌کردند که یک بار چهل نفر از دختران را برای آموزش دینی به قم برد. بعد هم آنها را برای آمادگی نظامی به شلمچه برد که در آنجا، یکی از آنها در رودخانه افتاد و شهناز با شجاعت و زحمت فراوانی او را نجات داد.
راوی: خواهر شهید

3
لباس نماز

اوایل انقلاب، نماز اول وقت خواندن، چندان بین مردم متداول نبود؛ اما شهناز از همان روزها تأکید زیادی روی نماز اول وقت داشت. او برای نمازش لباس جداگانه‌ای داشت و هر وقت از او می‌پرسیدم که چرا موقع نماز، لباست را عوض می‌کنی، می‌گفت: چطور موقعی که می‌خواهی به مهمانی بروی، لباس آراسته می‌پوشی؟ چه مهمانی و دعوتی بالاتر از گفت‌وگو با خدا؟ نماز مهمانی بزرگی است که خداوند بندگانش را در آن می‌پذیرد. پس بهترین وقت برای مرتب و پاکیزه و منظم بودن است.
راوی: خواهر شهید



سنگ قبر شهید شهناز حاجی شاه
4
معلم داوطلب

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هنوز نهضت سوادآموزی تشکیل نشده بود. خواهرم به همراه چند تن دیگر، به شکلی کاملا خودجوش، گروهی را تشکیل داده بودند و به روستاها می‌رفتند و به بچه‌ها درس می‌دادند.

ظهر بود، آن هم ظهر داغ خرمشهر که واقعا هلاک‌کننده است. همراه شهناز به فلکه اصلی شهر رفتیم و منتظر ماندیم تا وانت آبی‌ رنگی آمد. چند خانم چادری عقب خودرو نشسته بودند. من و شهناز هم عقب وانت نشستیم. پس از طی مدتی مسیر، هر یک از خانم‌ها سر جاده‌ای که منتهی به روستایی می‌شد، پیاده می‌شدند و باید فاصله طولانی جاده تا روستا را در آن گرمای شدید، پیاده می‌رفتند. آخر به جایی رسیدیم که من و شهناز هم پیاده شدیم و از یک جاده خاکی به طرف روستا راه افتادیم. این کار را هر روز شهناز بود.
راوی: خواهر شهید

5
شاید آخرین عکس

شهناز و عده‌ای دیگر از دخترها در خرمشهر باقی ماندند و نزد خانم عابدینی قرآن می‌خواندند. محل کلاسشان در خیابان چهل متری خرمشهر بود. شب پیش از شهادت، خانم عابدینی، شهناز و گروهی از دخترها دور هم جمع بودند. شهناز، لباس سفیدی به تن داشته و جوراب سفید پوشیده و چادر سفیدی به سر انداخته بود. خانم عابدینی به شهناز می‌گوید: در این لباس خیلی قشنگ شده‌ای، ولی این لباس چه تناسبی با وضعیت جنگ و گریز فعلی ما دارد؟

شهناز جواب می‌دهد: وقتی انسان خیلی خوشحال است، بهترین لباس‌هایش را می‌پوشد. من چنین حالی دارم. بعد هم به بچه‌ها می‌گوید: بیایید چند عکس یادگاری بگیریم، چون شاید این آخرین عکس‌ها باشد.

6
 من در خرمشهر می مانم

جنگ که آغاز شد و خرمشهر در خطر سقوط قرار گرفت، قصد رفتن به شمال کردیم، ولی او گفت: من به شمال نمی‌آیم. برادرهایش نیز به او اقتدا کرده و در خرمشهر باقی ماندند.

روزی که خیابان طالقانی خرمشهر را بمباران کردند، خواهر و برادران شهید، همگی با هم به بیمارستان رفتند و تا صبح آنجا ماندند و به رسیدگی به احوال مجروحان و کفن و دفن شهدا پرداختند. همان شب، شهید محمدرضا ربیعی به خانه ما آمد و برایشان غذا برد. شهناز چون دوره آموزش کمک‌های اولیه را دیده بود، می‌توانست در بیمارستان، مفید باشد.
راوی: مادر شهید

7
شادی‌آخرین شب

حالات شهناز، در شب پیش از شهادتش بسیار عجیب بود. هنگامی که نوبت به نگهبانی او می‌رسد، خانم عابدینی به او می‌گوید: برو لباست (لباس و جوراب سفید) را عوض کن و پست نگهبانی را تحویل بگیرد.

شهناز می‌گوید: با این لباس خیلی راحتم. روی آن چادر مشکی به سر می‌کنم و چیزی مشخص نیست. او با همان لباس می‌رود و نگهبانی می‌دهد.

این آخرین شب عمر کوتاه شهناز بود که خاطره‌ای به یادماندنی در ذهن دوستانش کاشت و رفت؛ در حالی که شادی زایدالوصفی را به همراه می‌برد.

8
تشییع مظلومانه

هشتم مهر ماه 1359 دشمن خرمشهر را به توپ بست، در محلی سربازی مجروح شده بود. شهناز به کمک بقیه به او کمک رساندند.
آن سرباز بعدها به من گفت: دختر شما جانم را نجات داد.

شهناز وقتی شهید شد، او را در گلزار شهدای خرمشهر، بی‌آن‌که پدرش حضور داشته باشد، به خاک سپردیم.
به خاطر ناامن بودن شهر، پیکر او فقط توسط پنج نفر به طور بسیار مظلومانه تشییع شد.
راوی: مادر شهید
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۲
انتشار یافته: ۶۱
eftekhar bar in shahide mazloome...ba zahra hazrate mashoor shavad.....
انشاء ا.. ما هم به شهدا ملحق شویم .
شیر زنانی ابدی
روحش شاد
بي خانمان همچون پرستوها
آوارگان بارسفربستند
رنگين كمانت را شكاري ها
دردودوخاكستررهاكردند
تورسپيددخترانت را
برشانه ها شال عزاكردند...
روح این زن بزرگ شاد ...به خانواده عزیزش تسلیت می گم ...هر چند که باید برای تربیت همچین شیر زنی به مادرش تبریک گفت .
مادر شهناز عزیز روزت مبارک تولد حضرت فاطمه مرضیه س رو به شما تبریک می گم و دستتون رو می بوسم برای این همه صبر و ایثار .
اميدوار همه مسولين قدر مقامي که بهشون از شهدا به امانت رسيده بيشتر بدونن.
خدا رحمت کند این بانوی شهید را
روانش شاد
اين شير زنان بودند كه در طول جنگ مرگ را به سخره گرفتند كم نيستند اين شير زنان .
در محل ما داريم از اين دسته افراد كه دنيايي هستند.
روحش شاد
سلام و درود خدا بر خواهران ومادران شهيدمان از صدر اسلام تاكنون
چه شباهت زیادی با تشییع جنازه فاطمه زهرا داشته . روحش شاد .
من نمیدونم چرا نویسنده محترم دقت ندارد که بنویسد شهیده و نه شهید.
مگه عکس رو ندیدید؟
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۰:۱۹ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۳
در زبان فارسی «شهید» درست است، نه شهیده. این که در 4 چیز از 10 چیز صفت باید از موصوف تبعیت کند، قاعده ای است برای زبان عربی، نه زبان فارسی.
روحت شاد ای پرستوی مهاجر!
روحش شاد
زیرنویس عکس اصلاح شود

"سنگ قبر شهیده شهناز حاجی شاه" و نه "سنگ قبر شهید شهناز حاجی شاه"
شهيده شهناز وبرادرانش حسين وناصر وساير شهدا ماييه افتخار شهر خرمشهر ميباشند روحشان شاد
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين*الرحمن الرحيم*مالك يوم الدين*اياك نعبد و اياك نستعين*اهدنا الصراط المستقيم *صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين.

بسم الله الرحمن الرحيم
قل هو الله احد *الله الصمد *لم يلد و لم يولد*و لم يكن له كفوا احد .
از انصاف بدور است که سنگ قبر این شهیده بزرگ بانو خاک در برش گرفته
یادشان زمزمه مستان باد
براي شادي روحش صلوات بفرست.
خدارحمت كنداين شيرزن را
سلام خدا بر این عزیزان بر این زنانی که مردانه ایستادند و به مردان درس مردانگی دادند رحمت واسعه خدا بر ایشان باد
دعا کنید برای اونهایی که امید داشتد برند
اي كاش ما به اندازه غربي ها به افتخار آفرينانمان اهميت مي داديم واقعا چند نفر از دخترهاي ما از نام ونشان زنان مشهورمان اطلاع دارند؟؟؟؟؟/؟
تابناك مثل اينكه نيت كردي هر هفته اشك مارو در بياري.
خوشا به سعادتشان،که این توفیق رایافتند.
روحش شاد .
روحش شاد وراهش پر دوام باد
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل
آخرین اخبار