بازدید 2618

جنگل مي‌خواهد زنده بماند

عمليات اطفاي آتش در جنگل گلستان
کد خبر: ۱۳۷۰۲۲
تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۳۸۹ - ۱۱:۰۰ 20 December 2010
دود از صد كيلومتر مانده به گرگان پيداست. هوا بوي چوب و برگ سوخته مي‌دهد. كوه پيدا نيست. درختان هم همين‌طور. بادي ملايم در حال وزيدن است. لايه غليظ دود با باد حركت مي‌كند و چند كيلومتر آن‌طرف‌تر روي جنگل‌هاي دورتر مي‌نشيند. مردم محلي همچنان با ما تماس مي‌گيرند. خيلي دستپاچه‌اند. شعله‌هاي آتش آنها را ترسانده است. مي‌خواهند هر چه زودتر به مينودشت و گاليكش برسيم. مي‌گويند مردم روستاها مي‌خواهند خانه هايشان را ترك كنند.

ايستگاه اول: دهنه چهل چاه، مينودشت

يك ربع از ساعت يك بعد از ظهر گذشته كه به كمپ دهنه چهل چاه مي‌رسيم. لايه غليظ دود جلوي نور خورشيد را گرفته، هوا نيمه تاريك است و بوي كربن مي‌دهد. برگ‌هاي سوخته از فضا مي‌بارند. بسختي مي‌شود نفس كشيد، اما نيروهاي امدادي كه در كمپ باقي مانده‌اند به بوي دود عادت دارند. كمپ چهل چاه مينودشت فضاي نسبتا بزرگ و مسطحي است كه به يكي از كانون‌هاي اصلي آتش‌سوزي نزديك است. درست جايي كه مي‌شود ديد دود چطور با هر وزش باد فشرده و همانند قارچي بزرگ در آسمان جمع مي‌شود.

بعداز ظهر روز يكشنبه كه ما به چهل چاه مي‌رسيم فرماندار، بخشدار، فرمانده انتظامي، فرمانده سپاه مينودشت، چند سرباز يگان حفاظت و چند نيروي هلال احمر و اورژانس در منطقه مستقر هستند. پس وقت خوبي براي گرفتن اطلاعات از آنهاست، اما هيچ كدام از آنها حاضر به دادن اطلاعات به ما نيستند، حتي نمي‌خواهند بگويند براي اطفاي آتش چند نيرو به محل فرستاده‌اند. در كمپ مينودشت بازار حرف‌هاي غيررسمي داغ است. براي همين بعد از امتناع مسوولان محلي از هرگونه اظهارنظر شنيديم كه علت سكوت آنها به خاطر دستوري است كه از مقامات بالاتر گرفته‌اند تا جلوي حرف‌هاي ضد و نقيضي كه يك‌بار خبر مي‌دهد آتش خاموش شده و بعد مشخص مي‌شود آتش دوباره شعله‌ور شده، گرفته شود. آنها از اين‌كه آتش‌سوزي در جنگل‌هاي گلستان خوراك خبري رسانه‌هاي خارجي شده نگرانند. براي همين حتي نمي‌خواهند خبرنگاران به آنها نزديك شوند.

مسئولان اداره منابع طبيعي گلستان كه در منطقه حاضر هستند به ما قول مي‌دهند با اولين بالگرد كه در كمپ مي‌نشيند ما را به منطقه آتش‌سوزي ببرند، اما حتي نشاني از آمدن بالگرد به منطقه نيست. براي همين ترجيح مي‌دهيم تا زمان رسيدن وسيله پرواز ما هم مثل كلاغ‌هايي كه از شدت دود از پرواز كردن منصرف شده‌اند روي زمين بنشينيم و به همان حرف‌هاي غيررسمي گوش دهيم.

رد پاي خرابكارها و بطري‌هاي نوشابه

تكه موكتي كه براي نشستن نيروهاي مستقر در كمپ در گوشه‌اي از محل پهن شده، دست كمي از زمين ندارد چون به همان اندازه كثيف و خاك آلود است، اما به هر حال اسمش زيرانداز است و بايد رويش نشست. از اينجا كه نشسته‌ايم بهتر مي‌توانيم باقيمانده تجهيرات اطفاي آتش را ببينيم، يعني همان چند بيل و شن‌كش با گالن‌هاي آبي رنگ آب.

اينجا صرف نظر از مسوولان محلي كه نمي‌خواهند حتي كلمه‌اي در مورد وقايع گلستان حرف بزنند كساني هستند كه دلشان مي‌خواهد اطلاعاتي به ما بدهند، البته به اين شرط كه اسمشان را نپرسيم و كاغذ و خودكارمان را زمين بگذاريم. اعتماد اين افراد را كه جلب مي‌كنيم برايمان از خستگي‌هاي تلنبار شده در منطقه مي‌گويند كه نيروهاي امدادي را كلافه كرده است: آنها با تجهيزات اندكي كه دارند از صبح تا شب آتش را سركوب مي‌كنند، اما وقتي به اميد تمام شدن آتش، چشم‌هاي خسته‌شان را روي هم مي‌گذارند طلوع خورشيد برايشان نويد آتشي قوي‌تر از ديروز را مي‌دهد. انگار آتش در گلستان زمان مي‌خرد.

حتي اگر در خط مقدم آتش‌سوزي هم باشي باز حرف‌هاي ضد و نقيض تمامي ندارد. اينجا بعضي‌ها مي‌گويند خشكي هوا و بخيل شدن آسمان جرقه آتش را مي‌زند، اما بعضي‌ها چنين اعتقادي ندارند و همچنان معتقدند مردم محلي جنگل را آتش مي‌زنند:بعضي مردم محلي با مسوولان دعوايشان شده براي همين از جنگل انتقام مي‌گيرند. بعضي‌ها هم به خاطر اخراج دام‌هايشان از جنگل عصباني‌اند و مي‌گويند ديگي كه براي ما نمي‌جوشد بايد سر سگ در آن بجوشد.

البته اين اعتقاد همه آنهايي نيست كه مي‌خواهند به ما اطلاعات بدهند، چون بعضي‌ها حرف‌هاي متفاوتي براي گفتن دارند. آنها مي‌گويند همين كه مردم زباله‌هايشان را در جنگل مي‌ريزند و بطري‌هاي آب و نوشابه‌شان را روي زمين رها مي‌كنند فرصت خوبي براي خورشيد مهيا مي‌شود تا اشعه‌هاي سوزانش را روي زباله‌ها بتاباند و آتشي به پا كند.

بالگرد نيامد، آتش رسيد

بالگرد نيامد، اما مردم محلي كه بعد از خاموش كردن آتش در ارتفاعات با وانت به كمپ دهنه چهل‌چاه برگردانده شدند، آمدند. بعضي‌هايشان با خود بيل دارند، بعضي‌ها هم شن كش اما بعضي‌ها دست خالي برگشته‌اند چون با پاهايشان آتش را خاموش مي‌كنند. اگر حرف‌هايي كه شنيده بوديم درست باشد اين مردم بايد تاييد كنند كه يكي از خودشان جنگل را آتش مي‌زند، اما حرف كشيدن از آنها هم بسختي اطلاعات گرفتن از مسوولان است. البته يكي از جوان‌هايي كه تازه از وانت پياده شده تاييد مي‌كند كه جنگل را مردم آتش مي‌زنند، اما وقتي مي‌بيند اين جمله او را مي‌نويسم حرفش را پس مي‌گيرد و مي‌گويد مگر مردم با جنگل دشمني دارند؟

ساعت از 5 بعدازظهر گذشته اما ما هنوز به آنچه مي‌خواستيم نرسيديم. براي همين به قصد برگشت به گرگان سوار ماشين مي‌شويم. وارد جاده كه مي‌شويم صداهاي فريادي كه از آتش گرفتن بخشي از جنگل خبر مي‌دهند شنيده مي‌شود، پس دور مي‌زنيم و به آنجا مي‌رويم.


نكته: وقتي نيروهاي امدادي از دل و جان كار نمي‌كنند نه‌فقط به‌خاطر كمبود امكانات كه به‌خاطر وجود آدم‌هايي است كه مديريت بحران را با جنجال اشتباه مي‌گيرند


كف جنگل در حال سوختن است. برگ‌هاي خشك افتاده روي زمين مثل پارچه آغشته به نفت در يك چشم به هم زدن مي‌سوزند. از ماشين پياده مي‌شويم. صحنه ناراحت‌كننده‌اي است. آتش از اندام جنگل بالا مي‌رود. پشت سر ما نيروهاي امدادي هم مي‌رسند. آنها با خود هيچ امكاناتي ندارند حتي يك ماسك. اشك از چشم‌هايشان سرازير مي‌شود. دود چشم و گلوي همه ما را مي‌سوزاند. ما از آتش فاصله مي‌گيريم اما نيروهاي امدادي به دل آتش مي‌زنند آن هم با دست خالي. كسي از آن دور مي‌دود، با خودش يك گالن آب دارد. گالن را روي آتش خالي مي‌كند. آتش كمي مي‌نشيند اما باز زبانه مي‌كشد. مرد ديگري دوباره به دل آتش مي‌زند، اما اين بار با يك قوطي يك ليتري وايتكس كه رمقي براي مهار آتش ندارد.

از اينجا دور مي‌شويم، چون شنيده‌ايم كمي جلوتر يك درخت در حال سوختن است. اينجا آتش به جاده رسيده و آتش كف جنگل به يك درخت خشكيده زده. درخت مثل مشعل مي‌سوزد و تكه‌هاي زغال شده‌اش با كمترين نسيم مي‌افتند. دودي كه از اين كنده بلند مي‌شود معركه به راه مي‌اندازد. جاده پر از برگ سوخته و خاكستر است، درست مثل چشم‌ها، گلوها و لباس‌هاي ما.

واگويه با خودم

دست خالي به جنگ آتش رفتن را وقتي در تهران بوديم مي‌شنيديم، اما اين‌كه روزي با چشم ببينيم باورمان نمي‌شد. ديدن زمين‌هاي سوخته در دل جنگل‌هاي دلفريب گلستان آنقدر ناراحت‌كننده است كه دلت نمي‌خواهد باور كني مملكتي داري كه براي مهار چنين بحراني چيزي در چنته ندارد، حتي دلت نمي‌خواهد صداي كساني را كه از سر ناچاري رو سوي آسمان كرده‌اند و براي بارش باران دعا مي‌كنند بشنوي. در كمپ چهل چاه آن هم موقع غروب آفتاب كه تاريكي هوا شعله‌هاي آتش را نمايان‌تر مي‌كند دلت از اين‌كه كسي بگويد آتش براي جنگل مفيد است و اين‌گونه هوا تلطيف و ضدعفوني مي‌شود، آشوب مي‌شود چون نمي‌فهمي اگر آتش مفيد است چرا مسوولان از روسيه براي مهار آتش كمك خواسته‌اند. اينجا حتي از اين‌كه بشنوي تمام امكانات كشور براي نجات گلستان بسيج شده هم سرگيجه مي‌گيري چون نمي‌داني چه جوابي به اين سوال بدهي كه يعني همه امكانات كشوري با اين وسعت همين قدر است؟

ايستگاه دوم: كمپ جعفرآباد، گرگان

قرارمان براي سوار شدن به بالگرد، گرفتن عكس‌هاي هوايي و ديدن دامنه آتش‌سوزي از بالا 7 صبح روز دوشنبه در كمپ جعفرآباد بود. ما سر وقت به كمپ رسيديم. از ديروز براي پرواز ما با فرمانداري و يگان حفاظت هماهنگي شده بود. براي همين تا آمدن بالگرد در ساختماني كه در محل وجود داشت مستقر شديم تا دوباره از لابه‌لاي حرف‌هاي غيررسمي اطلاعاتي دستگيرمان شود.

درون ساختمان به محوطه بيرون كاملا ديد دارد. براي همين بخوبي ديديم كه اولين بالگرد از راه رسيد، اما برخلاف قولي كه داده بودند اجازه سوار شدن به آن را به ما ندادند. وعده پرواز با بالگرد دوم البته كمي آراممان كرد. براي همين درباره نيروهاي مردمي حاضر در صحنه سوال كرديم تا بدانيم آيا فقط عشق به طبيعت آنها را از صبح تا شب در عرصه نگه مي‌دارد يا پاي مشوقي ديگر در ميان است.

كسي كه پاسخ اين سوالمان را داد نخواست اسم و سمتش را بنويسيم اما گفت از روزي 10 تا 20 هزار تومان به نيروهاي مردمي داده مي‌شود تا در مهار آتش مشاركت كنند. او البته گفت كه دادن پول به مردم حالا خودش مشكلي بزرگ شده چون مردم محلي كه اغلب بيكارند و درآمدشان محدود است به خاطر پول داوطلب مي‌شوند، اما وقتي پاي كار مي‌رسند كار زيادي از دستشان برنمي‌آيد و در منطقه پخش مي‌شوند.

اين اطلاعات را كه گرفتيم بالگرد دوم هم آمد اما باز نوبت به ما نرسيد. براي همين دوباره گرم صحبت شديم تا اين بار از دهان يكي از كارشناسان اداره منابع طبيعي استان بشنويم نيروهايي كه به محل اعزام مي‌شوند آنقدر مبتدي‌اند كه آتش را نمي‌شناسند و نمي‌دانند چطور بايد مهارش كرد. حرف او منطقي به نظر مي‌رسيد چون طولاني شدن آتش‌سوزي از عيد قربان تا بيست و دوم آذرماه فقط مي‌توانست معنايش كمبود امكانات و نيروهاي باتجربه‌اي باشد كه آتش را بشناسند و بدانند چطور با همان امكانات اندك بهترين نتيجه را بگيرند.

مدير بحران زده

در كمپ جعفرآباد چند صدايي بيداد مي‌كند. اينجا همه رياست مي‌كنند و براي خودشان برنامه‌هاي جداگانه دارند. ساعت نزديك 10 صبح است و تا به حال نزديك به 10 پرواز انجام شده اما هنوز نوبت به ما نرسيده است. فرماندار با پرواز ما مشكلي ندارد، اما برايمان پيغام مي‌آورند كه بهتر است هوس پرواز را از سرمان بيرون كنيم. شايد آنها مي‌ترسند كه ما شنيده‌هايمان را كه مي‌گفت بخشي از گروه امداد در ارتفاعات در چنبره دود گرفتار شده‌اند و راهي براي نجاتشان نيست را ببينيم و بنويسيم و عكس بگيريم و آن وقت با اين كار عده‌اي زير سوال بروند. اما براي تكميل گزارشمان چاره‌اي جز پرواز نداشتيم. براي همين مرتب اصرار كرديم تا شايد كسي اسم ما را در ليست قرار دهد. اما در كمپ جعفرآباد براي پرواز ما يك مانع انساني بيشتر وجود نداشت؛ مديركل ستاد بحران استان. او مردي قد بلند با ظاهري عصباني است كه اگر چه همه در كمپ از او حساب مي‌برند اما به ما مي‌گويند كه او در تمام روزهاي آتش‌سوزي به جاي آن‌كه بحران را مديريت كند خودش بحران ايجاد كرده است. استدلال او براي جلوگيري از پرواز ما اين است كه من يك زنم، استدلالي كه بيشتر از اين‌كه ناراحت‌كننده باشد خنده‌دار است؛ البته شايد تنها زن حاضر در منطقه بودن نيز چنين دردسرهايي داشته باشد.

ما از پرواز جا مانديم، اما همين جاماندن و حذف شدن بهانه خوبي شد تا بفهميم اگر مهار يك آتش سطحي در جنگل هفته‌ها طول مي‌كشد يا اگر مردم محلي از سر بغض آتش به جنگل مي‌اندازند يا وقتي نيروهاي امدادي از دل و جان كار نمي‌كنند نه فقط به خاطر كمبود امكانات كه به خاطر نبود كساني است كه مديريت را با جنجال اشتباه مي‌گيرند.

مريم خباز
منبع: جام جم
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها
آخرین اخبار