
به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، «دل میرود ز دستم، صاحب دلان خدا را/ دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا» محبوبه هراسان به خلوت خود در خانه رفته و کاغذنوشته رحیم نجار را باز میکند تا این بیت را بخواند و باردیگر افسار دل از دست بدهد.
این، واپسین سکانس از قسمت ششم سریال «بامداد خمار» بود که میگویند مثل بسیاری دیگر از سکانسهای این سریال، با وفاداری نسبت به متن رمان به تصویر کشیده شده است؛ هم از منظر احوالات شخصیت اصلی و هم از منظر جزییاتی همچون متن دلنوشته و خط خوش آن.
استراتژی نرگس آبیار در اینسریال مشخص است، و تلاش خود را کرده تا ابزارهای روایتگری تصویری را به خدمت بگیرد و هر آنچه را در قالب کلمات در رمان فتانه حاج سیدجوادی روایت شده، عینبهعین مقابل دوربین ثبت کند. حسین کیانی، نویسنده سریال هم، تغییراتی در منبع اقتباس اضافه و شخصیتهایی جدید وارد روایت کرده است. استراتژی کارگردان ناظر به فرازهای کلیدی روایت است و روی همیننکته بهعنوان حلقه اتصال علاقهمندان رمان مورد اشاره به سریال حساب شده است؛ به تصویر کشیده شدن جزییاتی که پیشتر و در فرآیند خواندن رمان، در ذهن خود تصور کرده بودند.
آبیار پیشتر در سریال «سووشون» با همین استراتژی پیش رفت و به نتیجه چندان مطلوبی نرسید. او اینبار تلاش کرده روایت تصویری قابل قبولی از هزارتوی «عشق» پیش روی مخاطب قرار دهد؛ روایتی که فتانه حاجسید جوادی در دهه هفتاد روانه بازار کتاب کرد و همچنان هم بهعنوان اثری خوشخوان و محبوب، در حال بازنشر است.
شخصیت محوری روایت «بامداد خمار» محبوبه است. پیرزنی سالخورده و گوشهنشین که حالا مأمن برادرزاده خود شده تا حامی او در جدال با خانوادهاش بر سر عشقی ممنوعه شود. پشتوانه این حمایت هم تجربهای است که او خود از سر گذرانده و از همان قسمت ابتدایی سریال، شروع به روایت آن کرد. از همین مقطع است که داستان به دهههای قبل میرود و محبوبه اینبار در قامت دختری جوان و خوشسیما در کانون روایت قرار میگیرد. کارگردان فارغ از نقشآفرینی احترام برومند، روی بازی درونی اینبازیگر بهعنوان شخصیت محبوبه و سرکشی ترلان پروانه در نقش جوانی این کاراکتر حساب کرده است.

محبوبه در جوانیاش، وابستگی عمیقی به خانواده دارد و در قیاس با دو خواهر دیگرش، عزیزکرده مادر و پدر هم محسوب میشود اما حالا در آستانه تجربهای غریب از دلبستگی، وابستگیهایش به چالش کشیده شده است. محبوبه جوان، نسبت به موقعیت خانوادگی و روابطی که منجر به معرفی خواستگاران متعددش شده، آگاه است اما گرفتار کششی عجیب و ناشناخته به سمت رحیم نجار شده و بیآنکه فرصت انتخابی داشته باشد، گویی آتش عشق به دامش انداخته است. نویسنده سریال و کارگردان هم از همینظرفیت رمان استفاده کرده و آن را به مخاطب شبکه نمایش خانگی عرضه کردهاند.
از شروع روایت «بامداد خمار» مخاطب با سرانجام و آینده محبوبه مواجه است؛ عمهای سالخورده و تنها که شروع به روایت داستان گذشته خود میکند تا شاید تجربهای ناب در اختیار برادرزاده عاشقش بگذارد؛ برادرزادهای که هرچند عشق و دلبستگی را در دهه 1360 تجربه میکند گویی عمه، بیش از هرکس دیگری میداند سرنوشتش نمیتواند چندان متفاوت از چیزی باشد که خودش قریب به چهار دهه پیشتر تجربه کرده است. از این منظر بخش زیادی از تعلیق روایت سریال که قرار است تصویرگر داستان محبوبه در دوران جوانی باشد، ناظر به «چه خواهد شد؟» نیست و مخاطب سریال و بهطور خاص آن دسته که پیشتر رمان را خواندهاند، دنبال چگونگی روایت هستند.
آبیار در مقام کارگردان، در شش قسمت ابتدایی، از جزییات عبور نکرده و اغلب میزانسنها و حرکات دوربین، بهویژه در سکانسهای عاشقانه و مرتبط با دیدارهای محبوبه و رحیم نجار، در خدمت «انتقال حس» است. هیچ عجلهای هم برای عبور از تکلحظهها و خرده احوالات شخصیتها نیست. نرگس آبیار زمانی داستان نویس بود و حالا بهعنوان کارگردان اینسریال، به پشتوانه تجربهاش در آشنایی با واژهها و کلمات، برای بازتولید مواجهه مخاطب با این روایت، از عنصر تعلیق برای چگونگی ساخت فضای بین آغاز و پایان قصه استفاده میکند.