
به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، امروز ۱۷ آبان سالروز شهادت یکی از امیران خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است که سال ۱۳۵۹ در اولین ماه های جنگ تحمیلی و دفاع مقدس به شهادت رسید. غفور جدی اردبیلی خلبان شکاری فانتوم F4 متولد سال ۱۳۲۴، معلمخلبان و خلبان آزمایشی فانتوم، افسر یکنواختی و آموزش گردان پروازی فانتوم در پایگاه هفتم شکاری شیراز و رئیس دایره امنیت پرواز، موشک و مواد منفجره پایگاه ششم شکاری بوشهر بود.
شاید خیلی از جوانان و نوجوانان امروزی ایرانی، یکی از جملات معروف حماسی مربوط به کشورشان را زیاد شنیده باشند اما ندانند اینجمله متعلق به کیست. «دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد» اینجمله یکی از وصایای شهید غفور جدی اردبیلی است.
پانزدهمین خلبانی که در جلد چهارم کتاب «ستاره های نبرد هوایی» نوشته سرتیپ دوم دکتر احمد مهرنیا معرفی شده، شهید جدی اردبیلی است که بنا داریم به بهانه سالروز شهادتش، این فراز از کتاب مورد اشاره را مرور کنیم.
***
روز پنجم بهمن سال ۱۳۲۴ در سرمای شدید اردبیل، تولد پسری در کوچهای بنبست، روبهروی مسجد محله خیرال، گرمابخش منزل حاجمظفر جدی اردبیلی شد. پدر و مادر، که پایبندی محکمی به دین اسلام داشتند، نام فرزندان را از اسامی خداوند متعال در قرآن کریم انتخاب میکردند. آنها نام سومین فرزند نورسیده را غفور گذاشتند. پدر راننده کامیون ترانزیت بود و با درآمدی که از سفر به کشورهای مختلف به دست میآورد، اینخانواده صمیمی را در شرایط مناسبی اداره میکرد. غفور دو خواهر و پنج برادر داشت که همه به او عشق میورزیدند. از هفتسالگی تحصیل را در مدرسه صفویه و کسرای اردبیل شروع کرد و با نمره خوب به پایان برد. دوره متوسطه را در دبیرستان پهلوی خواند و با توجه به فراهمشدن منزلی در تهران، سالهای آخر دبیرستان را در مدرسه ملی هرندی خواند و در سال ۱۳۴۵ دیپلمش را در رشته طبیعی گرفت. به دنبال شغلی پرهیجان، با دوست خانوادگی و همکلاسش ضیاءالدین ذاکر و منصور یزدانبد که بعدها پزشک شد، برای استخدام خلبانی نیروی هوایی اقدام کرد. با مراجعه به مرکز استخدام نیروی هوایی، توانست معاینات پزشکی و آزمونهای کتبی استخدام را با موفقیت پشت سر بگذارد و روز اول اسفند ۱۳۴۶ با لباس دانشجوی خلبانی وارد دانشکده خلبانی شود. در این دوره شبانهروزی، طی سه ماه با اصول اولیه نظامیگری آشنا شد و پس از انجام تیراندازی با تفنگ، به اخذ سرپوشی نائل آمد.
از اینپس سر کلاسهای زبان انگلیسی، علوم نظامی و آشنایی با اصول اولیه پرواز نشست. از اوایل مرداد ۱۳۴۷ برای آموختن پرواز همراه ستوان دوم بهمن سلیمانی و یدالله ناظری و دانشجویان جهانگیر ابنیمین، محمود ضرابی، قاسم برزگر، علیاشرف قاضی، محمدقاسم مساعد، هوشنگ شیروین، مسعود مهدوی نادری و ... روزانه به فرودگاه قلعهمرغی رفت و توانست از ۲۱ همین ماه با استادانی مثل کاووسی، حبیب کیفان، موسی میرزائیان، عزیز بزرگنیا، ماشاءالله عمرانی، ناصر زلالی و دیانی ۲۲ راید بپرد و با انجام سهپرواز مستقل، جمعا ۲۴ ساعت پرواز با هواپیمای پایپر، دوره را در ۱۷ شهریور به پایان برساند.
در روز ۱۷ مهر همینسال، بعد از قبولی در آزمون جامع زبان انگلیسی، در جمع دانشجویان محمد حاجی، اژدر درفشی، محمد عزیزخانی، رضا عبدالغفاری، مسعود مستوفی شمس، ایرج کریمی تبریزی، بیژن ساسانی، امیرمحمود صفویان، علیرضا شفق و بهروز سلیمانی عازم شهر سانآنتونیوی ایالت تگزاس شد. در مدرسه زبان پایگاه هوایی لکلند زبان پیشرفته و تخصصی را خواند و دیپلم آن را گرفت. برای تکمیل دوره به پایگاه هوایی وب در جوار شهر بیگاسپرینگ اعزام شد. ابتدا، در کنار ورزش و تحصیل دانش پروازی، ۳۷ ساعت و بیست دقیقه پرواز مقدماتی با هواپیمای T41 را در کنار استاد و چهار ساعت را بهصورت مستقل انجام داد و به کلاس ۰۵- ۷۰ رفت تا دوره جت را نیز ببیند.
پیشنیاز ایندوره آموختن فن فرود با چتر نجات و پرش صحیح با صندلی پران بود. ایندوره را هم گذراند و پروازهای جت با هواپیمای T37 را آغاز کرد. ۸۰ ساعت با استاد و ۱۵ ساعت پرواز مستقل ترانزیشن، پرواز جمع و ناوبری را در شب و روز با موفقیت به پایان رساند و دوره جت مافوق صوت T38 را در همانیگان شروع کرد. او توانست با ۱۰۹ ساعت و ۲۰ دقیقه همراه استاد و ۲۵ ساعت پرواز سلو، تنوعی از پروازهای ترانزیشن، با دستگاه در شرایط بدون دید، پرواز جمع و ناوبری را با اینپرنده آموزشی مدرن بپرد. آخرین پروازش ۸ اردیبهشت انجام و درجه ستواندومی به او اعطا شد. روز ۱۹ اردیبهشت ۱۳۴۹ در جشن فارغالتحصیلی ضمن دریافت مدرک پایان دوره، گواهینامه و نشان خلبانی را گرفت و ۲۳ اردیبهشت در کسوت خلبان وارد ایران شد.
پس از استفاده از مرخصی تحصیلی، برای خلبانی جنگنده فانتوم اف چهار انتخاب و از ۵ خرداد به کلاس شناخت سامانههای اینهواپیما در دپارتمان آموزش پرواز پایگاه یکم شکاری مهرآباد معرفی شد. دوره آموزشی کابین عقب فانتوم را در مهرآباد گذراند و به گردان ۱۲ شکاری مهرآباد منتسب شد. کسب تجربه میکرد که در ۲۵ اردیبهشت به گردان اف چهار شیراز منتقل شد. در اینگردان مسئولیت افسر یکنواختی و آموزش را بر عهده داشت. از اوایل مهرماه کلاس کابین جلو را در تهران گذراند و اولین پرواز آموزش رزمی اینکابین را در روز ۱۵ مهر ۱۳۵۰ پرید. در همینسال همچون بسیاری از ارتشیان در مراسم جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی شرکت کرد و مدال اینواقعه رسما به او اعطا شد.
خلبان غفور جدی اردبیلی، در مراسم جشنهای مذکور با سرکار خانم مرین نامور خواهرزاده سناتور نامور (عضو مجلس سنای قبل از انقلاب) آشنا شد که این آشنایی، خواستگاری و شروع زندگی مشترک آنها را از سال ۱۳۵۱ در پی داشت. ثمره اینوصلت دو پسر به نامهای پوریا (۱۳۵۲) و پرهام (۱۳۵۴) بود. پوریا خلبان هواپیمای تجاری و پرهام دکترای روانشناسی در آمریکا هستند.
غفور جدی علاوه بر دوره نجات خدمه از مرگ و خلبان آزمایشی، در ۱۲ دی ۱۳۵۵ با درجه ستوانیکمی برای طی دوره امنیت پرواز به آمریکا اعزام شد و ایندوره را در دانشگاه غیرنظامی در ۷ خرداد سال بعد با نمره عالی به پایان رساند. در برگشت، از طریق لندن وارد اروپا شد، از چند کشور بازدید کرد و در ۴ تیر از طریق مرز بازرگان به ایران برگشت. با گذراندن ایندوره به پایگاه ششم شکاری بوشهر منتقل شد و بهعنوان رئیس دایره امنیت پرواز و مواد منفجره به خدمت ادامه داد. در همینجا دوره معلمخلبانی فانتوم را گذراند و مسئولیتهای اینمزیت را عهدهدار شد. در فصل نقل و انتقالات سال ۱۳۵۸ نامه او برای انتقال به پایگاه یکم شکاری مهرآباد آمد، اما به دلایلی انجام نشد. در ۲۰ شهریور، طی نامه دیگری به پایگاه سوم شکاری منتقل شد که اینبار همچنان در بوشهر ماند.

پایگاه شیراز؛ خلبانانی چون شهید جواد فکوری، شهید داریوش ندیمی، زندهیاد جانباز مسعود صبوری، یدالله خلیلی، منوچهر محققی و غفور جدی اردبیلی در تصویر حضور دارند
با توجه به کاهش شدید پروازها در دوران انقلاب، از ۱۷ آبان همینسال به کلاس آموزش پرواز مهرآباد معرفی شد تا یکبار دیگر دوره آشنایی با سامانههای هواپیمای فانتوم را مرور کند. تیرماه سال بعد، برای تجدید آزمایش اتاق ارتفاع، که هر سهسال یکبار برای خلبانها صورت میگیرد، به بیمارستان نیروی هوایی در تهران اعزام شد. پس از برگشت، پروازهای برنامهریزیشده را طبق گذشته انجام میداد که در کمال ناباوری کمتر از یکماه ونیم بعد، یعنی از اول شهریور ۱۳۵۹ در حالیکه نیروی هوایی درگیر عملیاتهای متعدد جنگی علیه نیروهای متجاوز عراقی به مرزها بود، در فهرست بازخریدی قرار گرفت! ایننامه که بازنشستگی زودرس و بازخریدی ۲۸ نفر از کارکنان نیرو ازجمله ۱۵ خلبان را در بر میگرفت، باعث شد غفور شروع به بستن اثاثیه منزل و تسویهحساب کند. دوستانش میگویند در ساعت ۱۴:۰۵ روز ۳۱ شهریور همزمان با هجوم هوایی عراق به بوشهر، وسایلش بار کامیون بود و عزم خروج از پایگاه را داشت که صدای انفجار بمبها، علاوه بر شیشهها و ساختمانها، دل غیرتمندانی چون جدی را نیز لرزاند.
او که دیگر برخلاف تمایل شخصی و با صدمه روحی، از خدمت رها شده بود و هیچتعهدی به نیروی هوایی نداشت، از رفتن منصرف و با حضور نزد فرمانده پایگاه و معاون عملیات او خواستار ماندن و قرار گرفتن در صف مبارزان علیه دشمن متجاوز شد. ابتدا تیم بازرسی را گرد آورد و به باند پرواز که بمباران شده بود سر زد تا به ترمیم آن اقدام کند. سپس تجهیزات پروازی خواست تا به مصاف دشمن برود. در آنشرایط بحرانی با درخواست او موافقت شد و از صبح فردا، بیآنکه در آمار نیروی هوایی جایی داشته باشد، در پروازهای عملیاتی و بمباران فعالانه شرکت کرد. حتی نخواست حسرت دیدار خانواده و پدر و مادر را با چند روز دوری از صحنه نبرد برطرف کند! با توجه به شرایط حساس کشور و تصمیم فرماندهان، بازخریدی او طی نامه مورخ ۵/۷/۱۳۵۹ ورازت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح ملغا اعلام شد.
اینقهرمان ملی با ارادتی که به حضرت امام حسین (ع) و ابوالفضل العباس (ع) داشت و همواره پرچمدار مراسم آنها بود، شهادت را بالاترین افتخار میدانست و از آنجا که دوستی وطنش ایران جایگاه ویژهای در قلبش داشت، بارها خواسته بود چنانچه به شهادت رسید، کفنش از پرچم سهرنگ ایران باشد.
و آنروز فرا رسید. صبح شنبه ۱۷ آبان ۱۳۵۹ سرگرد غفور جدی با ۱۹۳۸ ساعت و ۴۰ دقیقه پرواز، بیش از ۲۵ سورتی پرواز جنگی که ۷ سورتی آن بمباران اهدافی در عمق خاک عراق بود، به عنوان شماره دوی دسته پرواز دوفروندی که لیدر آن، سرگرد اصغر سپیدموی آذر و کابینعقبش محمدعلی اعظمی بود، آخرین پرواز بیبازگشتش را همراه ستوان خلبان حسین عبدالکریمی خلجی در کابین عقب – که اولینپرواز جنگیاش را تجربه میکرد – در مصاف با دشمن بعثی حین ماموریتی در جنوب کشور انجام داد. هدف تجمیع نیروهای عراقی در جاده فاو-بصره بود و هر هواپیما ۱۲ تیر بمب ۵۰۰ پوندی داشت. دو هواپیما در ارتفاع پست و سکوت رادیویی از سمت آبادان به منطقه هدف رسیدند اما خبری از نیروهای عراقی نبود؛ ظاهرا منطقه را ترک کرده بودند. اما از آنجا که اقبال با آنها یار بود با یکی دو گردش توانستند تجمع بزرگی از نیروهای زرهی مکانیزه عراقی را پیدا کنند و تمامی بمبها را روی آنها بریزند. حضور طولانیتر از حد معمول، به پدافند منطقه فرصت کافی داد تا با هرچه در دست داشتند، به سمت ایندو هواپیما شلیک کنند. خلجی لحظه به لحظه گزارش میداد: «از سمت راست انبوه آتش به سمتمان میآید. حالا از چپ میزنند. مواظب باش.» و چندثانیه بعد، صدای مهیب و ضربهای که هواپیما را بهشدت تکان داد، بیانگر اصابت موشک به آن و صدمه جدی بود. غفور اعلام کرد: «ما را زدند!»
چراغهای خطر و هشدار روشن شدند و کنترل هواپیما سخت شد! با تمام وجود سعی کرد و هواپیما را به سرزمین خودی در محدوده ماهشهر رساند. شماره یک از سرعتش کاست تا زودتر به هم برسند. غفور همه دستورالعملها را انجام داد و ارتفاع را کمی زیاد کرد. با اینحال دیگر ادامه پرواز امکان نداشت. روی رادیو خبر داد امکان ادامه پرواز نیست و باید فانتوم را ترک کنند. سپس از خلجی پرسید: «حسین حاضری؟ میخواهیم بپریم بیرون.» حسین اعلام آمادگی کرد و غفور حلقه پرتاب را کشید. در کمتر از یکثانیه صندلی و خلبانها با روشنشدن ۱۰ راکت در زیر هر صندلی، به بیرون کابین پرتاب شدند و حسین خلجی در حالتی از بیهوشی به سوی زمین آمد.
او میگوید:
«موقع پرتاب به دلیل فشار زیاد نیروی جاذبه و تخلیه خون از ناحیه مغز، برای لحظاتی در حالتی از بیهوشی قرار گرفتم و اصلا چیزی نفهمیدم. با ضربه بازشدن چتر به هوش آمدم. چترم مثل پاندول در هوا بازی میکرد و به سمت پایین میآمد. قبل از اینکه به چیزی فکر کنم، دنبال چتر غفور آسمان را از نظر گذراندم. خبری از چتر نبود. چشمم به زمین افتاد. اندکی دور دست، ستونی از دود غلیظ، نشان از محل سقوط هواپیما داشت که در آتش میسوخت. اما نزدیکتر چتر نجاتی دیدم که از پارچه سفید و نارنجی ساخته شده بود. عجیب بود که او اینقدر جلوتر از من به زمین رسیده باشد اما به دلم بد راه ندادم. وقتی پایم به زمین رسید، بیدرنگ به سراغش رفتم. آرام و بیحرکت در میان صندلی و چتری که دورش را گرفته بود، آرمیده بود. چندبار صدایش زدم: «غفور، غفور...» جوابی نیامد! احساس کردم نفس نمیکشد. اولینکاری که کردم، نبضش را گرفتم. با کمال ناباوری دیدم نبض ندارد. به دلایل فنی یا ترکش آتش پدافند، مکانیسم جداشدن خلبان از صندلی و بازشدن چتر دچار مشکل شده و قبل از بازشدن آن، خلبان با صندلی به زمین اصابت کرده و روح پاکش به ملکوت اعلا پیوسته بود. اگرچه باید بهسرعت خودم را به جایی میرساندم و نجات میدادم، اما دلم راضی نشد شهید را آنجا رها کنم و بروم. ماندم تا ساعتی بعد بالگرد نجات از راه رسید. اعظمی هم با آن آمده بود و به پایگاه برگشتم.»
پیکر پاک اینشهید با هواپیما به پایگاه هوایی تبریز و از آنجا به اردبیل منتقل و در مراسمی باشکوه در گلزار شهدای قاسمیه اینشهر به خاک سپرده شد. شاید پدرش تنها کسی بود که در آن سیل جمعیت محکم و استوار، بیآنکه اشکی بریزد، به همه کسانی که به او تسلیت میگفتند، میگفت: «غفور سرباز بود. به وظیفهاش عمل کرد و باعث سرافرازی و افتخار ما شد. شما سلامت باشید.» هماینک در غرب تهران یکبلوار و در زادگاهش یکمیدان همراه با تندیس شهید و هواپیمای فانتوم را به نام او مزین کردهاند تا یادش همواره در خاطره نسلهای بعد نیز زنده بماند.

روز ۲۳ اردیبهشت ۱۳۵۳ پس از توجیه یکپرواز آموزشی درگیری هوایی، قرار شد چهار فروند فانتوم در دو دسته پرواز جمع از باند پایگاه هوایی شیراز به قصد منطقه پروازی بلند شوند. ستوانیکم غفور جدی و کابین عقبش ستوان احمد شیرچی پس از برداشتن وسایل پروازی به آشیانه رفتند و هواپیمایشان را به دقت بازرسی کردند و به عنوان شماره دوی دسته پروازی اول در هواپیمای شماره ۶۸۵-۳ به اول باند رفتند. سروان وهاب یاریسعید و خلبان کابین عقبش ستوانیکم محمد عتیقهچی نیز در دسته دوم حضور داشتند. به دستور لیدر موتورها در حداکثر قدرت قرار گرفت و پاها از روی ترمز برداشته شد. جدی که در اینمقطع ۸۳۲ ساعت و شیرچی کمتر از ۳۵۸ ساعت تجربه پرواز داشتند، در کنار لیدر درست در موقعیت، روی باند دویدند و بلند شدند. چرخها را جمع کردند ولی هنوز ارتفاع کافی نگرفته بودند که ناگهان دماغ هواپیما با شدت و زاویه زیاد، بالا رفت. فشار جی مثبت وارده باعث کوری موقت دو سرنشین هواپیما شد.
برای لحظاتی هواپیما از کنترل خارج و به حالت حرکت سینوسی افتاد. عکسالعمل خلبان باعث شد اینبار دماغ هواپیما با شیرجه زیاد به سمت زمین برود. در اینشرایط نیروی جاذبه وارده روی نشاندهنده در جهت مثبت ۸.۲ و در جهت منفی ۱.۵ جی ثبت شد. اینوضعیت باعث شد خلبان کابینعقب تصمیم به ترک اضطراری بگیرد و با کشیدن حلقه پرش، با چتر نجات فرود آید. یاریسعید فریاد میزد: «غفور، چه میکنی؟ چه خبر شده؟» و غفور اگرچه تحت فشار زیاد یارای پاسخ دادن نداشت، دست از مبارزه برنداشت و توانست لجام این اسب افسارگسیخته را بکشد و آن را تحت کنترل درآورد! سالم نشاندن یکهواپیمای جنگنده گرانقیمت، علاوه بر افتخاری که برایش داشت و لوح شاهکار پروازی را نصیبش کرد، یک هدیه ۱۲۰ هزار ریالی معادل حدود ۱۷۵۰ دلار آمریکا را نیز در پی داشت.